﷽
من در میزنم تو حرف بزن!
یادمه دوره راهنمایی دقیقا به همین شکل بود، وقتی یک مشکلی پیش میومد و میخواستیم به مدیر مدرسه گزارش بدیم یا باید گروهی میرفتیم (که دلمون به همدیگه گرم باشه) یا اینکه یکنفر خوش صحبت همراهت باشه که مقدمات رو بچینی و اون صحبت کنه 😂
یک داستانی اتفاق افتاده بود؛
معلم بدون هماهنگی قبلی با دانش آموزاش (که ما باشیم😎) یهویی گفت: میخوام امتحان بگیرم!
مایم که هیچی نخونده بودیم و شاکی بودیم یک گروه 10 نفره شدیم، متشکل از؛
گروه نخبگان صف اول نشین کلاس🧠
گروه معمولی و معصوم کلاس که میزهای وسط بودن 😎
کله خرابای دردسر درست کن ته کلاس نشین😡
این گروه آتشین! 😎🤬🧠 (یک آهنگ خفن حماسی)
دلخور شده بودیم و میخواستیم به مدیر مدرسه شکایت کنیم، خلاصه که رفتیم دم در مدیر مدرسه انقدر تعارف کردیم سر اینکه کی در بزنه کی صحبت کنه و دیالوگ هارو داشتیم تنظیم میکردیم که چی بگیم و چی نگیم یهو مدیر در رو باز کرد و با عصبانیت گفت: شماها اینجا چی میخواین جمع شدین پچ پچ میکنین؟
خب همه ساکت بودیم تا اینکه رضا گفت: آقای مدیر، بوفه مدرسه امروز باز نشد ما از گشنگی مردیم، این چه وضعشه؟
رضا اینو که گفت، بقیه هم شروع کردن به گفتن مشکلات بوفه و تغذیه و توپ مدرسه چرا کم باده و این چیزا، بعد اینکه مدیر مدرسه مارو با کتک زدن راهی کلاسمون کرد، نشستیم توی سر و کله هم زدیم که چرا مدیر مدرسه متوجه حرفای ما نمیشه؟ 😂
دقیقا مثل الان که قرار بود من در رابطه مسائل پیج صحبت کنم نشستم و در رابطه خاطرات مدرسه صحبت کردم، چی میخواستم بگم؟ یادم رفتم که... 😅
#میلاد_امام_حسن_مجتبی (ع) مبارک!
#نیم_وجبی
#ماه_رمضان
من در میزنم تو حرف بزن!
یادمه دوره راهنمایی دقیقا به همین شکل بود، وقتی یک مشکلی پیش میومد و میخواستیم به مدیر مدرسه گزارش بدیم یا باید گروهی میرفتیم (که دلمون به همدیگه گرم باشه) یا اینکه یکنفر خوش صحبت همراهت باشه که مقدمات رو بچینی و اون صحبت کنه 😂
یک داستانی اتفاق افتاده بود؛
معلم بدون هماهنگی قبلی با دانش آموزاش (که ما باشیم😎) یهویی گفت: میخوام امتحان بگیرم!
مایم که هیچی نخونده بودیم و شاکی بودیم یک گروه 10 نفره شدیم، متشکل از؛
گروه نخبگان صف اول نشین کلاس🧠
گروه معمولی و معصوم کلاس که میزهای وسط بودن 😎
کله خرابای دردسر درست کن ته کلاس نشین😡
این گروه آتشین! 😎🤬🧠 (یک آهنگ خفن حماسی)
دلخور شده بودیم و میخواستیم به مدیر مدرسه شکایت کنیم، خلاصه که رفتیم دم در مدیر مدرسه انقدر تعارف کردیم سر اینکه کی در بزنه کی صحبت کنه و دیالوگ هارو داشتیم تنظیم میکردیم که چی بگیم و چی نگیم یهو مدیر در رو باز کرد و با عصبانیت گفت: شماها اینجا چی میخواین جمع شدین پچ پچ میکنین؟
خب همه ساکت بودیم تا اینکه رضا گفت: آقای مدیر، بوفه مدرسه امروز باز نشد ما از گشنگی مردیم، این چه وضعشه؟
رضا اینو که گفت، بقیه هم شروع کردن به گفتن مشکلات بوفه و تغذیه و توپ مدرسه چرا کم باده و این چیزا، بعد اینکه مدیر مدرسه مارو با کتک زدن راهی کلاسمون کرد، نشستیم توی سر و کله هم زدیم که چرا مدیر مدرسه متوجه حرفای ما نمیشه؟ 😂
دقیقا مثل الان که قرار بود من در رابطه مسائل پیج صحبت کنم نشستم و در رابطه خاطرات مدرسه صحبت کردم، چی میخواستم بگم؟ یادم رفتم که... 😅
#میلاد_امام_حسن_مجتبی (ع) مبارک!
#نیم_وجبی
#ماه_رمضان