نوینکتاب
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم #نادر_ابراهیمی #پیام_دهکردی #کارن_همایونفر #فرزانه_منصوری #داریوش_ارجمند #محمد_صالح_اعلا @NovinketabGooya
امروز بعد از ظهر قرار داریم. شبیه بیستم خرداد سال هشتاد و هفت. آن روز که نادر #ادبیات #ایران را روی دست گرفتیم. آن روزی که او را بدرقه کردیم برای #آخرین_سفر
مثل بیست و یکم فروردین نود و دو که اولین قدم را با #یک_عاشقانه_ی_آرام برداشتیم. مثل بیست و پنجم آذر همین دو سال پیش که دل سپردیم به #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم
امروز عصر باز هم با #نادر_ابراهیمی قرار داریم. و چه عجیب و جذاب که باز هم مثل همهی آن سه قرار قبلی #خانه_هنرمندان_ایران محل ملاقات ماست.
امروز قطعا مردی که دوست می داشتیم و داریم و خواهیم داشت، هم خواهد بود. همان ردیف اولِ #سالن_استاد_شهناز مینشیند و نگاه میکند به روی صحنه که #پیام_دهکردی تکههایی از #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم را چگونه اجرا میکند. گوش میکند به خاطرات مشترکی که #داریوش_ارجمند تعریف میکند و از واژههای پرطراوت #محمد_صالح_اعلا لذت میبرد.
امروز او مثل همهی این سالها از کنار دست و ذهن و قلب #فرزانه_منصوری لحظهای دور نمیشود و تا آخر با او و ما مینشیند و اجازه میدهد یک دل سیر از قلمش و خاطراتش لذت ببریم.
مثل بیست و یکم فروردین نود و دو که اولین قدم را با #یک_عاشقانه_ی_آرام برداشتیم. مثل بیست و پنجم آذر همین دو سال پیش که دل سپردیم به #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم
امروز عصر باز هم با #نادر_ابراهیمی قرار داریم. و چه عجیب و جذاب که باز هم مثل همهی آن سه قرار قبلی #خانه_هنرمندان_ایران محل ملاقات ماست.
امروز قطعا مردی که دوست می داشتیم و داریم و خواهیم داشت، هم خواهد بود. همان ردیف اولِ #سالن_استاد_شهناز مینشیند و نگاه میکند به روی صحنه که #پیام_دهکردی تکههایی از #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم را چگونه اجرا میکند. گوش میکند به خاطرات مشترکی که #داریوش_ارجمند تعریف میکند و از واژههای پرطراوت #محمد_صالح_اعلا لذت میبرد.
امروز او مثل همهی این سالها از کنار دست و ذهن و قلب #فرزانه_منصوری لحظهای دور نمیشود و تا آخر با او و ما مینشیند و اجازه میدهد یک دل سیر از قلمش و خاطراتش لذت ببریم.
نوینکتاب
⚫️ خداحافظ یار مهربان نوین کتاب گویا یاد و خاطره ات با 《چهل نامه کوتاه به همسرم》 و 《دوموکراسی یا دموقراضه》 همیشه برای ما زنده است. #ناصر_چشم_آذر @NovinketabeGooya
با دوستان #نوین_کتاب خداحافظی میکنم و از شلوغی و هیاهوی #نمایشگاه_کتاب میزنم بیرون.
نیم ساعت بعد توی دفتر نشستهام و قبل از شروع کار، صفحهی #اینستاگرام را باز میکنم تا چرخی بزنم. تکرار تصویر #ناصر_چشم_آذر کنجکاوم میکند و خواندن متنهای زیر عکسها را نمیفهمم. انگار خودم را به نفهمی زدهام و میخواهم سواد خواندن و نوشتن را از ذهنم دور کنم.
از بچهها میپرسم که ناصر چشمآذر... هنوز جملهام تمام نشده که دو تا از آنها با هم میگویند «آره. امروز صبح...»
انگار تائید آنها دست میاندازد به یقهام و پرتم میکند به سالها پیش. آنروزهای دوران جوانیام که تکههایی از #باران_عشق را توی اتومبیل یکی از دوستان شنیدم و همان چنددقیقه گوش سپردن آنقدر دلم را برد که چند روز بعد وسط میدان انقلاب بودم و به دنبال آن نوارکاستی که رویش هم دریا بود، هم کوه و هم آسمانی که قصد باریدن داشت، با آن رعد و برقی که حتی از روی آن جلد کاغذی چشم را میزد. و یک گل سرخ...
چقدر با همین آلبوم زندگی کردم. خدا میداند. چه روزها و شبها که حال خوبم را خوبتر کرد و حال بدم را خوب.
حالا انگشتان خالق #باران_عشق آرام گرفته است و باید به زور هم که شده این پیشوند اعصابخرد کن «زندهیاد» را به نام ناصرخان اضافه کرد.
دوباره پرتاب میشود به همین روزها و سالهای قبل. به آن چهارشنبهی آخرهای آذر نود و چهار. به آن عصر خانهی هنرمندان. به رونمایی #کتاب_صوتی #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم #نادر_ابراهیمی و پیانویی که ناصرخان همراه با صدای #پیام_دهکردی نازنین نواخت.
آه که چقدر این یادآوریها سخت است. آنقدر که دوست داری ذهنت را از همهی دوستداشتنیهایت پاک کنی تا کمی نفس بکشی و اینقدر غم نبودنهای عزیزانت آزارت ندهد. اما نمیشود...
وسط همهی این همه غم خندهام میگیرد. یک تصویر ذهنی جلوی چشمم رژه میرود. آن دنیا، #نادر_ابراهیمی جلوی در بهشت ایستاده تا #ناصر_چشم_آذر برسد. بعد همدیگر را در آغوش میگیرند نادر و ناصر. و همینطور که به سمت در ورودی قدم میزنند نادر جان ابراهیمی رو به ناصر خان چشمآذر میکند و میگوید: «دمت گرم ناصر. چه ملودی خوب برای چهل نامه ساختی. دلم را خوش کردی و...
بعد از در تو میروند و من دیگر نمیبینمشان. اما میدانم که چه غوغایی است آنطرف و چه چهرههای فراموش ناشدنیای برای ناصر موسیقی ایران مراسم استقبال گرفتهاند.
#مهدی_رجبی
@NovinketabGooya
نیم ساعت بعد توی دفتر نشستهام و قبل از شروع کار، صفحهی #اینستاگرام را باز میکنم تا چرخی بزنم. تکرار تصویر #ناصر_چشم_آذر کنجکاوم میکند و خواندن متنهای زیر عکسها را نمیفهمم. انگار خودم را به نفهمی زدهام و میخواهم سواد خواندن و نوشتن را از ذهنم دور کنم.
از بچهها میپرسم که ناصر چشمآذر... هنوز جملهام تمام نشده که دو تا از آنها با هم میگویند «آره. امروز صبح...»
انگار تائید آنها دست میاندازد به یقهام و پرتم میکند به سالها پیش. آنروزهای دوران جوانیام که تکههایی از #باران_عشق را توی اتومبیل یکی از دوستان شنیدم و همان چنددقیقه گوش سپردن آنقدر دلم را برد که چند روز بعد وسط میدان انقلاب بودم و به دنبال آن نوارکاستی که رویش هم دریا بود، هم کوه و هم آسمانی که قصد باریدن داشت، با آن رعد و برقی که حتی از روی آن جلد کاغذی چشم را میزد. و یک گل سرخ...
چقدر با همین آلبوم زندگی کردم. خدا میداند. چه روزها و شبها که حال خوبم را خوبتر کرد و حال بدم را خوب.
حالا انگشتان خالق #باران_عشق آرام گرفته است و باید به زور هم که شده این پیشوند اعصابخرد کن «زندهیاد» را به نام ناصرخان اضافه کرد.
دوباره پرتاب میشود به همین روزها و سالهای قبل. به آن چهارشنبهی آخرهای آذر نود و چهار. به آن عصر خانهی هنرمندان. به رونمایی #کتاب_صوتی #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم #نادر_ابراهیمی و پیانویی که ناصرخان همراه با صدای #پیام_دهکردی نازنین نواخت.
آه که چقدر این یادآوریها سخت است. آنقدر که دوست داری ذهنت را از همهی دوستداشتنیهایت پاک کنی تا کمی نفس بکشی و اینقدر غم نبودنهای عزیزانت آزارت ندهد. اما نمیشود...
وسط همهی این همه غم خندهام میگیرد. یک تصویر ذهنی جلوی چشمم رژه میرود. آن دنیا، #نادر_ابراهیمی جلوی در بهشت ایستاده تا #ناصر_چشم_آذر برسد. بعد همدیگر را در آغوش میگیرند نادر و ناصر. و همینطور که به سمت در ورودی قدم میزنند نادر جان ابراهیمی رو به ناصر خان چشمآذر میکند و میگوید: «دمت گرم ناصر. چه ملودی خوب برای چهل نامه ساختی. دلم را خوش کردی و...
بعد از در تو میروند و من دیگر نمیبینمشان. اما میدانم که چه غوغایی است آنطرف و چه چهرههای فراموش ناشدنیای برای ناصر موسیقی ایران مراسم استقبال گرفتهاند.
#مهدی_رجبی
@NovinketabGooya
نوینکتاب
خوانش کتاب #بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم با صدای گرم #پیام_دهکردی عصر امروز پیام دهکردی، در مجموعهی هنر شهر آفتاب شیراز، بخشهایی از این کتاب را بهصورت زنده اجرا خواهد کرد. @NovinketabGooya
امروز عصر شهر ادب و فرهنگ این سرزمین #شیراز میزبان #بزرگداشت_آقای_نویسنده است. نمیدانم چرا وسط این به اصطلاح جشن ذهنم میرود به مصاحبهی یکی دو ماه قبل بانو #فرزانه_منصوری که گفته بود "...کتابهای نادر را میریزم وسط حیاط و آتش میزنم"
بانو بعد از سالها دویدن و نرسیدن خسته شده بود. از وعدههای وعید و بعید حضرات به اصطلاح مسئول بریده و آخرین تیر ترکش را هم رها کرده بود.
باز ذهنم میپرد به همین تیرماه پارسال که توی آیین رونمایی #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم جناب رئیس وقت سازمان فرهنگی هنری #شهرداری_تهران پشت تریبون رفت و مثلا یک خبر خوش را برای اولین بار در آن جمع اعلام کرد:
"در آینده بسیار نزدیک در ضلع شمالی بوستان لاله بین هتل لاله و نگارخانه لاله موزه #نادر_ابراهیمی را احداث میکنیم. ساخت این موزه در کمتر از ۲۰ روز آینده شروع میشود و تلاش میکنیم که خیلی زود تمام شود تا همه آثار مرحوم استاد نادر ابراهیمی در موزه نگهداری شود و فضایی هم برای فروش آثار ایشان ایجاد شود. مسئول موزه نیز سرکار خانم ابراهیمی خواهند بود"
ذهن ناآرامم باز هم پرواز میکند به آن روز آذر ماهی سال نود و چهار که با یک دسته گل نرگس میهمان خانه نادر ادبیات ایران شدم. بهانه، عکاسی از نامهها بود برای پوستر رونمایی #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم. اما لطف میزبان سبب شد که با هم فنجانی چای بنوشیم و من پای درد دل بانویی بنشینم که در چهرهاش ناامیدی و خستگیناپذیری توامان بود. از نامهها و دوندگیها و پیگیریها گفت و از آدمهای کلهگنده (صفت بهتری نمییابم) که فقط قول دادهاند و هیچ. و من هم قول دادم کاری کنم و نکردم. نکردم چون زورم نرسید و جز شرمندگی چیز دیگری در آن خانه یادگار نگذاشتم. آن شب که آقای رئیس سابق وعدهی موزه را داد، من شاید کمی کمتر از «فرزانهخانوم» خوشحال بودم و این را بغض آن شبم گواهی میدهد.
اما افسوس که از آن بیست روز موعود، هفده تا بیست روز دیگر هم گذشت و خبری نشد. افسوس که آن مسئول و امثال او فقط برای وعدهدادن مسئول هستند و مسئولیت میپذیرند.
نمیدانم آن دویدنها به کجا رسید اما میدانم آن دنیا (و شاید همین دنیا) خیلیها باید جواب بدهند. باید بگویند چطور توانستند اینقدر راحت #دروغ بگویند و به راحتی دل خستهی یک #زن را شکستهتر کنند.
از همین تهران، دلم را به شیراز کوک میزنم و به احترام همسر جناب نادر کلاه از سر برمیدارم و برای بیداری وجدان و آمرزش گناهان مسئولانِ بیمسئولیت فاتحهای میخوانم و به آسمان میدمم. هرچند میدانم افاقه نمیکند.
بهقلم #مهدی_رجبی
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
#پیام_دهکردی
@NovinketabGooya
بانو بعد از سالها دویدن و نرسیدن خسته شده بود. از وعدههای وعید و بعید حضرات به اصطلاح مسئول بریده و آخرین تیر ترکش را هم رها کرده بود.
باز ذهنم میپرد به همین تیرماه پارسال که توی آیین رونمایی #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم جناب رئیس وقت سازمان فرهنگی هنری #شهرداری_تهران پشت تریبون رفت و مثلا یک خبر خوش را برای اولین بار در آن جمع اعلام کرد:
"در آینده بسیار نزدیک در ضلع شمالی بوستان لاله بین هتل لاله و نگارخانه لاله موزه #نادر_ابراهیمی را احداث میکنیم. ساخت این موزه در کمتر از ۲۰ روز آینده شروع میشود و تلاش میکنیم که خیلی زود تمام شود تا همه آثار مرحوم استاد نادر ابراهیمی در موزه نگهداری شود و فضایی هم برای فروش آثار ایشان ایجاد شود. مسئول موزه نیز سرکار خانم ابراهیمی خواهند بود"
ذهن ناآرامم باز هم پرواز میکند به آن روز آذر ماهی سال نود و چهار که با یک دسته گل نرگس میهمان خانه نادر ادبیات ایران شدم. بهانه، عکاسی از نامهها بود برای پوستر رونمایی #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم. اما لطف میزبان سبب شد که با هم فنجانی چای بنوشیم و من پای درد دل بانویی بنشینم که در چهرهاش ناامیدی و خستگیناپذیری توامان بود. از نامهها و دوندگیها و پیگیریها گفت و از آدمهای کلهگنده (صفت بهتری نمییابم) که فقط قول دادهاند و هیچ. و من هم قول دادم کاری کنم و نکردم. نکردم چون زورم نرسید و جز شرمندگی چیز دیگری در آن خانه یادگار نگذاشتم. آن شب که آقای رئیس سابق وعدهی موزه را داد، من شاید کمی کمتر از «فرزانهخانوم» خوشحال بودم و این را بغض آن شبم گواهی میدهد.
اما افسوس که از آن بیست روز موعود، هفده تا بیست روز دیگر هم گذشت و خبری نشد. افسوس که آن مسئول و امثال او فقط برای وعدهدادن مسئول هستند و مسئولیت میپذیرند.
نمیدانم آن دویدنها به کجا رسید اما میدانم آن دنیا (و شاید همین دنیا) خیلیها باید جواب بدهند. باید بگویند چطور توانستند اینقدر راحت #دروغ بگویند و به راحتی دل خستهی یک #زن را شکستهتر کنند.
از همین تهران، دلم را به شیراز کوک میزنم و به احترام همسر جناب نادر کلاه از سر برمیدارم و برای بیداری وجدان و آمرزش گناهان مسئولانِ بیمسئولیت فاتحهای میخوانم و به آسمان میدمم. هرچند میدانم افاقه نمیکند.
بهقلم #مهدی_رجبی
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
#پیام_دهکردی
@NovinketabGooya
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خوانش بخشهایی از کتاب «یک عاشقانهی آرام» توسط پیام دهکردی در برنامهی کتابباز و گفتگو با سروش صحت دربارهی انتشار صوتی سهگانهی عاشقانهی نادر ابراهیمی
این برنامه چند روز پیش از شبکهی نسیم سیما پخش شد و نسخهی کامل آن در اینترنت قابل دسترسیست.
#یک_عاشقانه_ی_آرام
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
#چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم
#پیام_دهکردی
#نوین_کتاب_گویا
@NovinketabGooya
این برنامه چند روز پیش از شبکهی نسیم سیما پخش شد و نسخهی کامل آن در اینترنت قابل دسترسیست.
#یک_عاشقانه_ی_آرام
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
#چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم
#پیام_دهکردی
#نوین_کتاب_گویا
@NovinketabGooya
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
امروز، ۲۰ اردیبهشت، تولد بازیگری توانمند با بازیها و صدایی منحصربهفرده که تفکر در تکتک اجزای کارها و آثارش نمود پیدا کرده. تولد #پیام_دهکردی. فکر کردیم در این روز نقبی بزنیم به توصیف خودش از شورمندیای که در تکتکِ کلمات عاشقانههایی که خونده، رد و نشانشون، بهوضوح حس میشه.
#پیام_دهکردی
#یک_عاشقانه_ی_آرام
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
#چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم
@NovinketabGooya
#پیام_دهکردی
#یک_عاشقانه_ی_آرام
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
#چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم
@NovinketabGooya
نوینکتاب
پای صحبت #فرزانه_منصوی مخاطب نامههای #نادر_ابراهیمی در «چهل نامهی کوتاه به همسرم» @Novinketab_pub
.
قدم دوم بود. باید محکمتر و بهتر برمیداشتیم. #یک_عاشقانه_ی_آرام نخستین گام همسفری با قلم یکی از قلههای ادبیات معاصر ایران عالیجناب #نادر_ابراهیمی بود. همراه با گیلهمرد راهی سبلان شده بودیم برای نوشیدن و شنیدن از «عسل». عسل ناب.
حالا رسیده بودیم به چلهنگاری نادر برای «فرزانه» بانو. قلم زده بود در مُرکب و تازانده بود مَرکب کلمات را تا دستنوشتههایش را به «بانو»یش برساند. و ما رسیده بودیم به کتابی که بهظاهر مخاطبش همسر و همسفر و همراه نویسنده بود، اما میتوانست «سر»مشق زندگی خیلیها باشد. به نامههایی که شبیه یک زندگی بود. شیرینیهایش بهجا بود و تلخکامیهای اندکش هم.
باز هم صدای راوی یک عاشقانهی آرام همراهمان بود تا #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم را جادوییتر کند. #پیام_دهکردی بود و سرپنجهی جادویی زندهنام #ناصر_چشم_آذر که #باران_عشق دیگری ساخت برای خط و خاطرههای نادر ادبیات ایران...
سر میچرخانیم. درست پنج سال گذشت از آن عصر پاییزی بیست و پنجم آذر. که #خانه_ی_هنرمندان_ایران شده بود خانهی دوستداران نادر ابراهیمی و مرور مردی که ماناست تا همیشه.
میبینی به چه چشم برهمزدنی گذشت آن روزی که با یاد او برگزار شد و رو نمایاندیم از دومین عاشقانه. عاشقانهای برای آنها که مشق عشق میکنند.
پای صحبت #فرزانه_منصوی
مخاطب نامههای #نادر_ابراهیمی
در «چهل نامهی کوتاه به همسرم»
@Novinketab_pub
قدم دوم بود. باید محکمتر و بهتر برمیداشتیم. #یک_عاشقانه_ی_آرام نخستین گام همسفری با قلم یکی از قلههای ادبیات معاصر ایران عالیجناب #نادر_ابراهیمی بود. همراه با گیلهمرد راهی سبلان شده بودیم برای نوشیدن و شنیدن از «عسل». عسل ناب.
حالا رسیده بودیم به چلهنگاری نادر برای «فرزانه» بانو. قلم زده بود در مُرکب و تازانده بود مَرکب کلمات را تا دستنوشتههایش را به «بانو»یش برساند. و ما رسیده بودیم به کتابی که بهظاهر مخاطبش همسر و همسفر و همراه نویسنده بود، اما میتوانست «سر»مشق زندگی خیلیها باشد. به نامههایی که شبیه یک زندگی بود. شیرینیهایش بهجا بود و تلخکامیهای اندکش هم.
باز هم صدای راوی یک عاشقانهی آرام همراهمان بود تا #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم را جادوییتر کند. #پیام_دهکردی بود و سرپنجهی جادویی زندهنام #ناصر_چشم_آذر که #باران_عشق دیگری ساخت برای خط و خاطرههای نادر ادبیات ایران...
سر میچرخانیم. درست پنج سال گذشت از آن عصر پاییزی بیست و پنجم آذر. که #خانه_ی_هنرمندان_ایران شده بود خانهی دوستداران نادر ابراهیمی و مرور مردی که ماناست تا همیشه.
میبینی به چه چشم برهمزدنی گذشت آن روزی که با یاد او برگزار شد و رو نمایاندیم از دومین عاشقانه. عاشقانهای برای آنها که مشق عشق میکنند.
پای صحبت #فرزانه_منصوی
مخاطب نامههای #نادر_ابراهیمی
در «چهل نامهی کوتاه به همسرم»
@Novinketab_pub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«میخواهم از تو خواهش کنم بپذیری که بعض شبهای مهتابی ، علیرغم جمیع مشکلات و مشقات، قدری پیاده راه برویم - دوش به دوش هم -شبگردی، بیشک، بخشهای فرسودهی روح را نوسازی میکند و تن را برای تحمل دشواریها، پر توان.»
«چهل نامهی کوتاه به همسرم»، نامههای نادر ابراهیمی است به همسرش، فرزانه منصوری. درست است که مخاطب اصلی نامهها خاص است، اما در واقع میشود برای محبوبهای بسیاری آنها را خواند و شنید. نثر یگانهی نادر ابراهیمی یادمان میآورد که با همهی فراز و فرودهای زندگی طعم عاشقی و دوستداشتن را تر و تازه نگه داریم و فراموشش نکنیم.
🔶 Www.novinketab.com
🎧 کتاب صوتی #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم
📝 نوشتهی #نادر_ابراهیمی
🎙 با صدای #پیام_دهکردی
🎵 با آهنگسازی #ناصر_چشم_آذر
🔶 👈🏻👈🏻 لینک خرید و دانلود:
👉🏻👉🏻 https://yun.ir/8m6934
🟠 @Novinketab_pub
«چهل نامهی کوتاه به همسرم»، نامههای نادر ابراهیمی است به همسرش، فرزانه منصوری. درست است که مخاطب اصلی نامهها خاص است، اما در واقع میشود برای محبوبهای بسیاری آنها را خواند و شنید. نثر یگانهی نادر ابراهیمی یادمان میآورد که با همهی فراز و فرودهای زندگی طعم عاشقی و دوستداشتن را تر و تازه نگه داریم و فراموشش نکنیم.
🔶 Www.novinketab.com
🎧 کتاب صوتی #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم
📝 نوشتهی #نادر_ابراهیمی
🎙 با صدای #پیام_دهکردی
🎵 با آهنگسازی #ناصر_چشم_آذر
🔶 👈🏻👈🏻 لینک خرید و دانلود:
👉🏻👉🏻 https://yun.ir/8m6934
🟠 @Novinketab_pub
«عشق حرکت دو نفر مشتاقانه به سوی هم نیست، بلکه حرکت دو نفر در کنار هم است.»
- نادر ابراهیمی، یک عاشقانهی آرام
🔶 از #عشق و #عاشقی گفتن و شنیدن همیشه زیباست، خاصه در روزی که به نام عشق است. و آراستن دقیقههای عاشقانه به کلمات، که پیامبران احوالاند، لطف دیگری دارد.
🔵 بشنوید و در حظِ عاشقانه غوطهور شوید:
🎧 #یک_عاشقانه_ی_آرام
🎧 #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم
🎧 #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
🎧 #نامه_های_عاشقانه_یک_پیامبر
🎧 #عاشقانه_های_حافظ
🎧 #عاشقانه_های_احمدرضا_احمدی
🟠 @Novinketab_pub
- نادر ابراهیمی، یک عاشقانهی آرام
🔶 از #عشق و #عاشقی گفتن و شنیدن همیشه زیباست، خاصه در روزی که به نام عشق است. و آراستن دقیقههای عاشقانه به کلمات، که پیامبران احوالاند، لطف دیگری دارد.
🔵 بشنوید و در حظِ عاشقانه غوطهور شوید:
🎧 #یک_عاشقانه_ی_آرام
🎧 #چهل_نامه_ی_کوتاه_به_همسرم
🎧 #بار_دیگر_شهری_که_دوست_می_داشتم
🎧 #نامه_های_عاشقانه_یک_پیامبر
🎧 #عاشقانه_های_حافظ
🎧 #عاشقانه_های_احمدرضا_احمدی
🟠 @Novinketab_pub