جدیدا هر چقدر میخوام همچی رو نادیده بگیرم بیشتر کل بدبختیام یادم میاد، آخه چرا ؟
کاش بشه یجوری برم بدون اینکه بخوام جوابی به کسی بدم، برم و واسه یه مدت از همچی دور بمونم بعد هم برگردم و کسی هم نپرسه چرا.
من اینطوریم که اهمیت میدم، اهمیت میدم، اهمیت میدم، اهمیت میدم، اهمیت میدم، اما یه روز دیگه اصلا اهمیت نمیدم و از چشمم میوفتی و این مسئله راجب همچی صدق میکنه.
امروز خیلی خوشحالم.
و انقدرم خوشگل هستم که بخاطر کسی ناراحت نشم و حرص نخورم.
و انقدرم خوشگل هستم که بخاطر کسی ناراحت نشم و حرص نخورم.
دلم میخواد شبیه قبلا نوشتههای بلندی که از ذهن و قلب خودم بودن رو با وسیله قلم روی کاغذ بیارم اما نمیدونم چرا نمیشه، نمیتونم.
همیشه بهم ثابت شده که آدما رفتنیان، هر کاری کنی بازم رفتنیان، نباید وابسته به آدما باشی، نباید اونقدر محتاج آدما باشی که با نبودنشون ضعیف و پژمرده به نظر بیای، آدما بالاخره یجوری راهشونرو برای رفتن پیدا میکنن، هیچوقت نباید جلوی رفتن آدما رو بگیری، آدما میان که برن، بعضیا میان و میرن و اما دوبارهام برمیگردن، اما مطمئن باش بازم میرن، ولی تو سعی کن همیشه به زندگیت آدما بدی و مانع رفتن آدما نباشی، آدما ارزش ندارن، فقط میان و بهت یه درس کوچیکی میدن همین و بس.
من خیلی آدم اهمیت ندهای هستم؛ اگه دیدی اهمیت دادم و واکنش نشون دادم، بدون یه فرقی داری با بقیه.
اگه منو یه فرد قوی میبینی که نیاز به هیچکس نداره، اینم بدون که این فرد قوی رو اگه خوب شناخته باشی میدونی که چقدر میتونه یه دختر بچه لوسی باشه که میخواد ضعیف باشه و تو براش تکیه گاه باشی.
من خیلی آدم باهام شوخی نکن خوشم نمیاد، حد خودتو بدون ای هستم، اگه دیدی داری باهام شوخی میکنی و چیزی نمیگم یا میخندم یا هم لوس میشمو قهر میکنم بدون فرق داری با بقیه.
یه بغض عجیب گلومو گرفته، هر چقدرم سعی میکنم ناراحت نباشم نمیشه، یه صدایی درونم میگه، پاشو، این حرفا هم تموم میشه، پاشو تو قوی هستی، پاشو تو میتونی، پاشو به حرفاش گوش نده؛
باشه من قبول میکنم قویام، اما چی میشه یه کمم که شده ضعیف باشم و دختر کوچولو باشم و به یه نفر تکیه کنم بدون اینکه بخواد، بزنه تو ذوقم یا نقاب به صورتش داشته باشه، بازم همون صدا درونم میگه تو به کسی نیاز نداری تا الان خودت بودی بقیشم میتونی، ایندفعه داد میزنمو بهش میگم خفه شو، من نمیخوام قوی باشم، خفه شو منم نیاز دارم مثه همسنام یکم بدون دغدغه باشم، خفه شو، خفه شو، من نیاز به تکیه گاه دارم.
باشه من قبول میکنم قویام، اما چی میشه یه کمم که شده ضعیف باشم و دختر کوچولو باشم و به یه نفر تکیه کنم بدون اینکه بخواد، بزنه تو ذوقم یا نقاب به صورتش داشته باشه، بازم همون صدا درونم میگه تو به کسی نیاز نداری تا الان خودت بودی بقیشم میتونی، ایندفعه داد میزنمو بهش میگم خفه شو، من نمیخوام قوی باشم، خفه شو منم نیاز دارم مثه همسنام یکم بدون دغدغه باشم، خفه شو، خفه شو، من نیاز به تکیه گاه دارم.