Aasoo - آسو
27.5K subscribers
3.22K photos
326 videos
158 files
5.67K links
@Nashraasoo
فرهنگ، اجتماع و نگاهی عمیق‌تر به مباحث امروز

تماس با ما:‌ 📩
editor@aasoo.org
🔻🔻🔻
آدرس سایت:
aasoo.org
اینستاگرام:
instagram.com/NashrAasoo
فیس‌بوک:
fb.com/NashrAasoo
توییتر:
twitter.com/NashrAasoo
Download Telegram
Discourses_Pahlavan_aaSoo_2024.pdf
3.2 MB
دانلود کنید: چند گفتار: مجلس مؤسسان، قانون اساسی و فلسفه‌اش، انقلاب را با انقلاب باید شست، اعتراض و انقلاب نوشته‌ی چنگیز پهلوان

🔸 این کتاب را می‌توانید از وب‌سایت یا تلگرام آسو دانلود کنید. یا نسخه‌ی چاپی آن را سفارش دهید.

@NashrAasoo 📚
آلیس مونرو، داستان‌نویس برجسته‌ی کانادایی و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات، در روز ۱۳ مه ۲۰۲۴ چشم از جهان فروبست. گفت‌وگویی که در ادامه می‌آید بخش‌هایی از مصاحبه‌ای است که استفن آسپرگ از تلویزیون سوئد در سال ۲۰۱۳ به مناسبت دریافت جایزه‌ی نوبل با او انجام داد. مونرو در مراسم دریافت این جایزه،‌ که روز ۷ دسامبر ۲۰۱۳ در فرهنگستان سوئد برگزار شد، حاضر نبود و ویدئوی ضبط‌شده‌ی این مصاحبه به‌جای سخنرانی او در مراسم دریافتِ جایزه پخش شد.

aasoo.org/fa/articles/4781
@NashrAasoo 🔻
آلیس مونرو: از زبان خودش 🔻

✍️ علاقه‌ی من به مطالعه از سنِ خیلی کم آغاز شد، زمانی که برایم داستان پری دریایی کوچک، اثر هانس کریستین آندرسن را خواندند. نمی‌دانم که به یاد دارید یا نه اما پری دریایی کوچک داستان بسیار غم‌انگیزی است. پری دریایی عاشق شاهزاده‌ای می‌شود اما چون انسان نیست نمی‌تواند با او ازدواج کند. جزئیات داستان در ذهنم نیست اما داستان بسیار حزن‌انگیزی است. به هر حال، داستان که تمام شد بلافاصله زدم بیرون و شروع کردم راه رفتن دور خانه‌‌‌مان. دور زدم و دور زدم و در ذهنم پایانی خوش برای داستان ساختم، پایانی که به نظرم حق پری دریایی بود. متوجه نبودم که با این کار داستان فقط در ذهنِ من تغییر می‌کند نه در کل جهان. اما این حس را داشتم که تمام تلاشم را کرده‌ام و از حالا به بعد پری دریایی با شاهزاده ازدواج می‌کند و تا آخر عمر به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی‌ می‌کنند.

✍️ من تمام مدت در ذهنم در حال داستان‌سرایی بودم. مسیری که تا مدرسه باید پیاده می‌رفتم طولانی بود و در طول مسیر در ذهنم داستان می‌ساختم. هرچه سنم بالاتر می‌رفت داستان‌هایم بیشتر و بیشتر درباره‌ی خودم می‌شدند. خودم را قهرمان موقعیت‌های مختلف تصور می‌کردم. آن موقع برایم مهم نبود که این داستان‌ها قرار نیست بلافاصله منتشر شوند. اصلاً به این فکر نمی‌‌کردم که افراد دیگر این داستان‌ها را بخوانند و از وجودشان مطلع باشند. خودِ داستان برایم مهم بود. عموماً داستان‌های رضایت‌بخش برایم درون‌مایه‌هایی مثل شجاعت پری دریایی داشتند، داستان‌هایی با شخصیت‌هایی باهوش که می‌توانستند جهانِ بهتری بسازند، سریع دست به کار می‌شدند، نیروهای جادویی داشتند و چیزهایی از این قبیل.

✍️ همیشه وسط نوشتن باید غذای بچه‌ها را آماده می‌کردم. من یک زنِ خانه‌دار بودم و یاد گرفتم که لابه‌لای کارهای دیگر بنویسم. هیچ‌وقت از نوشتن دست برنداشتم، هر چند مواقعی بود که بسیار ناامید می‌شدم چون می‌دیدم داستان‌هایم آن‌قدر قوی نیستند. باید چیزهای زیادی یاد می‌گرفتم و نوشتن بسیار سخت‌تر از چیزی بود که تصورش را کرده بودم. اما هرگز از نوشتن دست برنداشتم. هیچ وقت متوقف نشدم.

@NashrAasoo 💭
«ماجرای عشق پرنوسانِ هانا آرنت و هایدگر، هر چه بود، با وجود جنگی جهانسوز و یهودستیزیِ هولناک آلمان نازی، به‌مدت نیم‌سده دوام آورد و نشان داد که عشق در بلندایی فراتر از مذهب، نژاد و رویدادهای سهمگینِ تاریخ ایستاده است. شاید جایی در خودِ هستی و، به‌تعبیر هایدگر، در خودِ دازاین.»

aasoo.org/fa/articles/4785
@NashrAasoo 🔻
هانا آرنت و مارتین هایدگر؛ سایه‌های یک عشق🔻

🔸 در پاییز ۱۹۲۴ آرنت به ماربورگ وارد شد. در آن وقت، در میان جوانانی که از فلسفه‌های نوکانتی و نوهگلی دلسرد شده بودند، معروف بود که در ماربورگ کسی هست که نه «دانش‌وری»، بلکه خودِ «اندیشیدن» را می‌آموزد. می‌گفتند: اندیشه، بارِ دیگر به زندگی بازگشته و «گنجینه‌های فرهنگی قدیم» دوباره به سخن در آمده است. آرنت پرسان‌پرسان به کلاس «جادوگر کوچک مسکیرش» راه یافت. در آن روز، هایدگر سرگرم شرح سطربه‌سطر رساله‌ی سوفیست افلاطون بود که یکباره اسیر «نگاه نافذ»و «روان لرزان» دختری جوان و دوست‌داشتنی شد. آرنت در ساعت فراغت به دیدار استاد در دفترش رفت و یک‌بار نیز با هم به‌پیاده‌روی رفتند و بذر عشق آن دو بیشتر ریشه زد. آن دو مفتون یکدیگر شدند شاید بیشتر به این جهت که هر دو دنبال پناه و آرام جانی می‌گشتند. سرنوشت اولیه‌ی آرنت از او دخترکی ترس‌خورده ساخته بود. سرشتِ سودازده‌ای که شاید بیش از مهرورزیدن و حتی بیش از شهرت، تشنه‌ی آن بود که کسی او را بفهمد. هایدگر نیز برخلاف هیبت و کاریزمایی که از خود ساطع می‌ساخت فردی خجول و پرتشویش بود. از آن آدم‌هایی که نمی‌توانند مستقیم به‌چشمِ دیگران نگاه کنند. او نیز به نوعی دلگرمی نیاز داشت و سال‌ها بعد اقرار کرد که آرنت منبع الهامش در نگارش هستی و زمان بوده است.

🔸در ماجرای آرنت و هایدگر تنها یک اشکال کوچک وجود داشت: هایدگر متأهل بود و صاحب دو فرزند.هایدگر اما می‌توانست، طبق فرمان فلسفه‌ی پدیدارشناسی، موقتاً تعلقات خانوادگی‌اش را «در پرانتز» بگذارد؛ تعهدات عیال‌واری‌اش را به زیر فرش بروبد و به عشق نوپایش بپردازد. از این گذشته، در آن سال‌ها از سده‌ی بیست، دنیا عصر ویکتوریا و قواعد دست‌وپاگیر اخلاقی‌اش را کنار روبیده بود و پارادایم روان-تحلیلیِ فروید و تجویز او در روابط آزاد کم‌کم بر جهان سایه می‌گسترد.
با این حال، کار آن دو خالی از خطر نبود. با چنین شرایطی معلوم بود که عشقِ آن دو چندان نمی‌پاید. در آوریل ۱۹۲۶، در پایان نیم‌سال سوم تحصیلی، پرونده‌ی نخستین و صمیمانه‌ترین مرحله‌ی عشق آن دو بسته شد. کمی پیش از آن، نامه‌ی ۱۰ ژانویه‌ی ۱۹۲۶ هایدگر حکایت از این گلایه‌ی آرنت دارد که استاد او را از یاد برده است. در همین روزها هایدگر عزلت گزیده بود تا شاهکار خود هستی و زمان را به‌روی کاغذ بیاورد. بهانه‌های استاد، آرنت را قانع نکرد و او تصمیم به ترک ماربورگ گرفت. آرنت بار و بنه‌ی خود را جمع کرد و رهسپار هایدلبرگ شد. بیست‌وپنج سال بعد معلوم شد که بریدن رشته‌ی ارتباط آن دو، کار‌الفریده، همسر هایدگر، بوده است. با وجود پیمانی که آن دو بسته بودند تا کسی از عشق‌شان بو نبرَد، الفریده به‌نحوی قضیه را از زیر زبانِ همسرش بیرون کشیده بود.

🔸 با به‌قدرت رسیدن نازی‌ها، و سپس شروع جنگ جهانی دوم، پرده‌ی ضخیمی میان آن دو کشیده شد. در این سوی پرده، هایدگر بر کرسی ریاست دانشگاه نشست؛ به عضویت حزب نازی درآمد و حقوق پایمال‌شده‌ی همکاران یهودی‌اش را نادیده گرفت. در آن سوی پرده، آرنت در مقام زنی یهودی ابتدا به حاشیه رانده شد؛ سپس تحت تعقیب قرار گرفت و عاقبت از آلمان به اروپا گریخت و در پاریس به‌عضویت سازمانی در آمد که به جوانان یهودی مدد می‌رساند. سیر رویدادهای سترگِ تاریخی آن دو را از هم دورتر می‌کرد.سرانجام در زمستان ۱۹۳۳ آرنت طی نامه‌ای از هایدگر پرسید که هوادار نازی‌هاست یا نه. هایدگر این امر را به‌تندی انکار کرد و توضیح داد که چگونه به‌دانشجویان و همکاران یهودیِ خود کمک کرده است. با این حال، توضیحات هایدگر آرنت را مجاب نساخت و رابطه‌ی آن دو برای هفده سال گسسته شد.

@NashrAasoo 💭
«پادکست «چهل خواننده‌ی زن ایرانیِ زیر چهل سال» مجموعه‌ای‌ست با پژوهش و نویسندگی امید احسانی و روایت شبنم طلوعی درباره‌ی تعدادی از خوانندگان زن ایرانی که در دو دهه‌ی اخیر مطرح شدند. خوانندگانی که یا هم‌چنان داخل ایرانند و یا فعالیتشان را از داخل ایران آغاز کرده‌اند.»

aasoo.org/fa/podcast/4783
@NashrAasoo 🔻
با هم پیچ‌ را شل می‌کنیم
✍🏼 مانا نیستانی

@NashrAasoo 🔺
«روزی که به میله رفتم این مورد را به خوبی درک کردم که زنان افغانستان چقدر عاشق آزادی و رهایی هستند. جایی که رفتیم کنار چند تپه‌ی نه چندان بلند بود که در دامنه‌ی آن تپه‌ها زن‌ها فرش گسترده و میله برپا می‌کردند. وانتِ ما توقف کرد و گفتند که میله‌گاه ما همین‌جا است. آنجا نه شهربازی بود، نه نشانه‌ای از تمدن اما هرچه می‌دیدم نشانه‌ی زندگی و مبارزه بود. زنان در هر سن و سالی با هر وسیله‌ای که توانسته بودند آنجا شتافته بودند.»

aasoo.org/fa/notes/4787
@NashrAasoo 🔻
لحظه‌ای دور از چشم طالب🔻

🔹 چندی پیش زنانِ محله‌مان خبر رساندند که قرار است به یک میله‌ی (پیک‌‌نیک) بهاری برویم و باید آماده باشیم. آمادگی برای این میله خیلی دشوار نبود، نان چاشت تدارک می‌دیدیم، خودمان را آماده می‌کردیم و یک مقدار پول به‌خاطر پرداخت کرایه‌ی موتر هم همراه خود می‌گرفتیم. روز موعود تعداد زنان بیش از آنچه دعوت شده بودند افزایش یافت و تعداد بیشتر را هم دختران نوجوان تشکیل می‌دادند که همه داوطلب بودند و حتی یکی هم پا پس نمی‌کشید. موتری که قرار بود ما را ببرد جای کافی نداشت که همه بنشینیم. این موتر در اصل یک وانت بود. پشت وانت نشستیم و در واقع از سر و کول یکدیگر بالا رفته و طوری نشسته بودیم که همه فضا را تحمل می‌کردیم تا به مقصد برسیم.

🔹 در میان زنان افغانستان، زن متحجر و طرفدار طالب و حجاب‌سیاهِ داعشی خیلی کم دیده‌ام. اگر بخواهم حساب کنم به پنج تن هم نمی‌رسد. زنانی که من دیده‌ام و می‌شناسم همه طرفدار زندگی بودند و هستند. همه دوست داشتند میله باشد، جشن باشد، بهار باشد، رقص باشد، خندیدن باشد و به گرد زندگی چرخیدن. روزی که به میله رفتم این مورد را به خوبی درک کردم که زنان افغانستان چقدر عاشق آزادی و رهایی هستند. جایی که رفتیم کنار چند تپه‌ی نه چندان بلند بود که در دامنه‌ی آن تپه‌ها زن‌ها فرش گسترده و میله برپا می‌کردند. وانتِ ما توقف کرد و گفتند که میله‌گاه ما همین‌جا است. آنجا نه شهربازی بود، نه نشانه‌ای از تمدن اما هرچه می‌دیدم نشانه‌ی زندگی و مبارزه بود. زنان در هر سن و سالی با هر وسیله‌ای که توانسته بودند آنجا شتافته بودند. هیچ مردی آنجا مزاحم ما نبود. یک مرد پیر را مِن حیث مَحرم همراه برده بودیم که او و صاحب وانت جایی دور از ما فرش گسترده و منتظر ما نشسته بودند. همه به سمت بالای تپه‌ها دویدیم. حجاب‌های خود را پایین تپه رها کردیم و دختران نوجوان موسیقی‌شان را بلندتر پخش می‌کردند و همه با رقصیدن به سمت بالای تپه‌ها می‌دویدند و حتی بی‌علاقه‌ترین زنان هم سعی می‌کردند که عکسی از آن‌ها گرفته شود و جالب اینکه در آن سه ساعت به هیچ مورد ناراحت‌کننده‌ای فکر نکرده بودم. نه به دانشگاه، نه به مدرسه و نه به اینکه حق کار ندارم. هیچ شعاری هم یادم نمی‌آمد. کامل خودم را در دامن آن تپه رها کردم و به سَیل دخترانِ آن سوی تپه‌ها پرداختم. در کنار تپه‌‌ای که ما روی آن راه می‌رفتیم چند گروه از زنان و دختران نوجوان هم مصروف عکس گرفتن و حس کردن زندگی بودند. آفتاب اردیبهشت گاهی می‌سوزاند و گاهی هم چند دقیقه فرصت می‌داد که از ابرها لذت ببریم و با چشمان راحت و باز عکس بیندازیم. همه بی‌وقفه از خود عکس می‌گرفتند، یکی خوابیده عکس می‌گرفت، دیگری موهای خود را به دست باد داده بود و یکی هم می‌رقصید تا از او ویدیو بگیرند. چه شوری برپا بود.

🔹از محله‌شان که دور شدیم به قدری هیاهو کردیم که زنگ از دلمان کَندیم و به خانه برگشتیم. در این سرزمینِ جنگ و خوف هیچ‌کسی به اندازه‌ی زنان به زندگی وفادار نبوده است، هرچند زیر هزاران مشکل و موانع قامتشان له شده است. اگر از این روزها هر ماه یک بار می‌داشتیم یا هم هر سه ماه یک بار چنین فرصت‌هایی می‌داشتیم، شاید چروک صورت‌هایمان کمتر بود و شاید هم قوی‌تر بودیم که این روزها را نمی‌دیدیم. نمی‌دانم کدام زنی این طالبان را پرورش داده و به جانِ زندگیِ خود انداخته است، شاید هم هیچ زنی تقصیر ندارد، شاید هم این وسوسه‌ی خون و جنگ به قدری برای مردان کارساز است که زنان و مادران آن را درک و تصور کرده نمی‌توانند.

@NashrAasoo 💭
منشأ درد
✍🏼
مانا نیستانی

@NashrAasoo 🔺
«در شش ماهی که از آغاز وقایع هولناک اخیر در غزه می‌گذرد، فعالیت دوستانِ غزه‌ای‌ام در فیس‌بوک برایم حکم سند زنده بودنشان را داشته است. وقتی چند روز مطلب جدیدی منتشر نمی‌کنند یا پیام‌های احوال‌پرسیِ خصوصی‌مان بی‌جواب می‌ماند نگران می‌شوم. حداقل تا امروز دوستانم همگی با پیام‌هایی از این دست جواب داده‌اند که «انشاءالله زنده می‌مانیم» یا «اوضاع بسیار هولناک و فجیع است» یا «هنوز زنده‌ایم، نمی‌دانیم تا کی می‌توانیم دوام بیاوریم اما تلاش‌مان را می‌کنیم». در یکی از پیام‌های صوتی صدای انفجار بمب‌ها در پس‌زمینه شنیده می‌شد و در پیام دیگری متوجه شدم که سلیم النفار، دوست شاعرم، جان باخته است.»

aasoo.org/fa/articles/4788
@NashrAasoo 🔻
اقلیم اندوه🔻

✍🏼 اولین بار سلیم را در پاییز سال ۲۰۱۵، حدود یک سال پس از عملیات تیغه‌ی حفاظتی که تا آن زمان مرگبارترین حمله‌ی اسرائیل به غزه بود، ملاقات کردم. بنا به آمار سازمان عفو بین‌الملل، در آن جنگ که از قتل‌عام سهمگینِ کنونی ابعاد کوچک‌تری داشت، نیروهای دفاعیِ اسرائیل ۲۰۰۰ نفر از ساکنان غزه را که بیش از ۵۰۰ نفرشان کودک بودند کشتند. من دو ماه در غزه مشغول کار روی کتابی درباره‌ی زندگی در فلسطین‌ از زاویه‌ی ادبیات و فرهنگ فلسطینی بودم. آن روزها در آپارتمانی نزدیک دریا، که اکنون به تلی از آوار تبدیل شده است، زندگی می‌کردم و به دعوت استادی، که اکنون توسط اسرائیل کشته شده، در دانشگاهی که حالا تخریب شده است کارگاه نویسندگی برگزار می‌کردم. آن روزها طعم محبت مردمی را چشیدم که اکنون زندگی‌شان نابود شده است.

✍🏼 ردپای محاصره‌ی نوار غزه، که در آن زمان هشتمین سالِ خود را پشت سر می‌گذاشت، در نوشته‌های همه‌ی نویسندگانی که می‌شناختم، از جمله سلیم، دیده می‌شد. می‌گفت: «شعرم در اقلیم اندوه سیر می‌کند. به‌عنوان یک نویسنده‌ی فلسطینی چطور می‌توانم از محبوبم یا از طبیعت بنویسم وقتی که پولِ توجیبیِ روزانه‌ام را هم نمی‌توانم تأمین کنم؟ وقتی می‌بینم که اقوام و دوستانم کشته شده‌‌اند؟ وقتی نمی‌توانم از شهرم بیرون بروم؟ چطور می‌توانم درباره‌‌ی ‌چیزهای معمولی بنویسم؟»وقتی از سلیم درباره‌ی فرزندانش پرسیدم چشمانش برق زد. با افتخار گفت که دختر بزرگش تقریباً دانشگاه را تمام کرده و همان روز شغل دولتیِ جدیدی گرفته است. دو دختر کوچک‌ترش دبیرستانی و عاشق فرهنگ پاپ کره‌ای بودند. یکی از آنها که خودش نویسنده‌ی نوپایی بود داستان کوتاه می‌نوشت. سلیم گفت که پسرش نوازنده‌ و بازیگر بااستعداد تئاتر است. از او پرسیدم که آیا فرزندانش اشعارش را می‌خوانند. خندید و گفت: «ای کاش این طور باشد.»

✍🏼 سلیم روز هفتم دسامبر در یکی از حمله‌‌های هوایی اسرائیل کشته شد. همسر، پسر و دخترانش هم جان باختند. برادر و زن برادر و فرزندانِ آنها نیز جانِ خود را از دست دادند. همگی در کنار یکدیگر زیر آوار خانه‌ای در شهر غزه، همان جایی که هفت سال قبل با هم قهوه نوشیده بودیم و درباره‌ی شعر صحبت کرده بودیم، دفن شدند. با شنیدن خبر قتل خانواد‌ه‌ی سلیم و اینکه چطور مرگشان به دفتر دهشتناکی اضافه شده بود که روز به روز پُربرگ‌تر می‌شد به یاد قسمتی از کتاب پهپادها هم‌سفره‌ی من هستند، اثر عاطف ابوسیف نویسنده‌ی اهل غزه، افتادم که خاطراتِ او از جنگ سال ۲۰۱۴ غزه را دربرمی‌گیرد. سیف در این کتاب کشته شدن شش نفر از اعضای خانواده‌اش در حمله‌ی هواییِ پهپادها را مرور می‌کند: «آنها فقط «شش» نفر نبودند. آن‌ها شش داستانِ بی‌نهایت باشکوه، بی‌نهایت ورای ادراک بودند، داستان‌هایی که با شلیک ابلهانه‌ی موشکی از یک پهباد که بدن‌هایشان را پاره پاره کرد ناتمام ماند. شش رمانی که محفوظ، دیکنز یا مارکز نمی‌توانستند از پسِ نوشتنش بربیایند. رمان‌هایی که شایسته‌ی ساختار و شاعرانگی‌ای بودند که دست یافتن به آن نیاز به معجزه و نبوغ داشت. اکنون آنها داستان‌هایی هستند که به شکل عدد و رقم در قهقرای اخبار سقوط کرده‌اند: لحظات شهوت، هجوم درد، روزهای شادی، رویاهایی که به تعویق افتادند، نگاه‌ها، نیم‌نگاه‌ها، احساس‌ها، رازها... هر عدد جهانی در خود نهفته دارد.»

@NashrAasoo 💭
در دفاع از همدلی 🔺

همدلی، شریک احساسات شخص دیگری شدن و در نتیجه به فکر او بودن و غم او را خوردن، در جامعه‌ی ما معمولاً نوعی فضیلت به شمار می‌رود. حس غم‌خواری و نگرانی برای راحتی و آسایش دیگران را با گفتن «بگو، گوشم با توست» و «درد تو را می‌فهمم» بیان می‌کنیم. «قانون طلایی» را می‌پذیریم که می‌گوید: با دیگران همان‌گونه رفتار کن که می‌خواهی با تو رفتار کنند.

aasoo.org/fa/articles/2084
@NashrAasoo 💭
۲۵ آوریل، روز پیروزیِ «انقلاب میخک‌ها» را امسال در پرتغال، به مناسبت پنجاهمین سالگردش، باشکوه‌تر جشن گرفتند. این انقلاب در واقع کودتایی نظامی بود، اما بی‌خشونت و بی‌خون‌ریزی که به ۴۸ سال دیکتاتوری پایان داد. با توجه به این نمونه، پرسشی که انگیزه‌ی اصلیِ جستارِ پیش رو را شکل می‌دهد، این است: «آیا می‌توان چنین پیشامدی را در ایرانِ امروز هم شدنی پنداشت؟» از خلال همسانی‌ها یا ناهمسانی‌هایی که میان پرتغالی‌ها و ایرانیان و میان حکومت‌هایشان، گفته و ناگفته ترسیم می‌شوند، باید این پرسش را همواره پیش چشم داشت. پاسخ منفی به آن، پس از بررسی‌ سالازاریسم و انقلاب میخک‌ها می‌آید.

aasoo.org/fa/articles/4789
@NashrAasoo 🔻
از لوله‌‌ی هر تفنگی میخک نمی‌روید 🔻

✍️ پنجاه سال پیش، با سرنگونیِ قدیمی‌ترین رژیم دیکتاتوری در اروپا که سالازار، نخست‌وزیرِ وقت و همیشگیِ پرتغال، از سال ۱۹۳۲ به نام «دولت نوین» (Estado Novo) پایه‌گذاری کرده بود، فصل تازه‌ای در تاریخ این کشور آغاز شد. «دولت نوین» حتی پس از کناره‌گیری سالازار، از پی خون‌ریزیِ مغزی در سال ۱۹۶۸ و سپس مرگش در سال ۱۹۷۰، به همان سرشت و شیوه‌ای که او خواسته بود، اگرچه لرزان، به دلیل استواریِ آن بر شخص و شخصیت او، تا سال ۱۹۷۴ پایید. یعنی رژیمی اقتدارگرا، ناسیونالیست و سنت‌گرا. اما نه این سنت‌گرایی، در راستای پیمان دیرینِ سریر و صلیب، از دولت کاتولیکِ او تئوکراسی ساخت و نه آن ناسیونالیسم به کشورگشاییِ جنگی کشید. زیرا بزرگ‌ترین دستاورد قانون اساسی ۱۹۱۱، جدایی کلیسا و دولت، هرگز زیر پا گذاشته نشد و جنگ تنها برای نگهداری آنچه بخشی از کشور شمرده می‌شد، دستاویز قرار گرفت.

✍️ رژیم سالازار، با همه‌ی خشونت و خودکامگی‌اش، برخی از مؤلفه‌های بنیادینی را که بر اساسشان رژیم‌های فاشیستی بازشناخته می‌شوند، نداشت یا کم داشت. همچون این رژیم‌ها حکومتی تک‌حزبی، ضد پارلمانی، ضد دموکراتیک، ضد لیبرال، ضد کمونیست، ناسیونالیست، صنفی‌گرا و سرکوبگر بود. اما سالازار، استاد کرسیِ مالیه‌ی عمومی و اقتصاد سیاسی در دانشگاه کویمبرا، که نه نظامی بود و نه پیشینه‌ی نظامی‌گری داشت، قدرت را با زور به‌چنگ نیاورد، بلکه به پشتوانه‌ی دانش و کاردانی‌اش‌ نظامیان را به فرمانبری از خود واداشت. هم‌چنین با تکیه بر حزبی به‌راستی فاشیستی که کارش پادگانی کردن جامعه باشد، حکومت نکرد. از جمله تفاوت‌های مهم می‌توان به سه ویژگی حکومت‌های فاشیستی اشاره کرد که در سالازاریسم نبود: دست‌یازیِ پیوسته و گسترده به خشونت، بسیج ایدئولوژیک توده‌ها و خواستِ چیرگیِ تمامیت‌خواهانه بر سراسر جامعه.

✍️ ترکیب انقلاب پرتغال و سالازاریسم، در ترتیب تاریخیِ وارونه‌ای، می‌تواند هم‌چون راه حلی برای آینده‌ی نزدیک ایران به چشم بیاید. چون سالازار زمانی قدرت را به‌دست گرفت که پس از کودتای ۱۹۲۶ ناکارآمدیِ نظامیان در گرداندن چرخ کشور آشکار شد. امروزه که ناهنجاری‌های فزاینده‌ی زندگی از یک‌سو و سرکوب فراگیر در نبودِ اپوزیسیونی کارآمد از سوی دیگر، ترس از آینده و احساس فروماندگی را گسترش می‌دهند، آیا می‌توان پنداشت که سپاه پاسداران کودتا کند و سپس حکومت را به کاردانان بسپرد؟

@NashrAasoo 💭
تقدیر اخلاقیِ ما: فرار از قبیله‌گرایی

«آیا تعمیم حقوق اخلاقی به شمار فزاینده‌ای از مردم و دیگر موجودات امری اجتناب‌ناپذیر بود؟ یا اینکه صرفاً تصادفی تاریخی بود؟ و به همین آسانی ممکن بود که به شکل دیگری رخ دهد؟ یا شاید حتی معکوس آن اتفاق بیفتد؟ این پرسش‌ها در کانون بحث درباره‌ی معنای انسان بودن قرار دارند. آیا ذات و سرشت ما به گونه‌ای است که به موجوداتی بیش از پیش اخلاقی تکامل می‌یابیم؟ یا اینکه پیشرفتِ واضحِ ما صرفاً متأثر از عوامل اجتماعی و تاریخی است؟ و اگر این عوامل نباشند پسرفت اجتناب‌ناپذیر است؟»

aasoo.org/fa/articles/3336
@NashrAasoo 💭
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
روز گذشته دانشگاه بریتیش کلمبیا کانادا در مراسمی به حسین امانت، معمار سرشناس ایرانی و طراح برج آزادی (شهیاد)، مدرک دکترای افتخاری اعطا کرد. حسین امانت پس از انقلاب ۵۷ مجبور به ترک ایران شد. فیلم مستند «از شهیاد تا آزادی» ساخته‌ی امین ضرغام روایت برج شهیاد از زبان اوست.

@NashrAasoo 🎥