استاد محمد شجاعی
95.5K subscribers
10.7K photos
3.04K videos
839 files
5.32K links
«گروه رسانه منتظر»
رسانه رسمی استاد محمد شجاعی
استاد و پژوهشگر بین‌المللی در «انسان‌شناسی الهی»

🌐 سایت
montazer.ir

▪️ایتا
eitaa.com/ostad_shojae

▫️اینستاگرام
instagram.com/ostad.shojae1

پشتیبان
@poshtibaan_4


روابط عمومی 📞
۰۲۱۵۵۹۶۱۴۱۲
۰۲۱۵۵۹۰۸۰۳۸
Download Telegram
#گپ_روز

#موضوع_روز : مدعیان انتظار و دعا، حتماً آزموده خواهند شد تا «اهل قدم صدق» مشخص شوند.


✍️ یک ماه پیش بود...
داشتم موضوعات روزِ هفته‌ را که از روی نتایج تحلیل پیام کاربران استخراج می‌شود، اولویت‌بندی می‌کردم که سراسیمه وارد شد و گفت:
من الآن وضعیت هوا را چک کردم، با موسسه ژئوفیزیک نیز تماس گرفتم، جمعه دقیقاً در بازه زمانی مراسم استغاثه هوا بارانی است. آنهم رگبار تند...
همه چیز به کنار! سیستم صوت و محل نشستن مهمانان و .... را چه کنم؟

• با مکث افتخارآمیزی به چشمانش نگاه کردم. نگرانی و دغدغه‌ و مسئولیت‌پذیری‌اش همیشه در نقطه‌‌ی اوج بود. و خیالم همیشه بابت چنین مدیری آرام بوده و هست.

• گفتم : برای کسی که به طلب رسیده، از آسمان سنگ هم ببارد فرقی نمی‌کند.
می‌دود زیر همان سنگها و دردش نمی‌گیرد...
چون در جانش درد بالاتری ریشه دوانده که همه‌ی دردها را شسته و برده است.

• در یک لحظه احساس کردم چشمانش به جهان بزرگتری باز شد. کمی خود را روی صندلی رها کرد و گفت :
می‌فهمم حرفتان را، ولی سیستم صوت اجاره‌ای است، اگر زیر باران حتی یکی از باندها آسیب ببیند هزینه‌اش برای ما خیلی سنگین می‌شود.
گفتم : برای جانِ به لب رسیده که اراده کرده به یک مطلوب برسد، هر مانعی قطعاً راهکار دارد.‌ اراده قوی، عزم را جزم می‌کند، و به قدرتی می‌رساند که برای‌ امور غیرقابل حل نیز، تدبیری می‌یابد.
حرف از «استغاثه» زدن آسان است.
امّا حتماً کسی که ادعای استغاثه می‌کند و سعی در ایجاد نهضت دعا و توسل دارد آزموده می‌شود.

آرام شد و هیچ نگفت و بعد از کمی سکوت رفت. و می‌دانستم که مسئله برایش حل شده است.

روز جمعه هوا آفتابی بود و همه چیز مرتب!
دیدم امّا بچه‌ها برای همه‌ی باندها دو لایه کاور ضد آب آماده کردند و تمهیدات احتمالی را چیدند.
دقیقاً همزمان با سخنرانی استاد، باران گرفت. مهمانان زیر باران نشستند و زیرباران سینه زدند و زیر باران دعای استغاثه خواندند.
زیر لب شکر کردم و با خودم گفتم : باران که هیچ!
صدق ادعای هر کسی را حتماً خواهند سنجید. بیماری، بی‌پولی، گرفتاری، خستگی، شلوغی تمام هفته و نیاز به استراحتِ روز جمعه و ....
بقول استاد، آدمی که قصد کرده در میان آنان که به مقام اضطرار و دعا رسیده‌اند بیاید و برود تا بالاخره جانش آتش بگیرد و به سوز دعا برسد، باید در این زغال نسوخته آنقدر مستمر بدمد تا روشن شود.

مدعیان انتظار و دعا، حتماً آزموده خواهند شد تا «اهل قدم صدق» مشخص شوند.

@ostad_shojae | montazer.ir
استاد محمد شجاعی
Photo
💬 #گپ_روز

#موضوع_روز : «گاهی گپ روز، بی‌موضوع و یکهویی بیاید بد نباشد شاید»

✍️ نشسته‌ام در دفتری که جز یکی دو نفر، بقیه رفته‌اند قطعه فانوس بهشت زهرا.
تیم پشتیبانی/ پذیرایی/ تصویر/ پخش زنده/ صدا/ انتظامات و ....
سکوتی آرام ساختمان را فرا گرفته، چیزی که تقریباً یک «آرزویِ دیر به دیر اجابت شونده» در اینجاست.

• داشتم آمار و اطلاعات مربوط به مراسم‌های استغاثه امروز در سراسر ایران را چک می‌کردم مغزم سوت کشید.
246 مرکز استغاثه که 175 مرکز عمومی و 71 مرکز خانگی هستند بطور همزمان امروز در 105 شهر این اجتماع هماهنگ را برپا می‌کنند.
از این 105 شهر هم دو تا در خارج کشور هستند...

• برگشتم به آمارهای ماه‌های قبل.
از نیمه‌ی شعبان که این حرکت را آغاز کردیم تقریباً دو ماه و نیم گذشته و هر هفته در کمترین حالت، با غیرت و همت شما سی چهل مرکز به جدول نهایی اطلاع‌رسانی اضافه می‌شود.
و تا الآن جز در استان «کردستان» در همه‌ی استان‌ها مرکز استغاثه دایر شده است. استانهایی مثل تهران، اصفهان، خراسان رضوی، کرمان، قزوین، یزد در صدر تعدد پایگاه‌های استغاثه در سطح کشور قرار دارند.

• داشتم با خودم فکر می‌کردم خدا حجت را تمام می‌کند در آخرالزمان.
و مدعیان انتظار با همین حرکت ساده سنجیده می‌شوند.
از ما که دائماً از انتظار حرف میزنیم تا آنان که می‌شنوند و فکر می‌کنند که منتظرند،
همه و همه سنجش می‌شوند. کداممان حاضریم خودمان را برسانیم به جمعی که در نزدیک‌ترن موقعیت مکانی به ما قرار دارد؟
و کداممان حاضریم مهمانداری کنیم و بقیه فرزندان امام را جایی جمع کنیم و برایش دعای استغاثه بخوانیم؟

✘ در جهانی که بیدار شده و چفیه‌ها را دور سر دانشجویان دانشگاه‌های جهان می‌بینیم، و بقول استاد بزودی بسیاری از آنها برای برپایی «تمدن الهی» شهید خواهند شد، آیا وقت آن نرسیده یک عَلَم را هم ما برداریم و یا خودمان را زیر عَلَمی که برافراشته شده برسانیم و در کنار آنانکه می‌سوزند برای عاقبت بخیر شدن در خیمه‌ی امام، ما هم دامنمان شعله‌ای بگیرد و آتش عشق به جانمان بیفتد؟
دولت کریمه، دولت عاشق هاست هااااا .... گفته باشم!

عاشق شو ورنه روزی، کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود، از کارگاه هستی

✘ خیلی وقت است که وقت آن رسیده شیعیان در خارج از کشور مراسم‌های استغاثه خیابانی برگزار کنند و دیگران را به دعا برای ظهور منجی دعوت کنند.
چرا ما اینقدر کم عاشقیم که توفیق این «به دل میدان زدن‌ها» را به ما نمی‌دهند؟
(یه سر به سایت استغاثه بزنین، بد نیست: 😉 شاید یه گوشه کار منجی خواهی جهانی را ما برداشتیم! اگر بخواهیم حتماً می‌شود)

🌐 esteghase.com
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : بازیِ بُرده را داریم می‌بازیم و حواسمان نیست!

✍️ شبیه شوک بود! بیش از ۱۲ ساعت گیجی و بی‌خبری!
یک شوک سنگین برای «پراندن خواب یک سرزمین به خواب رفته!»

• خواب‌رفتگی، نابینا شدن، عدم فهم زمان و مکان، از میوه‌های غفلت است! و غفلت ابزارِ دست شیطان است. یک سرطان بی‌درد !
سرگرمت می‌کند به نداشته‌ها و کمبودها، به ضعف‌ها و عقب‌ماندگی‌ها و آنقدر احساس بدبختی یکهو می‌ریزد در دلت که چشمانت نمی‌بیند داشته‌هایت را!

و ما درست هفت‌روز پیش به شوکی مبتلا شدیم که پرده‌ها را کنار زد، و باز داشته‌هایمان را به رخمان کشید و خواب سنگینِ غفلت‌مان را شکست.

• چشم که بینا می‌شود، ضعف‌ها کوچک می‌شوند و قوّت‌ها باز نقطه‌ی تلاقی و اتحاد آدمها می‌شوند برای حفظ داشته‌هایشان.

• برای همین است در این هفت روز از هر طرف به اتفاق مصیبت‌بارِ سقوط بالگرد که نگاه می‌کنم رحیمیت خاص خدا را می‌بینم، که با تمام خودش آمد وسط میدان و شانه‌های مردم تمدن‌ساز را گرفت و بیدار کرد و آورد شانه‌ به شانه‌ی همدیگر به بدرقه‌ی رئیس جمهور شهیدشان کشاند....
و این حادثه جز «مانور قدرت عشق» نبود برای اهل جهان.


• اما جهل جاهل همیشه کار خودش را می‎کند!
آخر خواستگاه غفلت، جهل است. جاهلان غافل می‌شوند، نه آنان که به معرفت رسیده‌اند.
اهل معرفت هم خودشان را بیدار نگه می‌دارند هم دیگران را.

• مصیبتی که به خانواده‎‌ای میرسد بچه‌های آن خانه اگر اختلاف دارند و قهر هم که باشند، می‌آیند و می‌نشینند دور آن سفره تا پدر یا مادرشان را راهی سفر آخرت کنند.
چه شد که ما آنقدر جهل‌مان زد بالا... که از سکوتِ رئیس جمهورمان برای حفظ وحدت حرف زدیم، و آنرا برجسته کردیم، اما خودمان شروع کردیم شاخصه‌های حرفه‌ای و اخلاقی این شهید را چماق کردیم بر سر دیگران!
• خدا را می‌خواستیم راضی کنیم ؟
• یا خلق خدا را ؟
• شاید هم دل خودمان را می‌خواستیم خنک کنیم!

اینها رفتارهای متانت بار نیست...
درندگی رسانه‌ایست که گریبانمان را گرفته و زمان و مکان نمی‌شناسد.
مصیبت و شادی نمی‌شناسد.
همه چیز را آلوده می‌کنیم بی‌آنکه بدانیم، خدا خواسته جامعه‌ای را به مصیبتی پیچیده در لحافِ رحمتش، به وحدتِ دوباره برساند، آنهم در خطرناک‌‎ترین بُرهه تاریخ که اگر نجنبیم و از این ناموس حفاظت نکنیم، «بازیِ بُرده را خواهیم باخت.»

• کمی حواسمان باشد، به عقب برنگردیم!
وحدت را فقط جانهایی می‌توانند حفظ کنند که از گذشته رهایند، چشمشان آینده را می‌‌بیند و در زمان حال فقط برای آینده می‌‌دوند، اینها اهل دولت کریمه‌اند، همان بزرگانِ حکومت صالحان که قرآن وعده‌اش را داده است.

وحدت ناموسِ پیروزی ماست، مراقب باشیم بازیِ بُرده را نبازیم!

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «بدون تفریح، هم خودتان و هم بقیه را می‌کُشید و خبر ندارید!»

✍️ در آخر هر ماه، واحد تحقیق و توسعه رسانه استاد شجاعی، جدول تحلیل ماهانه‌ی پیامها و مسائل مخاطبان را به واحدهای دیگر تحویل می‌دهد تا بقیه تصمیم‌گیری‌ها و تولیدات بر اساس نیازهای مخاطبان چیدمان شود.

• یکی از شایع‌ترین گلایه‌های مخاطبان ما، عدم توجه کافی خانواده مخصوصاً پدرها، و علی‌الخصوص پدر و مادرهای مذهبی و اهل جهاد به مقوله تفریح خانواده بوده است.
تا جایی که خانواده را بسمت افسردگی و سردی و فاصله‌ی عاطفی پیش برده است.

• از همین رو این سرفصل، سرلیستِ تولیدات واحد رسانه قرار گرفت و #موضوع_روز امروز، سه‌شنبه هشتم خرداد حول محور «جایگاه تفریح در حفظ سلامت و تعادل فردی، خانوادگی و اجتماعی انسان‌ها» قرار گرفت.

• دعوت می‌کنیم ضمن استفاده از این مبحث مهم، آنرا برای عزیزانتان که چنین خطری تهدیدشان می‌کند، ارسال نمایید.

منتظر: رسانه رسمی استاد شجاعی

@ostad_shojae | montazer.ir
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «آدم حسابی‌های جهانِ آینده: آنانند که سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی می‌کنند

✍️ آنقدر نورانیت دارد که شبیه آینه شده خودش! مهربانِ در سکوت! ولی صادق.
کنارش که باشی، می‌فهمی کدام ورت کج و کوله شده... بی‌آنکه کمی احساس ناامنی کنی.

آمده بود سری به ما بزند.
جلسه‌ای داشتیم، آخرهایش بود، نشست کنار ما و گوش کرد!
آخر جلسه به بچه‌ها گفتم: همانگونه که چهار پنج سال پیش گفتم، و همه این سالها تکرار کردم:
«تولیداتی که هدف‌گذاری‌شان روی فطرت انسانهاست، مرز داخل و بین‌الملل ندارد. فطرتها باهم یکی‌اند، حرفی را که من و شما می‌‎فهمیم همه می‌فهمند چون مصداق دارند در جهان درون آدمها، می‌شنوند و در خود می‌یابند و می‌پذیرند».
این مرزبندی‌ها را جهان‌‌بینی‌های کوچک ایجاد می‌کنند.
✘ امروز با یقین بی‌نهایت بالاتر می‌گویم که جهان تمام مرزهای اَنفسی‌اش را از دست داده و خواهد داد.
مرز جغرافیایی میان کشورها و قاره‌ها مرز حساب نمی‌شود که!
آنها پارامترهایی‌اند برای ایجاد نظم و حریم ماده.

مرزها را «جهانِ درون آدمهای جهان» تعیین می‌کند.
✘ آنجا که جهان‌بینی‌ها باهم یکی می‌شوند؛ مرز میان آدمها از بین می‌رود!
مثل امروز و واکنش جهان به «حوادث رفح» ... و حالا باید منتظر فردای بی‌مرزتر باشیم.
این واکنش‌ها بی‌پشتوانه نیستند! یک جهان‌بینی‌اند، که در حال ایجاد رفتارِ یکسانند.

• جلسه که تمام شد، نزدیکتر نشست و از من پرسید: چه شده بود در رفح؟
گفتم خبرها را نخواندی از نیمه شب؟
گفت نه! سرم گرم شد به مشکلات داخلی محل کارمان، غافل شدم.
گفتم : چقدر حق گفته‌اند که در آخرالزمان، لحظه‌ای از حوادث جهان غافل نشوید، که خواب غفلتِ آخرالزمان، با زمانهای دیگرِ تاریخ فرق می‌کند.

• گفت: و بالعکس در آخرالزمان، مشکلات و مصائب هم بیشتر می‌شود و تمرکزت را می‌گیرد.

گفتم: غربال یعنی همین دیگر!
جهان را بگذارند در یک الک با سوراخهایی که سایزهای مختلف دارد.
تکانش دهند و تکانش دهند و تکانش دهند! با انواع بلایا و فتنه‌ها و حمله‌ها... تا فقط دانه درشت‌ها بمانند.

گفت : و دانه درشتهای آخرالزمان، با دانه‌درشتهای تمام تاریخ فرق دارند.
دانشمندان و سیاستمداران و تاجران و ... نیستند! اتفاقاً «تنهاترین آدمهای زمانند».

• گفتم : دقیقِ دقیقِ !
آنان که «دل بریدند از همه الّا او» ! و بی تعلّق به هیچ گیر و بندی، سبک زندگی خود را لحظه به لحظه با حوادث آخرالزمان، بروزرسانی می‌کنند و درست با سایز و اقتضائات آخرالزمان تمام «انتخابها، ارتباطات، افکار و رفتار» خود را تنظیم می‌کنند.

و او ادامه داد: منظورت آیا این نیست که آنان جوری برنامه‌ریزی نمی‌کنند برای بخش‌های حیوانی زندگی‌شان، که تا خِرخِره تمرکزشان را بگیرد، و دیگر نرسند به فکر کردن، و تلاش برای تبدیل شدن به یک انسان تراز در دولت کریمه؟
و آیا برای همین است حوادث و پیگیری آنها، آنقدر مهم است؟

گفتم : توجه به حوادث بیدار نگه میدارد ما را ! و قدرت «زمان‌شناسی» را افزایش می‌دهد.
یقین کنی تاریخ دارد ورق می‌خورد، دیگر به یقین میرسی وقت قناعت است در تمام نیازهای حیوانی،
و وقت سرعت گرفتن است در قدرت گرفتن‌های انسانی.
دولت کریمه دولت آدم حسابی‌های موحّد است... گفته باشم!


@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «وسعتِ یک جان چقدر می‌تواند باشد که نه تنها از جریان نیفتاده که سالهاست دارد ریشه می‌زند و جوانه می‌دهد و میوه‌هایش را به استخدام اصلاح جهان درمی‌آورد.»

✍️ مردی است بسیار پخته، نورانی و با باطنی وزین و قیمتی.
دانشمندی است در حوزه علوم سیاسی، که برای پروژه مستند «امام حسین علیه‌السلام در ادیان» که بزودی از رسانه رسمی استاد شجاعی منتشر خواهد شد، تنگاتنگ در کنار ما قرار گرفت و چه مبارک حضوری است حضورش! آرام و بی‌ادعا و رها.

آمد و بازبینی بعضی قسمتها را باهم به اتمام بردیم و کم‌وکاست‌ها را استخراج کردیم و تمام...
موقع رفتن‌شان گفتم: ممنونم از اینهمه دغدغه که در عین وسعت و مهربانی خرجِ این پروژه می‌کنید. من یکی از دلایل استقامتِ از سر عشق بچه‌ها را پای این پروژه، وجود پردغدغه و رحمانی شما می‌دانم.

گفت : من هرساعتی به اینجا وارد شدم، شبیه جبهه زمان جنگ بوده!
در هر طبقه یک عالمه آدم در حال دویدن و کارند که زمان و ساعت نمی‌شناسند.
اینها «ظرفیت انقلابند»، استقامت جزو وجودشان است، به بودن من ربط ندارد.

این کلمه مرا چنان اخذ کرد که جمله‌های دیگرشان را دیگر نشنیدم؛ «ظرفیت انقلاب»‼️

• چقدر شیرین بود برایم... این انتساب!
در قلب من «انقلاب» یک درخت تنومند است که بقول دانشمند حکیم حائری شیرازی، ریشه‌‌اش در تمام عالم نفوذ کرده و در هر جایی بزودی میوه خواهد داد، که امروز این را به چشم داریم می‌بینیم.

• اما این کلمه‌ی او برایم محل توقف شد.
«ظرفیت انقلاب» یعنی محصول
یعنی میوه‌
یعنی میوه‌ی شیرین یک درخت تنومند!
و این انتساب چقدر فخر با خودش داشت،
چقدر جلال با خودش داشت!
اینکه میوه‌ی یک درخت را با مهمترین ویژگی آن (استقامت) می شناسند عزت‌آفرین بود.

• با خودم گفتم وسعتِ یک جان چقدر می‌تواند باشد یعنی؟
و امام ...همچنان نه تنها از جریان نیفتاده که چهل و چند سال است دارد ریشه می‌زند و جوانه می‌دهد و میوه‌هایش را به استخدام اصلاح جهان درمی‌آورد.
آدم باید چقدر جاری شده باشد، که میوه‌هایش را فقط به نام او بشناسند و تمام؟

• در یک لحظه درک کردم که واقعاً جز همینکه این مرد گفت، دارایی ارزشمند دیگری در زندگی ندارم.
اینکه ظرفیت و محصول انقلابی باشم، که تمام تاریخ منتظر بود تا بیاید و آخرین برگ تاریخ را ورق بزند و برساند به ناجی‌اش ... به «دولت کریمه‌ی صالحان»
نشستم گوشه‌ی راهروی پشت در و گفتم: این نعمت را که به من داده‌ای؛ وقتی که من حواسم نبود بخواهمش! پس مگیر از من نعمتی را که به آینده موعود جهان متصل خواهد شد.

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «من بمیرم حرفم را بیرون نمی‌برم از اینجا ! بین خودم می‌ماند و تو!»

✍️ شاید این گپ روز، باورش برایتان راحت نباشد، ولی کلماتش را هم با وسواس انتخاب کرده‌ام تا اغراق، قاطی‌ا‌َش نشود...

• دقیق نمی‌دانم چهار پنج سال پیش بود!
داشتیم محتوای سایت منتظر را می‌زدیم.
هم تولید محتوا و هم طراحی سایت و محتواچینی.

• کارهای گرافیکی کمی سنگین شده بود و سیستم بچه‌ها جواب نمی‌داد.
یکی دو هفته بود که با همین وضعیت سر می‌کردیم و بچه‌ها کلافه شده بودند.
ما هم در وضعیت مالی خوبی نبودیم، که بتوانم یکی از سیستم‌ها را ارتقاء دهم لااقل!

• تا اینکه سرتیم‌شان آمد و با متانت نشست جلوی من.
آنقدر مِن و مِن کرد تا گفت:
ما نیاز داریم به حداقل یک سیستم که بتواند کار بچه‌ها را راه بیندازد.
کار لنگ شده و اعصاب بچه‌ها ریخته به هم.
من می‌دانم اوضاع‌مان روبراه نیست، ولی باید به شما انتقال می‌دادم.

• سرم را بالا نیاوردم، کمی صبر کردم و در همان حالت نمی‌دانم اصلاً چه شد که گفتم:
از اینجا تا پاساژ نور چقدر فاصله هست؟
گفت: حدود یکساعت.
گفتم : راه بیفت برو و سیستمی که لازم است را در مغازه‌ی فلانی (از آشناهایمان) جمع کن و هزینه‌اش را به من بگو.
گفت:  پولش چه؟
گفتم:  پول هست ...

• و این در حالی بود که فقط ۵ میلیون تومان تمام موجودی‌مان بود.

چشمانش برق زد و در اتاق را بست و رفت!
و من ماندم و یکساعت زمان برای اینکه بتوانم این مبلغ را جوری جور کنم که دلنگرانش نکنم وسط بازار.

• نشستم و خواستم توسل کنم به خدا !
هیچ نگفتم، حتی کلمه‌ای!
اما تمام جانم پر از نیاز بود... پر از کلمه،
و من شرم داشتم از اینکه این نیاز را جز به آنکه صاحب‌اختیارم است بگویم.
نجواگونه گفتم: من بمیرم حرفم را بیرون نمی‌برم از اینجا ! بین خودم می‌ماند و تو ... هر جور دوست داشتی جمعش کن!

• آرامشی ناخودآگاه جانم را گرفت.
رفتم یک استکان چای بریزم که تلفنم زنگ خورد و برگشتم.
شماره ناآشنایی بود و من هرگز نفهمیدم که بود.
او مرا چنان می‌شناخت و به اسم صدایم زد که حیا کردم بپرسم کیستی!
با عجله گفت: چند وقتی بود یکی از دوستانم می‌خواست برای خرید تجهیزات کمکتان کند.
الآن زنگ زد و گفت: من در بانک هستم، یک شماره از همین بانک بدهید به من، که مبلغ واریزی بنشیند به حسابتان.
شماره را دادم و ....
چندین دقیقه بعد چهل و چهار میلیون و پانصد هزار تومن نشست به حساب.

• نزدیک ظهر بود که زنگ زد و گفت: این سیستم را با مشخصاتی که بچه‌ها داده بودند جمع کردم.
گفتم: چقدر شد؟
گفت: ۴۴ میلیون و پانصد هزار تومان.
گفتم:  کارت ملّتی که در دست توست، کفاف معامله‌ی امروزت را می‌دهد...


@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : «ظهور اسماء امام در جهان شروع شده است.»

✍️ موضوع مهم امروز، فوق‌العاده فوری و ضروری در زمان کنونی است. که نه #گپ_روز می‌خواهد برای آمادگی قلبها و ورود به بحث ... نه هیچ حرف اضافه‌ای!
همه در بطن این اتفاقند و با سلول به سلول‌شان درکش می‌کنند.

در موضوع روز امروز :
• تحلیل وقایع اخیر جهان و اثبات «ظهورِ امام در جهان درون انسانها»
• برداشته شدن مرزهای میان «جهانِ درون انسانها» بواسطه‌‌ی یکی شدن جهان‌بینی‌ها
• انفجار اسماء ویژه امام مهدی علیهالسلام در نفوسِ جهان
• انفجار فرهنگ اربعین در جهان بطوریکه اربعین پیش‌رو اربعینی جهانی خواهد بود
• آمادگی شیعیان برای باز کردن درهای درون‌‌شان بروی تمام مردم جهان

را خواهیم آموخت. جا نمانیم اصلاً اصلاً....
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : « عشق، امتحان می‌شود حتماً، تا عیارش مشخص شود. گاهی فقط در پایان امتحان از عشق آدمی، یک توهم برجا می‌ماند وبس ! »

✍️ رفته بودیم همه باهم کنار دریاچه‌ای، هم خانواده‌هایمان کمی تفریح کنند و هم یک صبح تا شب همانجا درباره پروژه‌ی جدیدمان صحبت کنیم.

• گروهی مشغول آماده کردن ناهار بودند، بچه‌ها والیبال بازی می‌کردند و ما هم حرف می‌زدیم و ....
یک چشمم به چند تا از بچه‌هایمان بود که کم‌سن‎‌تر بودند، مثلاً حدود چهار پنج ساله.
نهر کم‌آب کوچکی از رودخانه‌ جدا شده بود، و این طفل‌معصوم‌های آپارتمان نشینِ رودندیده، داشتند در آن بازی که نه ... از فرط بازی و خوشحالی خودکشی می‌کردند.

• هم حواسم به حرفهایمان و تصمیمات‌مان بود و هم حواسم به بچه‌ها،
و این شاید چند ساعت طول کشید.

• رفتار بچه‌ها در این سطح از هیجان، آنقدر متفاوت بود که گاهی تمام توجهم را جلب می‌کرد. همه کاملاً مستقل از والدین و با سازشِ تمام باهم بازی می‌کردند، تقسیم کار می‌کردند و ...

• امّا در میان آنها یکی بود که علیرغم استقلال کافی و سلامتِ در بازی و لذّت وافر از آن، هر از چندگاهی برمی‌‌گشت از همان دور، به مادرش نگااه می‌کرد، و یک بوس برایش می‌فرستاد و دوباره بی‌توجه به اطرافش به بازی ادامه می‌داد.

این رفتار او مرا از جایم بلند کرد!
نیاز داشتم بنشینم گوشه‌ای و به این حرکت او فکر کنم.

✘ من در اوجِ نعمت، زمانی که به فصل جدیدی از زندگی‌ام رسیدم، یا به نعمتی برخورد کردم که هوش از سرم بُرد، یا آنقدر جذاب بود برایم که توان داشت مرا از زمان حال رها کند؛ چقدر چشم از آن برداشتم، و حاضر شدم لحظه‌ای توقف کنم و یک بوس کوچولو برای خدا بفرستم، و بگویم من دست تو را پشت این نعمت می‌بینم؟

با خودم گفتم : رضا موحّدتر از توست، فهمیده‌تر از توست، قدرشناس‌تر از توست!

کمی گذشت و باز با خودم گفتم : نه رضا عاشق‌تر از توست!
آدم عاشق که باشد، در هر شرایطی از لذّت که وارد شود، هم از آن لذّت می‌برد، هم چشمش را از عشقش برنمی‌دارد... جز این باشد، یعنی عاشق نبوده از اوّل، توهمش را داشته !

✘ بچه‌ها، چه آموزگارانِ خوبی‌اند!
هم از مرامشان می‌شود، اندازه مرامی که خودت با خدا داشته‌ای را حدس بزنی، هم از بی‌مرامی‌شان!


@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#گپ_روز

#موضوع_روز : امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم.

✍️ نیمه شبِ اول ذی‌حجه بود!
نشسته بودم در حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام.
یک تسبیح آبی ساده در مُشتم بود. فقط در مشتم بود... بی هیچ تکانی.

• کاروانی از لبنان آمده بودند و داشتند دور ضریح می‌گشتند و می‌بوسیدندش!
بعضیها دلتنگ‌تر بودند انگار!
میشد اینرا در بوییدن و بوسیدن ضریح حس کرد.
نشسته بودم گوشه‌ای و از تماشایشان بالاترین حظ ممکن را می‎‌بردم. آنها زائرانِ سفیر امام هادی علیه‌السلام در ری بودند. همانکه جمله «انت ولیّنا حقّاً» را برای او گفتند.. تو از مایی، جانِ مایی، خودِ مایی!

• حس کردم یکی از آنها را از بقیه بیشتر دوست دارم. ولی یک احساس بود فقط.

آمدندهمه باهم از کنارم رد شدند و رفتند.
لبخندی که روی لبشان بود، آرام بود و شاد.

• رد شدند و من چشمانم را بستم، و به شعف بعد از زیارتشان فکر می‌کردم که دیدم کسی دستش را روی دست مشت شده‌ی من گذاشت. چشمانم را باز کردم، همانی بود که حس میکردم بیش از بقیه دوستش دارم. زبان ما را کمی بلد بود. سلام کرد و جواب دادم.
با اشاره از من خواست تسبیحم را به او بدهم.
تسبیح را گذاشتم داخل دستش، چشمانش خیس شد.
به زبان خودشان گفت : (من فهمیدم فقط ...جملاتش را نمی‌توانم بگویم!)

پدر و مادر ما امروز بهم رسیدند!
و ما هم امروز ....
قلب آنها امروز به هم پیوند خورد و ما هم امروز!
می‌خواهم از امروز نشانه‌ای (یادگاری) با خودم ببرم تا شما را همیشه به یاد داشته باشم.

• فارسی می‌فهمید، گفتم : امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم.
این پدر و مادر مرکز دایره‌اند و ما هر چه بیشتر به این مرکز نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم، در حقیقت به همدیگر نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم و فاصله‌ی میان ما کمتر و کمتر می‌شود. هر جای دنیا که باشیم فرقی نمیکند جانمان به سمت هم مایل می‌شود.

• گفت : «حبّ الامام، حبّ الله »
گفتم : محبت امام، محبت الله و همه‌ی ماسوی‌الله است.
با حرکت دستش لایک کرد. و تسبیح را بوسید و بدون خداحافظی رفت.
و چقدر این خداحافظی نکردنش را می‌فهمیدم!
این دیدار ما، در جانِ امام اتفاق افتاده بود... جاری بود، ته نداشت! خداحافظی هم لازم نداشت. ما تا وقتی جانمان در پیوند با امام است، در پیوند با همدیگر نیز هست، و چه شیرین دیداری بود این دیدار.

• آمدم پستها را اماده کنم دیدم امروز اولین قسمت از مجموعه «قرب به اهل بیت علیهم‌السلام» باید منتشر شود. مجموعه ای که ما را به مرکز این دایره، که مرکز تمام عشق‌های پاکیزه جهان است نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند.

@ostad_shojae
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM