@OstadFazelNazari
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بیتو سر نخواهد کرد
من و تو پنجرههای قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد
ببر به بیهدفی دست بر کمان و ببین
کجاست آنکه دلش را سپر نخواهد کرد
خبرترین خبر روزگار بیخبریست
خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد
مرا به لفظ کهن عیب میکنند و رواست
که سینه سوخته از «می» حذر نخواهد کرد
#فاضل_نظری
#آنها
#سفر۴_بیخبر
سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد
اگر منم که دلم بیتو سر نخواهد کرد
من و تو پنجرههای قطار در سفریم
سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد
ببر به بیهدفی دست بر کمان و ببین
کجاست آنکه دلش را سپر نخواهد کرد
خبرترین خبر روزگار بیخبریست
خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد
مرا به لفظ کهن عیب میکنند و رواست
که سینه سوخته از «می» حذر نخواهد کرد
#فاضل_نظری
#آنها
#سفر۴_بیخبر
@OstadFazelNazari
وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی میکند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی میکند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی میکند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی میکند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانۀ من با خیابانها چه فرقی میکند
مثل سنگی زیر آب از خویش میپرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی میکند؟
فرصت امروز هم با وعدۀ فردا گذشت
بیوفا! امروز با فردا چه فرقی میکند
#فاضل_نظری
#آنها
#آنجا_و_اینجا
وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی میکند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی میکند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی میکند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی میکند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی میکند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانۀ من با خیابانها چه فرقی میکند
مثل سنگی زیر آب از خویش میپرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی میکند؟
فرصت امروز هم با وعدۀ فردا گذشت
بیوفا! امروز با فردا چه فرقی میکند
#فاضل_نظری
#آنها
#آنجا_و_اینجا
@OstadFazelNazari
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش
کجاست یوسف مجروح پیرهنچاکم
که باد از دل صحرا میآورد بویش
کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح برید چاقویش
نشسته است کنارش کسی که میگرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش
هزار مرتبه پرسیدهام ز خود او کیست
که این غریب نهادهاست سر به زانویش؟
کسی در آن طرف دشتها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازویش
کسی که با لب خشک و ترک ترک شدهاش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش
کسیست وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه زِ ماتم سپید شد مویش
عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق میکشد از هر طرف به هر سویش
طلوع میکند اکنون به روی نیزه سری
که روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش
#فاضل_نظری
#آنها
#طلوع_میکند_اکنون_به_روی_نیزه_سری
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش
کجاست یوسف مجروح پیرهنچاکم
که باد از دل صحرا میآورد بویش
کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح برید چاقویش
نشسته است کنارش کسی که میگرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش
هزار مرتبه پرسیدهام ز خود او کیست
که این غریب نهادهاست سر به زانویش؟
کسی در آن طرف دشتها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازویش
کسی که با لب خشک و ترک ترک شدهاش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش
کسیست وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه زِ ماتم سپید شد مویش
عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق میکشد از هر طرف به هر سویش
طلوع میکند اکنون به روی نیزه سری
که روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش
#فاضل_نظری
#آنها
#طلوع_میکند_اکنون_به_روی_نیزه_سری
@OstadFazelNazari
آن کشته که بردند به يغما کفنش را
تير از پی تير آمد و پوشاند تنش را
خون از مژه میريخت به تشييع غريبش
آن نيزه که میبرد سر بیبدنش را
پيراهنی از نيزه و شمشير به تن کرد
با خار عوض کرد گل پيرهنش را
زيباتر از اين چيست که پروانه بسوزد
شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را
◾️◾️◾️
آغوش گشايد به تسلای عزيزان
يا خاک کند يوسف دور از وطنش را
خورشيد فروزان شده در تيرگی شام
تا باز به دنيا برساند سخنش را
#فاضل_نظری
#آنها
#خورشید_فلک_مرتبه_را_روی_زمین_یافت
آن کشته که بردند به يغما کفنش را
تير از پی تير آمد و پوشاند تنش را
خون از مژه میريخت به تشييع غريبش
آن نيزه که میبرد سر بیبدنش را
پيراهنی از نيزه و شمشير به تن کرد
با خار عوض کرد گل پيرهنش را
زيباتر از اين چيست که پروانه بسوزد
شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را
◾️◾️◾️
آغوش گشايد به تسلای عزيزان
يا خاک کند يوسف دور از وطنش را
خورشيد فروزان شده در تيرگی شام
تا باز به دنيا برساند سخنش را
#فاضل_نظری
#آنها
#خورشید_فلک_مرتبه_را_روی_زمین_یافت
@OstadFazelNazari
من که در تنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟
دل پر از شوق رهاییست، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم
چیستم؟! خاطرۀ زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخنها دارم
با دلت حسرت هم صحبتیام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از عمر نماندهست، ولی میخواهم
خانهای را که فروریخته برپا دارم
#فاضل_نظری
#آنها
#ماهی
من که در تنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟
دل پر از شوق رهاییست، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم
چیستم؟! خاطرۀ زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخنها دارم
با دلت حسرت هم صحبتیام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از عمر نماندهست، ولی میخواهم
خانهای را که فروریخته برپا دارم
#فاضل_نظری
#آنها
#ماهی
@OstadFazelNazari
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
باز تکرار به بار آمده، میبینی که
سبزی سجدۀ ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، میبینی که
آنکه عمری به کمین بود، به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده، میبینی که
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، میبینی که
غنچهای مژدۀ پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
#فاضل_نظری
#آنها
#میبینی_که
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
باز تکرار به بار آمده، میبینی که
سبزی سجدۀ ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، میبینی که
آنکه عمری به کمین بود، به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده، میبینی که
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، میبینی که
غنچهای مژدۀ پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
#فاضل_نظری
#آنها
#میبینی_که
@OstadFazelNazari
راز این داغ نه در سجدۀ طولانی ماست
بوسۀ اوست که چون مهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجرهای در دل سیمانی ماست
موج با تجربۀ صخره به دریا برگشت
کمترین فایدۀ عشق پشیمانی ماست
خانهای بر سر خود ریختهایم اما عشق
همچنان منتظر لحظۀ ویرانی ماست
باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بیخبر از بوسۀ پنهانی ماست
#فاضل_نظری
#آنها
#کمترین_فایدۀ_عشق
راز این داغ نه در سجدۀ طولانی ماست
بوسۀ اوست که چون مهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجرهای در دل سیمانی ماست
موج با تجربۀ صخره به دریا برگشت
کمترین فایدۀ عشق پشیمانی ماست
خانهای بر سر خود ریختهایم اما عشق
همچنان منتظر لحظۀ ویرانی ماست
باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بیخبر از بوسۀ پنهانی ماست
#فاضل_نظری
#آنها
#کمترین_فایدۀ_عشق
@OstadFazelNazari
ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم
دست بردم به تمنا و نیامد به کفم
کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج
جذبۀ دیدن تو میکشد از هر طرفم
راه تردید مسیر گذر عاشق نیست
چه کنم با چه کنمهای دل بیهدفم؟
پدرانم همه سرگشتۀ حیرت بودند
من اگر راه به جایی ببرم ناخلفم
زخم بیهوده مزن، سینهام از قلب تهی است
بهتر آن است که سربسته بماند صدفم
#فاضل_نظری
#آنها
#سربسته
ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم
دست بردم به تمنا و نیامد به کفم
کشش ساحل اگر هست، چرا کوشش موج
جذبۀ دیدن تو میکشد از هر طرفم
راه تردید مسیر گذر عاشق نیست
چه کنم با چه کنمهای دل بیهدفم؟
پدرانم همه سرگشتۀ حیرت بودند
من اگر راه به جایی ببرم ناخلفم
زخم بیهوده مزن، سینهام از قلب تهی است
بهتر آن است که سربسته بماند صدفم
#فاضل_نظری
#آنها
#سربسته
@OstadFazelNazari
گفتی بگو راز خزانها را به آنها
پایان تلخ داستانها را به آنها
گلها نمیدانند اما میرسانم
پیغام رنج باغبانها را به آنها
ای کاش هرگز بادبادکها نفهمند
بستهاست دستی ریسمانها را به آنها
برفی که روی بامهای شهر بارید
وا کرد پای نردبانها را به آنها
یا در قفس آتش بزن پروانهها را
یا بازگردان آسمانها را به آنها
چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وامینهم بعد از تو «آنها» را به «آنها»
#فاضل_نظری
#ضد
#آنها
گفتی بگو راز خزانها را به آنها
پایان تلخ داستانها را به آنها
گلها نمیدانند اما میرسانم
پیغام رنج باغبانها را به آنها
ای کاش هرگز بادبادکها نفهمند
بستهاست دستی ریسمانها را به آنها
برفی که روی بامهای شهر بارید
وا کرد پای نردبانها را به آنها
یا در قفس آتش بزن پروانهها را
یا بازگردان آسمانها را به آنها
چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وامینهم بعد از تو «آنها» را به «آنها»
#فاضل_نظری
#ضد
#آنها
@OstadFazelNazari
معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستانهایی که مردم از تو میگویند چیست؟
خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟
چند روز از عمر گلهای بهاری مانده است
ارزش جانکندن گلها در این یک چند چیست؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چارۀ معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟
#فاضل_نظری
#آنها
#داستان
معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستانهایی که مردم از تو میگویند چیست؟
خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟
چند روز از عمر گلهای بهاری مانده است
ارزش جانکندن گلها در این یک چند چیست؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چارۀ معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟
#فاضل_نظری
#آنها
#داستان
@OstadFazelNazari
شیداتر از این شدن چگونه؟
رسواتر از این شدن چگونه؟
بیهوده به سرمه چشم داری
زیباتر از این شدن چگونه؟
من پلک به دیدن تو بستم
بیناتر از این شدن چگونه؟
پنهان شده در تمام ذرات
پیداتر از این شدن چگونه؟
ای با همه، مثل سایه همراه
تنهاتر از این شدن چگونه؟
عاشق شدم و کسی نفهمید
رسواتر از این شدن چگونه؟
#فاضل_نظری
#آنها
#آنی_من_و_آنی_او
شیداتر از این شدن چگونه؟
رسواتر از این شدن چگونه؟
بیهوده به سرمه چشم داری
زیباتر از این شدن چگونه؟
من پلک به دیدن تو بستم
بیناتر از این شدن چگونه؟
پنهان شده در تمام ذرات
پیداتر از این شدن چگونه؟
ای با همه، مثل سایه همراه
تنهاتر از این شدن چگونه؟
عاشق شدم و کسی نفهمید
رسواتر از این شدن چگونه؟
#فاضل_نظری
#آنها
#آنی_من_و_آنی_او
@OstadFazelNazari
هرگاه یک نگاه به بیگانه میکنی
خون مرا دوباره به پیمانه میکنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه میکنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینۀ شکستهدلان خانه میکنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه میکنی
عشق است و گفتهاند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه میکنی
#فاضل_نظری
#آنها
#افسانه
هرگاه یک نگاه به بیگانه میکنی
خون مرا دوباره به پیمانه میکنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه میکنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینۀ شکستهدلان خانه میکنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه میکنی
عشق است و گفتهاند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه میکنی
#فاضل_نظری
#آنها
#افسانه
@OstadFazelNazari
از سخنچینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی همصحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخرهام، هرقدر بیمهری کنی میایستم
تا نگویی اشکهای شمع از کمطاقتیاست
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آیینه، حیرت صد برابر میشود
بی سبب خود را شکستم تا ببینم چیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن میزیستم
#فاضل_نظری
#آنها
#بعد_از_آن
از سخنچینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی همصحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخرهام، هرقدر بیمهری کنی میایستم
تا نگویی اشکهای شمع از کمطاقتیاست
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آیینه، حیرت صد برابر میشود
بی سبب خود را شکستم تا ببینم چیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن میزیستم
#فاضل_نظری
#آنها
#بعد_از_آن
@OstadFazelNazari
ای که برداشتی از شانۀ موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری
ظاهر آراستهام در هوس وصل، ولی
من پریشانتر از آنم که تو میپنداری
هر چه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمیدارم اگر بگذاری
موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری
بیسبب نیست که پنهان شدهای پشت غبار
تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری!؟
#فاضل_نظری
#آنها
#بیزار
ای که برداشتی از شانۀ موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری
ظاهر آراستهام در هوس وصل، ولی
من پریشانتر از آنم که تو میپنداری
هر چه میخواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمیدارم اگر بگذاری
موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری
بیسبب نیست که پنهان شدهای پشت غبار
تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری!؟
#فاضل_نظری
#آنها
#بیزار
@OstadFazelNazari
ما را برای رونق بازار میخواهی
ای باغبان تا چند گل را خوار میخواهی
اسفند و فروردین ما فرقی نخواهد داشت
تقویم را بیهوده در تکرار میخواهی
پاداش حرف حق زدن جز سربلندی نیست
حق با من است اما مرا بر دار میخواهی
ای دل چرا دست از سر من برنمیداری
تا کی مرا از زندگی بیزار میخواهی
ای عشق، ای سنگ صبور روزهای من
امشب خودت هم محرم اسرار میخواهی
#فاضل_نظری
#آنها
#رازدان
ما را برای رونق بازار میخواهی
ای باغبان تا چند گل را خوار میخواهی
اسفند و فروردین ما فرقی نخواهد داشت
تقویم را بیهوده در تکرار میخواهی
پاداش حرف حق زدن جز سربلندی نیست
حق با من است اما مرا بر دار میخواهی
ای دل چرا دست از سر من برنمیداری
تا کی مرا از زندگی بیزار میخواهی
ای عشق، ای سنگ صبور روزهای من
امشب خودت هم محرم اسرار میخواهی
#فاضل_نظری
#آنها
#رازدان
@OstadFazelNazari
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
باز تکرار به بار آمده، میبینی که
سبزی سجدۀ ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، میبینی که
آنکه عمری به کمین بود، به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده، میبینی که
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، میبینی که
غنچهای مژدۀ پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
#فاضل_نظری
#آنها
#میبینی_که
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
باز تکرار به بار آمده، میبینی که
سبزی سجدۀ ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، میبینی که
آنکه عمری به کمین بود، به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده، میبینی که
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، میبینی که
غنچهای مژدۀ پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
#فاضل_نظری
#آنها
#میبینی_که
@OstadFazelNazari
معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستانهایی که مردم از تو میگویند چیست؟
خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟
چند روز از عمر گلهای بهاری مانده است
ارزش جانکندن گلها در این یک چند چیست؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چارۀ معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟
#فاضل_نظری
#آنها
#داستان
معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستانهایی که مردم از تو میگویند چیست؟
خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟
چند روز از عمر گلهای بهاری مانده است
ارزش جانکندن گلها در این یک چند چیست؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چارۀ معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟
#فاضل_نظری
#آنها
#داستان
@OstadFazelNazari
اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار
تسبیح تو ای شیخ رسیدهست به تکرار
سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد
صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار
از فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدم
آخر نه به اقرار رسیدم نه به انکار
در وقت قنوتم به کف آیینه گرفتم
جز رنگ ریا هیچ نمانده است به رخسار
تنهایی خود را به چهار آینه دیدم
بیزارم، بیزارم، بیزارم، بیزار
ای عشق مگر پاسخ این فال تو باشی
مشت همه را باز کن، ای کاشف اسرار
#فاضل_نظری
#آنها
#چهار_آینه
اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار
تسبیح تو ای شیخ رسیدهست به تکرار
سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد
صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار
از فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدم
آخر نه به اقرار رسیدم نه به انکار
در وقت قنوتم به کف آیینه گرفتم
جز رنگ ریا هیچ نمانده است به رخسار
تنهایی خود را به چهار آینه دیدم
بیزارم، بیزارم، بیزارم، بیزار
ای عشق مگر پاسخ این فال تو باشی
مشت همه را باز کن، ای کاشف اسرار
#فاضل_نظری
#آنها
#چهار_آینه
@OstadFazelNazari
گفتی بگو راز خزانها را به آنها
پایان تلخ داستانها را به آنها
گلها نمیدانند اما میرسانم
پیغام رنج باغبانها را به آنها
ای کاش هرگز بادبادکها نفهمند
بستهاست دستی ریسمانها را به آنها
برفی که روی بامهای شهر بارید
واکرد پای نردبانها را به آنها
یا در قفس آتش بزن پروانهها را
یا بازگردان آسمانها را به آنها
چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وامینهم بعداز تو «آنها» را به «آنها»
#فاضل_نظری
#ضد
#آنها
گفتی بگو راز خزانها را به آنها
پایان تلخ داستانها را به آنها
گلها نمیدانند اما میرسانم
پیغام رنج باغبانها را به آنها
ای کاش هرگز بادبادکها نفهمند
بستهاست دستی ریسمانها را به آنها
برفی که روی بامهای شهر بارید
واکرد پای نردبانها را به آنها
یا در قفس آتش بزن پروانهها را
یا بازگردان آسمانها را به آنها
چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست
وامینهم بعداز تو «آنها» را به «آنها»
#فاضل_نظری
#ضد
#آنها
@OstadFazelNazari
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
باز تکرار به بار آمده، میبینی که
سبزی سجدۀ ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، میبینی که
آنکه عمری به کمین بود، به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده، میبینی که
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، میبینی که
غنچهای مژدۀ پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
#فاضل_نظری
#آنها
#میبینی_که
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
باز تکرار به بار آمده، میبینی که
سبزی سجدۀ ما را به لبی سرخ فروخت
عقل با عشق کنار آمده، میبینی که
آنکه عمری به کمین بود، به دام افتاده
چشم آهو به شکار آمده، میبینی که
حمد هم از لب سرخ تو شنیدن دارد
گل سرخی به مزار آمده، میبینی که
غنچهای مژدۀ پژمردن خود را آورد
بعد یک سال بهار آمده، میبینی که
#فاضل_نظری
#آنها
#میبینی_که