Aasoo - آسو
29.7K subscribers
3.43K photos
348 videos
159 files
5.86K links
@Nashraasoo
فرهنگ، اجتماع و نگاهی عمیق‌تر به مباحث امروز

تماس با ما:‌ 📩
editor@aasoo.org
🔻🔻🔻
آدرس سایت:
aasoo.org
اینستاگرام:
instagram.com/NashrAasoo
فیس‌بوک:
fb.com/NashrAasoo
توییتر:
twitter.com/NashrAasoo
Download Telegram
دوره‌ای که حامله بودم، در یک دیدار، به مادر همسر سابقم گفتم: «من مدتی است که چادر سر نمی‌کنم و الان می‌خواهم به شما خبر بدهم که دیگر جلوی فامیل‌های شما هم چادر سر نمی‌کنم. من این وقت را انتخاب کرده‌ام چون نزدیک زایمانم است و می‌توانم این را بهانه کنم که با بچه برایم سخت است و بنابراین شما هم چهره‌ی موجهی پیدا می‌کنید و کمتر سخت‌تان می‌شود.» این را که گفتم، مادرش مثل ابر بهار اشک ‌ریخت و خیلی ناراحت شد و خیلی هم به من فشار آورد. می‌گفت: «تو چرا داری این‌ کار را می‌کنی؟ روزی که من آمدم خواستگاری برای پسرم، تو این شکلی نبودی، یک شکل دیگری بودی و ما آن را پذیرفتیم، نه چیزی را که الان هستی.»

aasoo.org/fa/notes/3982
@NashrAasoo 🔻
روایت‌هایی از کشف حجاب: «یا لباسِ پوشیده‌تر تن‌ات کن یا کنارت راه نمی‌روم» 🔻

✍️ برای من برداشتن حجاب برآیند خیلی چیزها بود. اما یک بخش‌اش این بود که در آن دوره مذهب من، سیاسی شده بود. آن دوره وارد اعتراضات ۱۳۸۸ شدیم و این خیلی چیزها را مخدوش کرد. انگار یک دفعه دیدم جمعی که آنقدر قبولش داشتم، عملاً دارند در یک سری چیزها دروغ می‌گویند و حالا از کجا معلوم که در چیزهای دیگر دروغ نگفته باشند؟ کشته شدن یکی از همکلاسی‌های دانشگاهی‌ام در اعتراضات ۱۳۸۸ و همه‌ی اتفاقاتی که در رابطه با کشته شدن او و مخفی کردن حقیقت از سوی حکومت رخ داد، به این تردیدها دامن زد. یک بخش هم این بود که خدایی که اسلام مطرح می‌کرد به نظرم چیز عجیبی بود و سؤالاتی داشتم که در کلاس‌های مذهبی هم از شنیدنش می‌ترسیدند. می‌پرسیدم که چرا خدا آنقدر می‌ترساند؟ چرا مبهم حرف می‌زند؟ حس می‌کردم که واقعاً اگر خدایی وجود داشته باشد بعید است آنقدر آزارنده باشد و اذیت کند.

✍️ مثلاً وقتی دانشگاه می‌رفتم عملاً به خاطر حجابم از همکلاسی‌هایم دور افتاده بودم. یا اولین بار که در طبیعت روسری سرم نبود احساس می‌کردم که وای چقدر خوب است که هوای آزاد برود توی موهای آدم! چه تجربه‌‌ی عجیبی است و چقدر از آن محروم بودم! بعضی‌ از سختی‌ها و محدودیت‌ها همین چیزهای خیلی پیش‌پا‌افتاده بود. چیزهایی به همین سادگی که به آدم تحمیل می‌شود و ممکن است آن موقع حتی متوجهش هم نشوی. قسمت بدیهی هم جمع و جور کردن چادر بود که اصلاً آسان نیست. از برداشتن کل حجاب، به معنای اینکه دیگر روسری هم سرم نکنم، خیلی چیزهایش را یادم نمی‌آید و از ذهنم پاک شده اما روزی که آواتارم را در شبکه‌های اجتماعی اینترنتی عوض کردم و عکس بی‌حجاب از خودم گذاشتم را یادم است. به این علت به یاد می‌آورم که هم بازخوردهای مثبت گرفتم و هم یکی از دوستانم گفت نمی‌دانی مردم تو فلان گروه چه حرف‌هایی در موردت می‌زنند. اما مهم‌ترینش این است که حس رهایی و آزادی داشتم.

✍️ واکنش خانواده‌ی خودم بهتر بود. اما بدون حاشیه هم نبود. یک بار با خانواده می‌خواستیم به سفر خارج از ایران برویم، مدت‌ها بود که حجاب را برداشته بودم، مدت‌ها بود که می‌دانستند که حجاب ندارم ولی اولین باری بود که می‌خواستم در کشور دیگری جلوی پدرم چیزی سرم نباشد. آن موقع استرس داشتم ولی پدرم چیزی نگفت. البته فصل زمستان بود و لباسم پوشیده بود. اما دفعه‌ی بعد که با هم به سفر رفتیم تابستان بود و پیراهن پوشیده بودم؛ پدرم پیام داد که می‌شود خواهش کنم که کمی پوشید‌ه‌تر لباس بپوشی. من هم گفتم که ببخشید ولی نه. پدرم خیلی ناراحت شد. آنقدر که وقتی من را با آن لباس دید، اصلاً از ماشین پیاده نشد و دوباره شروع کرد به پیامک فرستادن که می‌شود بهتر لباس بپوشی...

@NashrAasoo 💭
«درگذشتِ پدیدآورنده از پیش، خبر و ندایی است بر درگذشتِ پدیدآمده. مرگِ دیگری، مرگ پدر، پیشاپیشْ مرگ من است و به استقبالِ مرگِ من می‌رود، پدر در مرگ و زندگی پیشتاز است. نشانِ مرگ، نشانی که پدر در همه‌ی عمر با خود حمل می‌کرد و خود از پدر خویش ستانده بود، آخرین نشان و نشانِ نشان‌ها و معنی‌کننده‌ی نشان‌های دیگری است، که پسر از پدر گرفته است.»

aasoo.org/fa/articles/3985
@NashrAasoo 🔻
زندگی و نجوایِ مرگ 🔻

✍️ گئورگ زیمل می‌نویسد:
«من در خود یک زندگی‌ای احساس می‌کنم که مرا به سوی مرگ می‌کشاند ــ در هر لحظه و با هر درونمایه‌ای به پایان خواهد رسید. و زندگی دیگری در خود احساس می‌کنم که رو به سوی مرگ ندارد. نمی‌دانم کدام‌یک حامل خصایص حقیقی زندگی، فرایند و تقدیر آن است ــ فقط می‌دانم که مرگ شامل حال معنای این زندگی (دوم) نمی‌شود. این زندگی دوگانه به دو شکل مرئی است: در قالبِ زندگی نوع انسان که در من جاری است و در آن اَخلاف من تا ابد تکثیر و منتشر می‌شوند؛ و در قالب مفهومِ اندیشه‌ی حاصل شده برای من که فارغ از زمان است ــ در جهانی که بر اثر حضور نیک و بدِ اخلاقی ما در آن اندیشه جای بهتر یا بدتری می‌شود. تأثیراتی که هستیِ ما و کارهای ما در پس خود در جهان به جا می‌گذارد، که انتشار آن را توقفی نیست، به مثابه شکل سومی به ظهور می‌رسد. اما این سه شکل کاملاً حاکی از آن زندگی دوگانه نیست ــ همان طور که نامیرایی ــ آن گونه که عامه آن را فهمیده‌اند ــ نیست.»

✍️ «رفتن اَب ندایی است از برای اِبن که . . تو هم خواهی رفت»
«رفتن» را توقفی نیست. رفتن همواره خبر از رفتنِ دیگر می‌دهد. «رفتن» می‌رود اما پیغام می‌گذارد و می‌رود. پیغامِ رفتن ساده است. «رفتن» بازخواهد گشت و دوباره خواهد بُرد، و با این کار خود را به مثابه چیزی جاری، چون زندگیْ جاری، جا خواهد انداخت، و نشان خواهد داد که این زندگی است که مرگ را بر دوش خود حمل می‌کند و مرگ را زنده نگاه می‌دارد و می‌گذارد تا آن ببَرد. چه، رفتنْ زندگی است، بُردنْ زندگی است، پیغام گذاشتن و اثری از خود به‌جا گذاشتن زندگی است. مرگ اگر کاری می‌کند و ما را از مرز، از نقطه‌ی پایان، عبور می‌دهد این کار را به قوت آنچه هست می‌کند و نه به نیروی آنچه نیست، و نیستی. نیست‌کننده هستی است. رفتنِ اَب (پدر) همواره بدون اطلاعِ قبلی، ما را غافل‌گیر می‌کند و با این کار به ما درباره‌ی رفتنِ بعدی، رفتنِ اِبن (پسر) خبر می‌دهد. از این پس اِبن می‌داند که می‌رود. سوژه‌ی مرگِ بعدی این راز را می‌داند، از رفتن خود خبر می‌گیرد، دیگر بی‌اطلاع نیست، در موردِ او غافلگیری معنا ندارد. این علم و اطلاعی وجودی (اگزیستانسیال) است، که بر اعماق وجودِ فرزند حَک می‌شود و در همانجا خواندنی است.

✍️ نشانِ مرگ، آخرین یادگارِ پدر برای فرزند؛ که به زندگی معنا می‌دهد، آن را از زنجیره‌ی تکرارِ بیهوده می‌رهاند. معنای زندگی را محصَّل (positive) و تمام می‌کند. نشانِ مرگ ماتَرَکِ پدر و ارثیه‌ای بر باد نرفتنی، حاکی از این که «تو هم خواهی رفت». این نجوایی است که فرزند باید آن را در همین زندگیِ محدود خود بشنود. پس نیکی کن نیکی! چون «تو خواهی رفت». نیز دست خود را از ظلم کوتاه کن. این عبارت یک اندرز عارفانه نیست که از گنجینه‌ی ادب پارسی به درآمده باشد تا خاطر خوانندگان را خوش کند، بلکه نخست سویه‌ای سیاسی داشته است و آن سویه معنای ضمنی دیگری را بر آن بار می‌کند. در متن واقعیت اجتماعی و سیاسیِ زمانه و رو به سوی قدرت به زبان آمده است و ابتدا حاوی پیامی سیاسی بوده است. نخست محمد امین عالی پاشا، صدراعظم عثمانی در سده‌ی نوزدهم مخاطبِ این نامه است، نویسنده به او می‌گوید «شراره‌ی ظلم و اعتساف تو جمیع را احاطه نموده» و بعد از شرح برخی از ستم‌های او که شامل حال اطفال و مادران بیگناه هم می‌شود قاعده‌ای عقلی را متذکر می‌شود «... در هر شیء اثری مشهود و احدی انکار آثار اشیاء ننموده مگر جاهلی که بالمرّه از عقل و درایت محروم باشد دقیقاً یعنی مخاطب نامه و سلطان عثمانی و وزیر اعظمش به نمایندگی از طرف همه‌ی ستمگران» هر چیز و از جمله این ظلم تو اثری دارد اما نه اثری که مهارش به دست تو است، بلکه به دست ظلمِ تو است که آنجا ایستاده و در کار است. اثری که بر ضد تو خواهد بود.

@NashrAasoo 💭
«در دهه‌ی ۱۳۵۰ امیرکبیر یک مؤسسه‌‌ی انتشاراتی بی‌رقیب در ایران و خاورمیانه بود. چند ماه بعد از انقلاب عبدالرحیم جعفری، مدیر انتشارات بازداشت شد. اتهام جعفری اختلاس و ازمیان‌بردن بیت‌المال بود؛ او بعد از مدت‌ها بازجویی، بازداشت و زندانی شد و از سوی دادگاه تحت فشار قرار گرفت تا یک‌سوم از اموال امیرکبیر را در قبال آزادی‌اش به سازمان تبلیغات بدهد. با این امضا دوران ترس و زندان جعفری تمام می‌شود اما نه‌تنها یک‌سوم بلکه تمام اموال و دارایی‌های امیرکبیر به سازمان تبلیغات منتقل می‌شود. جعفری در این دوران به هر دری می‌زند؛ اما مشکلش حل نمی‌شود و وضعیت تا امروز همچنان بلاتکلیف مانده است. او بیشتر از سه دهه نیز تلاش کرد تا امیرکبیر را دوباره به دست بیاورد اما نتوانست و در ۱۱ مهر ۱۳۹۴ در تهران
درگذشت.»

🗂 #پرونده: پیشگامان فرهنگ مدرن ایران

aasoo.org/fa/articles/3983
@NashrAasoo🔻
عبدالرحیم جعفری پیش‌آهنگ نشر در ایران🔻

✍🏼 «بیست‌وهشتم آبان۱۳۲۸ در روزنامه‌ی اطلاعات به خط نستعلیق بسیار خوش، تأسیس مؤسسه‌ی مطبوعاتی امیرکبیر را اعلام کردم. یک اتاق تقریباً چهاردرچهار در طبقه‌ی دوم چاپخانه‌ی آفتاب اجاره کردم؛ بدون تلفن، به ماهی سی تومان، در خیابان ناصرخسرو... تابلو را روی سقف چاپخانه مشرف به خیابان ناصرخسرو نصب کردم؛ امیرکبیر حیات خود را آغاز کرده بود.»
عبدالرحیم جعفری، معروف به تقی یا آتقی، سی‌ساله بوده که با ده‌دوازه‌هزار تومان پس‌اندازش، کار نشر را شروع کرد. او در تهران به دنیا آمد و کودکی را بدون پدر گذراند. خودش می‌گوید: «در دوازهم آبان سال ۱۲۹۸ در نبود پدر در این خانواده‌ی محقر زاده می‌شوم تا هم بر سختی‌ها و تنگدستی‌های خانواده بیفزایم و هم خود در این سختی‌ها و تنگدستی‌ها سهیم باشم.»

✍🏼 جعفری در تاریخ شفاهی نشر ایران می‌گوید: «از دوازده‌سالگی به‌عنوان کارگر در چاپخانه‌ی علمی شروع به کار کردم و از همان دوران کودکی و خردسالی با بوی مرکب و نای کاغذ آشنا شدم و همیشه دلم می‌خواست ناشر بزرگی باشم.»
خودش در کتاب در جست‌وجوی صبح می‌گوید: «در اولین قدم به‌سراغ کسانی رفتم که دلم می‌خواست نامشان در کنار نام امیرکبیر باشد... اولین کتاب‌ها را برای حروف‌چینی به چاپخانه سپردم. با روابط حسنه‌ای که طی دوران کار برای اکبرآقا (علمی) با آنان به هم زده بودم، همگی با روی باز از من استقبال کردند. کتاب‌های امیرکبیر باید غلط چاپی نداشته باشد... باید روی بهترین کاغذ چاپ شود... باید بهترین طرح روی جلد و بهترین چاپ و صحافی را داشته باشد. برای آنکه کتاب‌ها بی‌غلط باشد، کار تصحیح حروف‌چینی را خود به عهده گرفتم؛ چاپخانه‌ها هشت صفحه هشت صفحه حروف‌چینی می‌کردند و من صفحات حروف‌چینی‌شده را به خانه می‌بردم و شب‌ها با همسرم غلط‌گیری می‌کردیم.»
هنوز یک ماه نشده بود که دو کتاب با تیراژ ۱۵۰۰ نسخه چاپ کرد.

✍🏼 همگام با توسعه‌ی امیرکبیر، در سال ۱۳۳۷ به‌کمک دکتر پرویز ناتل خانلری، استاد دانشگاه تهران، اولین نمایشگاه کتاب را در باشگاه دانشگاه تهران برگزار کرد و در آن نمایشگاه هشتصد عنوان کتابی را که منتشرکرده بود، به نمایش گذاشت. خودش می‌گوید: «استقبال عجیبی از نمایشگاه شد.» جعفری مدام تکرار می‌کرد: «می‌خواستم بهترین کتاب‌ها را امیرکبیر چاپ کند و بر سر هر خیابان و گذری، امیرکبیر یک فروشگاه داشته باشد. برای پول کار نمی‌کردم و هرچه درآمد امیرکبیر بود، خرج توسعه و گسترش آن می‌کردم.» تلویزیون تازه در ایران پا گرفته بود و حبیب ثابت در تلویزیونش (تلویزیون «ملی ایران») بخشی با عنوان «کتاب و مردم» داشت که برنامه‌ای یک‌ساعته بود و در این برنامه نویسندگان و شاعران کتاب‌های انتشارات امیرکبیر را نقد و بررسی می‌کردند. امیرکبیر هم بابت آن، ۳هزار ریال وجه نقد و ۳هزار ریال کتاب به تلویزیون می‌داد. در این برنامه سعید نفیسی، دکتر غیاث‌الدین جزایری، نادر نادرپور، دکتر مهدی حمیدی، مهدی سهیلی، اسماعیل شاهرودی، پرفسور هشترودی و... حضور داشتند و کتاب‌ها را نقد می‌کردند. حالا دیگر امیرکبیر نامی شناخته‌شده بود و مهم‌ترین کتاب‌های روز را چاپ می‌کرد.

✍🏼 در دهه‌ی ۱۳۵۰ امیرکبیر یک مؤسسه‌‌ی انتشاراتی بی‌رقیب در ایران و خاورمیانه بود و جعفری حتی در دوره‌ی انقلاب هم در فکر توسعه‌ی بیشتر آن بود. برخی دوستانش به او هشدار می‌دادند که کمی به فکر خودش باشد و از توسعه‌ی بیشتر امیرکبیر در آن شرایط چشم بپوشد. خودش تعریف می‌کند دوستش مهدی سهیلی، شاعر، به او می‌گفت: «این قدر امیرکبیر را توسعه نده. این بساط را جمع کن، برو آمریکا، آنجا کار نشر را شروع کن. یک امیرکبیر تازه تأسیس کن. همه دارند می‌روند و تو روزبه‌روز خودت را گرفتارتر می‌کنی... من ناراحت می‌شدم، می‌گفتم: آمریکا؟ آمریکا بروم چه کنم؟... هر رژیمی هم که روی کار بیاید، با من کاری ندارد... من صدها کتاب برای مملکتم چاپ کرده‌ام. حق ریشه دارم. هرکدام از این کتاب‌هایی که چاپ کرده‌ام، ریشه‌های من‌اند. این ریشه‌ها را چه‌کسی می‌تواند قطع کند؟»

@NashrAasoo💭
راهپیمایی مهرزاد زارعی

«مهرزاد زارعی، پدر آراد زارعی از قربانیان سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراینی با موشک‌های سپاه پاسداران، از شهر ریچموند هیل کانادا در سفری چند روزه با پای پیاده به طرف پایتخت کانادا حرکت کرده تا نامه اعتراض خود را درباره اجرا نشدن عدالت در ارتباط با این پرونده شخصا به نخست‌وزیر کانادا بدهد. در این مسیر او‌ نه فقط از عدالت برای پرونده اسقاط هواپیما که از عدالت برای تمام گروه‌های تحت ستم ملت ما گفته است.»

✍🏼 مانا نیستانی
@NashrAasoo🔺
«من به‌عنوان یک فرزند بومی غازی‌عین‌تاپ که به کاوش در تاریخ این شهر پرداخته است، از نتایج ویرانی مادی و فیزیکی ارامنه به‌دست همسایگان مسلمان پیشینشان آگاه شدم. روایت من علاوه بر روشن‌کردن تاریخ محلی، تاریخچه‌ی مفصل‌تر نسل‌کشی ارامنه را در دسترس همگان قرار می‌دهد. آنچه در نامه‌ها، تلگراف‌ها و فهرست‌های املاک بایگانی‌شده دیده نمی‌شود، ضربه‌ی روحی و رنج و درد بازماندگان ارامنه است که بارها زندگی، فرهنگ، دارایی‌ها و مقام اجتماعی‌شان مورد هجوم و حمله قرار گرفت. انگیزه‌های پستِ همسایگان قبلی آنان زخم‌هایی زایل‌نشدنی بر جا گذاشت؛ زخم‌هایی که پس از یک قرن هنوز التیام نیافته است.»

aasoo.org/fa/articles/3989
@NashrAasoo🔻
ارامنه‌ی گمشده‌ی غازی‌عین‌تاپ🔻

🔸 من شهروندی از جمهوری ترکیه، از مادری کرد و پدری عرب در جنوب شرقی شهر غازی‌عین‌تاپ به دنیا آمدم؛ شهری که پیش‌تر عین‌تاب(۳۵ مایلی غرب رود فرات و ۲۸مایلی شمال مرز ترکیه-سوریه‌ی امروزی) نامیده می‌شد. هرچند در خانواده‌ای چندزبانه بزرگ شدم اما فقط زبان ترکی را به من آموختند. بنابراین، من مظهر زنده‌ی الگوی ملی سرکوبگر بودم و این در تمام مدت آموزش‌وپرورشم ادامه یافت.
یکی از روزها با صدای زنگ تلفن یک دوست قدیمی از چرت‌زدن پریدم: «اومیت، کجا بودی این‌همه وقت؟ من یک جای عالی در کایاجیک می‌شناسم که می‌توانیم یکدیگر را در آنجا ببینیم.» گرچه من در عین‌تاب متولد و بزرگ شده بودم و تا زمان رفتن به کالج شهر را ترک نکرده بودم، کلمه‌ی «کایاجیک» هیچ معنایی برایم نداشت. فقط منطقه‌ی دیگری در شهر بود؛ محله‌ای که هرگز آن را ندیده بودم و از آن، چیزی نمی‌دانستم.

🔸 دوستم گفته بود که در کافه‌ی پاپیروس منتظر من می‌مانَد.. سرانجام، کافه‌ی پاپیروس را پیدا کردم که از قضا در یکی از آن خانه‌های سنتی جای گرفته بود. این خانه هم، مثل بیشتر خانه‌هایی که در این خیابان بود، به‌عنوان بخشی از فرایند «بازسازی» شهر به کافه‌ای تبدیل شده بود. وقتی وارد شدم، چند حرفی که در بالای درِ باعظمت آن حک شده بود، توجهم را جلب کرد. تصور کردم که خط ناشناخته‌ی آن، حروفی از دوره‌ی عثمانی است. داخل که شدم، بار دیگر زبانم بند آمد. به حیاطی وسیع برخوردم با پلکانی در دو سو که به دو اتاق بزرگ می‌رسید. اتاق‌ها با اسباب‌اثاثیه‌ای قدیمی پر شده بود و سقف‌های بلند با نقاشی‌ها و کنده‌کاری‌هایی مشابه کلیساهای جامع فلورانس تزیین شده بود. این تجربه نوعی ارضای شهوت تاریخی بود، مثل قدم‌زدن در یک موزه‌ی تاریخ زنده...تصمیم گرفتم با صاحب‌خانه صحبت کنم تا چیزی از تاریخچه‌ی این خانه بفهمم. به او نزدیک شدم با این نیت که نخست از بنای او تعریف کنم. اما پیش از آنکه بتوانم جلوی خودم را بگیرم، پرسیدم: «ممکن است بگویید از چه‌کسی این خانه را خریدید؟ پیش از شما چه کسی اینجا بوده است؟»

🔸 او محتاطانه توضیح داد که این ساختمان را از پدربزرگش به ارث برده است. قهوه‌ای که آن روز سرو می‌کردند، باید خیلی قوی بوده باشد زیرا به من جرئت داد که جلوتر بروم. «و پدربزرگ شما چطور؟ اینجا را از چه‌کسی خرید؟» مرد مکثی کرد، پیش از آنکه زیر لب با نرمیِ تمام بگوید: «ارامنه اینجا بودند.» من گیج و متحیر سؤالاتی از دهانم پرید: «کدام ارامنه؟ چه می‌گویید؟ ارامنه در غازی‌عین‌تاپ؟» او با سر تصدیق کرد اما من از گنگیِ پاسخ‌های او برافروخته و خشمگین بودم. «پس برای آنان چه اتفاقی افتاد؟ کجا رفتند؟» او با بی‌تفاوتی تلافی کرد: «اینجا را ترک کردند.» هنگامی که سوار اتوبوس به خانه برمی‌گشتم، به این فکر می‌کردم که چرا ارامنه ــ چرا اصلاً هرکسی می‌خواهد باشد ــ چنین ملک زیبا و نفیسی را رها کردند و آن را به دیگری سپردند. من کمی ساده و خام بودم؛ یک فارغ‌التحصیل ۲۲ساله‌ی بی‌خبر از همه‌جا و ناآگاه از وجود ارامنه در زادگاهش.

🔸 در زبان ترکی، مَثَلی هست که می‌گوید «Mal sahibi, mülk sahibi, hani bunun ilk sahibi?» ترجمه‌ی سردستی آن این است که: «صاحب‌خانه، مالک خانه، اول‌مالک خانه کجاست؟» ارامنه‌ی عین‌تاب  از خانه‌هایشان، محله‌هایشان و شهری که در آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده بودند، بیرون رانده شدند. مالکان دارایی‌های منقول و غیرمنقول تغییر یافتند. سلب مالکیت ارامنه از تمامی اموالشان شهر ترکیِ یکدستی را بنا کرد که من در آن پرورش یافتم. دارایی‌های خانواده‌های ثروتمند امروزی با دستبرد به مال ارامنه و اغلب کشتن همسایگانشان به دست آمده است. این معامله‌ای جنایت‌کارانه و با سنگ و خون مُهر‌شده است که پایه‌های لرزان جامعه‌ی ترکی را بنا نهاده است.

@NashrAasoo💭
«آیا لازم است که به کار با دولت و از درون دولت این‌قدر بها داد؟ آیا راه‌های دیگری برای ایجاد تغییر در وضعیت زنان و برای بهبود وضعیتشان وجود ندارد؟ آیا تغییر فقط با گذر از مجاری رسمی ممکن است و آیا کنش سیاسی فقط به (عدم) همکاری یا تقابل با دولت محدود است؟»

aasoo.org/fa/books/3978
@NashrAasoo 🔻
طرح یک دغدغه‌ی فمینیستی: با دولت همکاری کنیم یا نه؟ 🔻

🔸 بسیاری از نظریه‌پردازان فمینیست، دولت را در ایجاد، تثبیت و گسترش نابرابری‌های اجتماعی و به‌خصوص نابرابری‌های جنسیتی، سهیم می‌دانند. این گروه همکاری با دولت را نکوهش می‌کنند، چراکه ساختار بوروکراتیک و سلسله‌مراتبی دولت و نهادهای دولتی را با ارزش‌های فمینیستی در تضاد می‌بینند. از منظر ایشان، به‌رسمیت‌شناختن دولت به‌عنوان «همکار» همانا و ثبات‌بخشیدن به نظم و تفکر غالب همان. این گروه، فمینیسمِ دولتی را عملاً فمینیسمِ در خدمت دولت می‌دانند و معتقدند فعالان حقوق زنان بهتر است انرژی‌شان را صرف تقویت جامعه‌ی مدنی و توانمندسازی زنان کنند و به‌دنبال ایجاد همبستگی خارج از فضای دولتی و بین «حاشیه‌نشینان» سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشند.

🔸 اما گروه دیگری از فمینیست‌ها معتقدند که امروزه دولت کانون تجمع قدرت و سرمایه‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است و بنابراین قطع رابطه با دولت به‌مثابه‌‌ی خودکشی است. به نظر ایشان، پاپس‌کشیدن از فضای دولتی و نه‌گفتن به منابع و امکانات دولتی، فقط وقتی ممکن است که شرایط برای شکل‌گیری و رشد نهادهای موازی و مستقل موجود باشد؛ جایی که جامعه‌ی مدنی بتواند نفس بکشد و دولت مدام تهدید و تحدیدش نکند.

🔸 پس تکلیف چیست؟ با دولت همکاری بکنیم یا نکنیم؟ از ابزار و منابع و امکانات دولتی برای کاهش نابرابری‌های اجتماعی استفاده بکنیم یا نکنیم؟ از دولت طلب حمایت و خدمت‌رسانی و مسئولیت‌پذیری بکنیم یا نکنیم؟ برای ورود به دولت و زنانه‌کردن پست‌های مدیریتی تلاش بکنیم یا نکنیم؟ پاسخ‌دادن به این پرسش‌ها آسان نیست. درواقع همان‌طور که مطالب این مجموعه نشان می‌دهد، دراین‌باره نمی‌توان حکمی کلی صادر کرد؛ نمی‌توان برای همه‌ی فعالان حقوق زنان در همه‌ی شرایط نسخه‌ای یکسان پیچید.

@NashrAasoo 💭
Daneshkadeh 1. Engaging with the State_A Feminist Dilemma.pdf
1.2 MB
فمینیسم و دولت 🔻

✍️ تلاش و مبارزه برای بهبود وضع حقوقی و سیاسی زنان خواه ناخواه اغلب در داخل مرزهای دولتی رخ می‌دهد. خیلی وقت‌ها نابرابری‌هایی که فمینیست‌ها با آن مبارزه می‌کنند حاصل عملکرد همین دولت‌هاست. فمینیست‌ها با دولت‌ها چه باید بکنند؟ آیا باید به دنبال کمک گرفتن از آنها باشند؟ باید سعی کنند نادیده‌شان بگیرند و انرژی‌شان را صرف تقویت جامعه‌ی مدنی و توانمندسازی زنان کنند؟ آیا کار با دولت به معنای در خدمت دولت بودن است؟ این مبحث که به کوشش نازنین شاه‌رکنی تنظیم شده به تحلیل‌ها و تجربه‌های مختلف فمینیست‌ها در ترسیم روابط با دولت‌ها می‌پردازد.

🔸 این مجموعه محصول همکاری آسو و دانشکده است. دانشکده تحریریه‌ی مستقلی است به انتشار پژوهش‌های دانشگاهی در حیطه‌ی علوم اجتماعی و انسانی می‌پردازد.

🔸 مطالب این مجموعه را می‌توانید در وب‌سایت آسو، وب‌سایت دانشکده یا از طریق دانلود کتابچه‌ی فمینیسم و دولت بخوانید.

@NashrAasoo 📚
«با وجود اینکه نمی‌توان مطمئن بود اگر زنان و اقلیت‌ها در رتبه‌های بالای تصمیم‌گیری قرار داشتند لزوماً به شکل دیگری عمل می‌کردند اما بسیاری معتقدند که اگر به آن‌ها فرصت داده می‌شد اوضاع به شکلی متفاوت پیش می‌رفت. اما کدام تصمیم‌ها به شکل متفاوتی گرفته می‌شدند؟ آیا می‌توانستیم اینترنت جایگزینی داشته باشیم که برای همه فضایی منصفانه‌تر و امن‌تر باشد؟»

aasoo.org/fa/articles/3988
@NashrAasoo 🔻
اگر زنان اینترنت را اداره می‌کردند... 🔻

👩🏻‍💻 شب ۲۹ اکتبر ۱۹۶۹، چارلی کلاین ۲۱ ساله در اتاقی بی‌پنجره با دیوارهای سبز مغزپسته‌ای در دانشگاه کالیفرنیا در لس‌آنجلس، به صفحه‌ی کامپیوترش خیره شده بود. همان طور که استاد علوم کامپیوترش لئونارد کلینراک او را نگاه می‌کرد، با دقت شروع به تایپ کلمه‌ای کرد. چند لحظه بعد، حدود ۵۶۰ کیلومتر آن‌ سوتر در دانشگاه استنفورد، پیام کلاین روی صفحه‌ی کامپیوتری نقش بست: «Lo» این آغازی نیمه‌موفق بود. سیستم کامپیوتر کلاین قبل از اینکه بتواند پیغامش را به طور کامل تایپ کند از کار باز ایستاد. کلمه‌ای که او قصد فرستادنش را داشت «Login» بود. با وجود این، هر دو سمت مکالمه شروع به جشن و شادمانی کردند. نخستین بار بود که دو کامپیوتر به طور مجازی با هم ارتباط برقرار کرده بودند و این لحظه‌ی تولد پدیده‌ای بود که بعدها به اسم اینترنت شناخته شد.

👩🏻‍💻 در آن زمان به اینترنت، آرپانت می‌گفتند ــ سیستم ارتباطی‌ای که وزارت دفاع ایالات متحده برای انتقال اطلاعات میان‌شبکه‌ای از کامپیوترهایش ابداع کرده بود. حال با گذشت حدود پنجاه سال، اینترنت از یک پروژه‌ی آزمایشی ارتشی که تنها میان ۴ کامپیوتر ارتباط برقرار می‌کرد به یک فضای مجازی وسیع و جهانی مبدل شده است. هزاران نفر در ابداع فناوری‌ای که امروز به شما اجازه می‌دهد این کلمات را بر صفحه‌ی مانیتورتان بخوانید سهیم بوده‌اند. بسیاری از این افراد زن بوده‌اند از جمله رادیا پرلمن (مهندس آمریکایی و ریاضی‌دانی که به مسیریابی مطمئن و قابل گسترش اینترنت کمک کرد)، کارن اسپارک جونز (دانشمند علوم کامپیوتر بریتانیایی که پژوهش‌هایش بنیان کار اکثر موتورهای جستجوگر است) و دوست او سوفی ویلسون (که نقش مهمی در طراحی پردازشگرهای کوچک بی‌بی‌سی مایکرو و آی.آر.ام داشت که امروز تقریباً در نیمی از وسایل الکترونیکی در سراسر جهان به کار می‌روند).

👩🏻‍💻 صفیه نوبل، استاد مطالعات اطلاعات در دانشگاه یو.سی.ال.ای در کتاب خود با عنوان الگوریتم‌هایی برای سرکوب (۲۰۱۸) از این بابت اظهار تأسف می‌کند که هنگام جستجوی عبارت‌هایی همچون دختران سیاه‌پوست، لاتین‌تبار، آسیایی یا اسپانیایی در موتورهای جستجوگر، اغلب نتایج، سایت‌های پورن را نشان می‌دهد. همچنین قابلیت تکمیل خودکار گوگل اغلب جملاتی مثل اینکه «زنان باید...» را با عبارتی همچون «در خانه بمانند، برده باشند، در آشپزخانه باشند» تکمیل می‌کند. همچنین تایپ کردن عبارت «زنان نباید...» به نتایج جنسیت‌زده‌ای همچون «حق رأی داشته باشند، کار کنند» می‌انجامد. این الگویی است که سازمان ملل متحد در یک کمپین اطلاع‌رسانی در سال ۲۰۱۳ به آن توجه کرد. نوبل همچنین به این اشاره می‌کند که جستجوهای اینترنتی می‌توانند نژادپرستانه باشند. او مثال‌هایی از این می‌آورد که جستجوی کلماتی چون «زیبا» و «پروفسور» اغلب تصاویر سفیدپوستان را نشان می‌دهد.

@NashrAasoo 💭
کاظم سادات اشکوری شاعر است اما گزارش‌نویس زبده و ورزیده‌ای هم هست. گزارش‌های او، به‌خصوص از نواحی روستایی ایران، دل‌انگیز است و بوی کوهستان و بنفشه‌ی کوهی می‌دهد. شعرگونه است و خواننده را به یاد طبع بلند فرخی سیستانی می‌اندازد. این گزارش را او از سفر به ترکمن‌صحرا نوشته است.
#پرونده: گزیده‌ای از بهترین گزارش‌های فارسی

aasoo.org/fa/articles/3994
@NashrAasoo 🔻
گزارش سفر به ترکمن‌صحرا 🔻

✍️ به بازار «آق‌قَلا» رفتم، برای چندمین بار. بار نخست سال ۱۳۳۹ بود. آن سال در گرگان بودم. گرگان، آن سال قدیمی‌تر و کوچک‌تر بود و روابط محله‌ها با هم صمیمانه‌تر. «ناهارخوران»ش جاده‌ای نداشت. راه مالرویی بود که از جنگل می‌گذشت و به دهانه‌ی دره می‌رسید. طبیعت دست‌نخورده و بی‌بزک. رودخانه‌ی کوچکی از لای درخت‌ها زمزمه‌کنان می‌آمد و راه جلگه را در پیش می‌گرفت. «ناهارخوران» آن سال قدیمی‌تر و کوچک‌تر بود. هرچند دیدارش به‌آسانی برای هرکس میسر نبود اما دوست‌داشتنی‌تر بود و زیباتر و با «ناهارخوران» آراسته‌ی امروز فرق‌ها داشت. پنجشنبه‌بازار آق‌قلا (پهلوی‌دژ) هم با امروز فرق‌ها داشت. جاده‌ای که از گرگان به آق‌قلا می‌رفت، خاکی بود. اتومبیل‌های قراضه‌ای که پر از مسافر به آق‌قلا می‌رفتند، خاک جاده را پشت‌سرشان روی مزارع و عابران می‌ریختند. اتومبیل قراضه در جاده‌ی خاکی مسافر را ــ یکباره ــ به دنیای تازه‌ای می‌برد: به دنیای رنگ‌ها، چهره‌ها، سنت‌ها؛ به بازاری که در آن دست‌بافت‌ها و دست‌ساخت‌های ترکمنی عرضه می‌شد. آن روزها در بازار آق‌قلا کالایی جز تولیدات محلی به چشم نمی‌خورد. ظرف‌های پلاستیک و روی را ترکمن‌ها نمی‌شناختند. همین‌طور صابون خارجی را، پارچه‌های کارخانه‌ای کشورهای بیگانه را، شلوار لی را... .

✍️ به بازار مال‌فروشان رفتم در آق‌قلا؛ جایی برای خریدوفروش گاو و گوسفند و اسب. باران گل‌ولای را بیشتر کرده بود. بوی مدفوع همه‌جا را انباشته بود. بره‌ها و گوساله‌ها را که دیدم، تعجب کردم. آن سال‌ها شاید هیچ‌گاه دیده نمی‌شد که گاوی به‌همراه گوساله‌ای فروخته شود اما این بار وضع فرق می‌کرد. گوساله‌ی پنج‌روزه را همراه مادرش برای فروش عرضه کرده بودند، یعنی که تأمین‌کننده‌ی غذای یک خانوار را می‌فروختند، یعنی امید را، یعنی امروز و آینده را می‌فروختند. برای روستایی گاو ماده‌ای با گوساله‌ی پنج‌روزه می‌تواند بنیاد زندگی باشد، معنای زندگی یا عمق زندگی. و بهای هر دو مگر چند ماه می‌تواند شام و ناهار یک خانوار را تأمین کند؟ بره پانزده‌روزه را هم همراه مادرش برای فروش عرضه کرده بودند. این عمق فاجعه است. هیچ روستایی گاو و گوسفند شیرده را نمی‌فروشد، گوساله‌ی پنج‌روزه و بره‌ی پانزده‌روزه را نمی‌فروشد، یعنی رگ حیات و خون خانواده‌اش را نمی‌فروشد. این عمق فاجعه است.
به بازار آق‌قلا رفتم، ویرانی بهار را دیدم. در دوردست‌ها چیزی تباه می‌شد و می‌ریخت بر سطح روستاها.

✍️ می‌اندیشیدم؛ این‌همه ترانه برای یار سروده‌اند، بی‌تردید برای اسب و زیبایی و نقش آن در صحرای ترکمن نیز شعری سروده شده است: شاید مخدوم‌قلی فراغی، شاید ذلیلی، شاید مسکین قلیچ و شاید خیرمحمد اهل «یکه‌قوز» و یا رجب‌قلی کشاورز بی‌سواد اهل «پیش‌کمر» و شاعرانی که شعر می‌سرایند، اما نامشان را کسی نمی‌داند. در اندیشه‌هایم به اطراف گنبد رفتم: سراغ «تکه»، به دشت رفتم سراغ «یموت» و به نواحی کوهستانی مشرق‌دشت رفتم، سراغ «گوگلان». اما شعری برای اسب نخواندند. این بار اگر با ترکمانان دیداری دست داد، خواهم خواست شعری برای اسب بخوانند. خواهم خواست اگر تاکنون شعری برای اسب نسروده‌اند ازاین‌پس بسرایند؛ هرچند اسب کشیده‌قامت و زیبای ترکمن شعر است، شعری عمیق و موزون.

@NashrAasoo 💭
«از این پس نام سلمان رشدی بر هر بنای یادبودی که برای بزرگداشت نویسندگان کشته‌شده، شکنجه‌شده، محبوس و تحت سرکوب بنا شود خوش می‌درخشد. قصد رشدی این نبود که تبدیل به قهرمان آزادی بیان شود اما حال او یکی از این قهرمان‌ها است. تمام نویسنده‌ها، آن‌هایی‌که ربات‌های شستشوی‌‌مغزی‌شده و آلت دست حکومت‌ها نیستند، به او تشکری اساسی بدهکارند.»

aasoo.org/fa/articles/4004
@NashrAasoo🔻
اگر از آزادی بیان دفاع نکنیم کارمان به زندگی در استبداد ختم می‌شود🔻

✍🏼 دسامبر ۱۹۹۲، پشت صحنه‌ی تئاتری در تورنتو در حال برداشتن کلاه کابویی از سرم بودم. با دو نویسنده‌ی دیگر، مجموعه‌ای از داستان‌ها و آهنگ‌های کلاسیک وسترن و کانتری متعلق به دهه‌ی ۱۹۵۰ را اجرا می‌کردیم. این یکی از ابتکارات مرسوم در خیریه‌‌های انجمن قلم کانادا در آن زمان بود که برای کمک به نویسندگانی که به خاطر آثارشان توسط حکومت‌ها سرکوب می‌شدند، نویسنده‌هایی مثل ما لباس مبدّل بپوشیم و روی صحنه لودگی کنیم. همان طور که سه نفری در مورد اینکه چه اجرای ضعیفی ارائه کرده بودیم مشغول آه و ناله بودیم، در زدند و به ما گفتند که پشت صحنه را بسته‌اند. سلمان رشدی توانسته بود به شکل مخفی وارد کشور شود و قرار بود چند دقیقه بعد به همراه باب رای، استاندار انتاریو، روی صحنه برود. به من گفتند: «مارگارت، تو به عنوان رئیس پیشین انجمن قلم کانادا باید روی صحنه رشدی را معرفی کنی.» آب دهانم را قورت دادم و گفتم: «چشم». از آن لحظاتی بود که باید خواهری‌ام را ثابت می‌کردم.

✍🏼 رشدی در سال ۱۹۸۱ با دومین رمانش بچه‌های نیمه‌شب که برنده‌ی جایزه‌ی بوکر شد در صحنه‌ی ادبی درخشید. جای تعجب نداشت: خلاقیت، تنوع، وسعت تاریخی و مهارت او در به کاربردن واژگان خیره‌کننده بود. او دریچه‌ای به روی نویسندگان نسل‌های آتی گشود، نویسندگانی که تا قبل از آن احساس می‌کردند به دلیل هویتشان یا موضوعات نوشته‌هایشان در ضیافت پرشکوه ادبیات انگلیسی جایی ندارند. رشدی جز جایزه‌ی نوبل به تمامی موفقیت‌های ادبی دیگر دست یافته است: نشان شوالیه دریافت کرده است، نامش در تمامی فهرست‌های نویسندگان برجسته‌ی بریتانیایی به چشم می‌‌خورد و مجموعه‌ی چشمگیری از جوایز‌و نشان‌های افتخار را از آن خود کرده است. اما مهم‌تر از همه این که توانسته مردم بسیاری در سراسر جهان را تحت تاثیر قرار دهد و الهام‌بخش آن‌ها باشد. بسیاری از نویسندگان و خوانندگان مدت‌ها است که تا حد زیادی وام‌دار او هستند. حال ناگهان بار دیگر مدیون او می‌شویم.

 ✍🏼 او مدت‌ها است در مقابل همه‌‌ی حریفان، از آزادی در تولید آثار هنری دفاع کرده است و اکنون حتی اگر سلامتی‌اش را بازیابد، می‌توان او را شهید راه آزادی بیان خواند. از این پس نام رشدی بر هر بنای یادبودی که برای بزرگداشت نویسندگان کشته‌شده، شکنجه‌شده، محبوس و تحت سرکوب بنا شود خوش می‌درخشد. او دوازدهم اوت، در حالی که در شتاکوا، یک مؤسسه‌ی معتبر آمریکایی در شمال ایالات نیویورک در رویدادی ادبی شرکت داشت با ضربات چاقو مورد حمله قرار گرفت. بار دیگر این فکر که «این چیزها اینجا اتفاق نمی‌افتد» غلط از آب در آمد. در جهانِ امروز ما، هر چیزی هر جایی امکان وقوع دارد. دموکراسی آمریکایی هیچ زمان مثل امروز در خطر نبوده است: تلاش برای قتل یک نویسنده تنها نشانه‌‌ای دیگر از این بیماری است. بدون شک دلیل این حمله به رشدی چهارمین رمان او با نام آیات شیطانی است. این کتاب داستانی خیالی و طعنه‌آمیز را طرح می‌کند که هر چند به باور نویسنده موضوعش غربت و حس بیگانگی مهاجرانِ (برای مثال) هندی در بریتانیا بود اما در کشوری دوردست، به ابزاری در جنگ سیاسی بر سر قدرت تبدیل شد.

✍🏼 رشدی از هیچ فرصتی برای صحبت درباره‌ی اصولی که کل زندگی نویسندگی‌اش تجسم آن‌ها بوده، فروگذار نکرد. آزادی بیان یکی از مهم‌ترین این اصول برای او بود. این مفهوم لیبرال که زمانی از فرط تکرار حوصله‌سربر بود، اکنون از زمانی که راست‌گرایان افراطی برای ترویج افترا، دروغ و نفرت آن را مصادره به مطلوب کردند و چپ‌‌های افراطی سعی کردند در راستای تعبیرشان از کمال‌دنیوی‌آن را از دور خارج کنند، به مسئله‌ای جنجالی تبدیل شده است. می‌توان پیش‌بینی کرد که اگر زمانی مجال بحث و گفتگو‌های عقلانی‌فراهم شود، میزگردهای متعددی درباره‌ی آزادی بیان برگزار خواهد شد. اما حق آزادی بیان هر چه که باشد شامل حق بدنام کردن، دروغ‌پراکنی‌های کینه‌توزانه وآسیب‌‌زننده درباره‌ی فکت‌های اثبات‌پذیر، تهدید به مرگ یا ترویج قتل نمی‌شود. قانون باید این گونه رفتارها را مجازات کند. خطاب به تمام افرادی که هنوز درباره‌ی رشدی می‌گویند «درسته اما...» ــ نمونه‌ی دیگری از «باید عاقلانه‌تر رفتار می‌کرد»، مانند این حرف که «بله تجاوز خیلی بده اما خب خود دختر چرا دامن کوتاه پوشیده بود؟» ــ فقط می‌توانم بگویم که چیزی به عنوان قربانی بی‌نقص وجود ندارد. در حقیقت، هنرمند کامل یا هنر بی‌نقص وجود ندارد.

@NashrAasoo💭
هیس... برو!
✍🏼
مانا نیستانی

@NashrAasoo🔺
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بزرگداشت قربانیان خشونت به علل مذهبی یا اعتقادی
🎥 مهدی شبانی

«قربانیان خشونت به دلیل اعتقادات، شامل اقلیت‌های مذهبی، غیرمذهبی، دگرباشان جنسی، پناهجویان و کودکان و زنانی هستند که با انواع مختلفی از تبعیض و خشونت مواجه هستند. نام‌گذاری روز ۲۲ اوت به عنوان «بزرگداشت قربانیان خشونت به علل مذهبی یا اعتقادی» اندکی پس از حملاتی مرگبار به کلیساهایی در سریلانکا و مساجدی در نیوزیلند در سال ۲۰۱۹ به تصویب سازمان ملل متحد رسید. جامعه‌ی جهانی در این روز به بازماندگان و قربانیانی که به دلیل عقیده یا دین خود مورد تهدید، حمله و خشونت قرار گرفته و می‌گیرند ادای احترام می‌کند. هنوز در بسیاری از نقاط جهان، حقوق مردم برای پذیرش آزادانه و انجام مسالمت‌آمیز آیین‌های دینی پایمال می‌شود و داشتن عقیده‌ای متفاوت با دین رسمی به بهانه‌هایی مانند تهدید امنیت ملی و توهین به مقدسات برای سرکوب مورد استفاده قرار می‌گیرد. متوقف کردن چرخه‌ی خشونت به علل مذهبی یا اعتقادی، نیازمند درک دیگری، مبارزه با نفرت و خشونت و پافشاری برای داشتن قوانینی عادلانه برای برخورداری همه‌ی انسان‌ها، فارغ از اعتقاداتشان است.»

@NashrAasoo🔺
«محاکمه‌های نمایشی، به‌مثابه‌ی ابزاری برای سرکوب و ارعاب، کماکان در برخی کشورها به حیات خود ادامه می‌دهند و پرونده‌ی اعترافات اجباری همچنان باز است. بنابراین، مسئله‌ی اعترافات اجباری هنوز به تاریخ نپیوسته است اما به نظر می‌‌رسد که باور همگانی به درستیِ این قبیل اعتراف‌ها دیگر به تاریخ پیوسته است. با ظهور انقلاب در فناوری‌های مدرن و دسترسی آزاد، فرامرزی و ممانعت‌ناپذیر به اطلاعات و حقایق، «باور عمومی به اعترافات اجباری» رفته‌رفته رنگ می‌بازد و به امری منسوخ بدل می‌گردد؛ امری متعلق به گذشته، منتها نه گذشته‌ای آن‌قدر دور که نتوانیم از آن عبرت بگیریم.»

aasoo.org/fa/articles/3998
@NashrAasoo🔻