فـرشـیـد
173 subscribers
559 photos
118 videos
28 files
22 links
هركس بايد يك جايي در جهان داشته باشد كه آنجا خودِ واقعي اش را زندگي كند. من اينجا خودم هستم . به خانه ام خوش آمديد ...

"طراح عطر شخصی"

ارتباط با من :
@Argevile



Instageram: @farshidperfume
Download Telegram
دوستان خوبم متن زیر و حتما بخونید با شکیبایی برای من بسیار مفید بود
اين مطلب مختص کسانیه که حوصله خوندن متن های زیاد رو ندارن ، اما اگر بخونن به جواب خيلی از چراهاشون ميرسن ... 👇


💡فرهنگ سه خطی :

يک روز #فرانتس_کافکا نویسنده ی فرانسوی ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختر بچه‌ای افتاد که داشت گريه می کرد . کافکا جلو می‌رود و علت گريه ی دخترک را جويا می شود .
دخترک همانطور که گريه می کرد پاسخ می‌دهد : " عروسکم گم شده ... "
کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد : " امان از اين حواس پرت ... گم نشده ، رفته مسافرت ! "
دخترک دست از گريه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد : " از کجا می‌دونی ؟! "
کافکا هم می گويد : " برات نامه نوشته و اون نامه پيش منه ... "
دخترک ذوق زده از او می پرسد که آيا آن نامه را همراه خودش دارد يا نه ، کافکا می‌گويد : " نه ، توی خونه‌ست . فردا همينجا باش تا برات بيارمش "
کافکا سريعاً به خانه‌اش بازمی‌گردد و مشغول نوشتنِ نامه می‌شود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است !
اين نامه‌ نويسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه می‌دهد و دخترک در تمام اين مدت فکر می‌کرده آن نامه ها به راستی نوشته‌ ی عروسکش هستند !
در نهايت کافکا داستان نامه‌ها را با اين بهانه‌ ی عروسک که « دارم عروسی می کنم » به پايان میرساند .

👆 اين ماجرای نگارش كتاب « کافکا و عروسک مسافر » است .
اينکه مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شادکردن دل کودکی کند و نامه ها را ( به گفته ی همسرش دورا ) با دقتی حتی بيشتر از کتاب ها و داستان هايش بنويسد ، واقعا تأثيرگذار است .
او واقعا باورش شده بود . اما باورپذيری بزرگترين دروغ هم بستگی به صداقتی دارد که به آن بيان می شود .

" امّا چرا عروسکم برای شما نامه نوشته ؟! "

اين دوّمين سوال کليدی بود ! و او ( کافکا ) خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود . پس بی هيچ ترديدی گفت : " چون من نامه رسان عروسک ها هستم "

( کافکا دارای دکترای حقوق بود اما هرگز به وکالت نپرداخت . روحیات لطیفش این اجازه را نمی داد . او در اثر سل در جوانی درگذشت . وی از بزرگ ترین نویسندگان جهان است . )


🔹 جامعه‌ای که در آن راه‌های طولانی ، راه‌های کم ‌رفت و آمد و خلوتی شده ،
جامعه‌ای که در آن هیچ‌کس حوصله‌ی صبر و شکیبایی برای به دست آوردنِ هدفی را ندارد ،
جامعه‌ای استتوسی ست . جامعه‌ای که برای رسیدنِ به هدفش فقط به اندازه‌ی خواندنِ همان سه خطِ بالای استتوس‌ها زمان می‌گذارد !
جامعه‌ی مبتلا به « فرهنگِ سه‌خطی » !
ما مردمی شده‌ایم لنگه‌ی پینوکیو ، که دوست داریم طلاهای‌مان را بکاریم تا درختِ طلا برداشت کنیم !
مردمی که دنبالِ گلد کوییست و پنتاگون و شرکت ‌های هرمی مشابه می‌افتند ، یک جای کارِشان لنگ می‌زند . آن جای کار هم اسم‌اش « فرهنگِ شکیبایی » است .
#فرهنگ_سه‌خطی به ما می‌گوید اگر نوشته‌ای بیش‌تر از سه سطر شد ، نخوان !
فرهنگِ سه‌خطی به ما می‌گوید راهِ رسیدن به هدف چون درست است ، طولانی است . پس یا بی‌خیال‌اش بشو یا سراغِ میان‌بُر بگرد !

🔹 فرهنگِ سه‌خطی است که نزول‌خوری دارد ، اختلاس دارد ، دزدی دارد ، بی‌سوادی دارد ، رشوه دارد ، تن‌فروشی دارد ، حق‌خوری و هزار جور دردِ بی‌درمانِ دیگر دارد . فرهنگِ سه‌خطی است که اینهمه آدمِ بی‌کار دارد .
آدم‌های بی‌کاری که توقع دارند یک ساعت در روز کار کنند و ماهی چند میلیون درآمد داشته باشند !
برای درکِ عمقِ فاجعه‌ای که بر سرِ فرهنگِ ما آمده ، نیازی نیست خیلی جای دوری برویم . به همین #فیس‌بوک یا #اینستاگرام که نگاه کنیم ، همه چیز دست‌مان می‌آید . وقتی که کسی می‌نویسد : « اوه ! طولانی بود ، نخوندم ! » یا « سرسری یه نیگاه انداختم ، با کلیّتش موافقم ! » یا « چه حوصله‌ای ! » یا « لایک کردم ، ولی نخوندم ! » و ...
یعنی یک پُلی در جایی از مسیرِ فرهنگِ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمی‌رسد . آن پُل ، همان فرهنگِ شکیبایی ست .
جامعه‌ای که همه چیز را ساندویچی می‌خواهد ، در مطالعه ؛ سه خط استتوس برایش بس است .
در ازدواج ؛ بین عشق و نفرت‌اش ده ثانیه زمان می‌برد .
در سیاست ؛ بینِ زنده‌باد و مُرده‌بادش ، نصفِ روز کافی ست .
در کار ؛ از فقر تا ثروتش یک اختلاس فاصله دارد .
در تحصیل ؛ از سیکل تا دکترایش یک مدرک آب می‌خورد .
در هنر ؛ از گم‌نامی تا شهرت‌ش به اندازه‌ی یک فیلم دو دقیقه‌ای در یوتیوب است !

🔹 فرهنگِ سه‌خطی به من اجازه می‌دهد چیزی را نخوانده ، بپسندم .
موضوعی را نفهمیده ، تحلیل کنم .
راهی را نرفته ، پیشنهاد بدهم .
دارویی را نخورده ، تجویز نمایم .
نظری را ندانسته ، نقد کنم ...

فرهنگِ سه‌خطی به من اجازه می‌دهد به هر وسیله‌ای برای رسیدن به هدف‌ام متوسل شوم . چون حوصله‌ی راه‌های درست را "که طولانی‌تر هم هست" ندارم .!

🆔 @Mr_FarshidTEXT
مبادا زندگی را دست نخورده
برای مرگ بگذاری!

┏━━━🍃🍂━━━┓
Farshid_فرشید
┗━━━🍂🍃━━━┛
اگه میخوای یه کار بزرگ انجام بدی، هیچ وابستگی ای نباید تو زندگی داشته باشی!!


Heat - 1995

👉 🆔 @Mr_FarshidTEXT
نصف مشکلات زندگیت حل میشن
اگه فقط بعضی غذاها،بعضی آدما
و بعضی عادت ها رو بزاری کنار....

┏━━━🍃🍂━━━┓
Farshid_فرشید
┗━━━🍂🍃━━━┛
یکی از جذاب‌ترین رفتارهایی که از یک کتاب‌ خوان سر می‌زند،
کُند خواندنِ کتابی‌ست که دوست می‌دارد: زیستن در فاصلهٔ میانِ واژه‌ها.
در فاصلهٔ ساکتِ میان واژه‌هاست که می‌توان «طعم کتاب» را چشید : فارغ از معنای این یا آن واژه.

┏━━━🍃🍂━━━┓
Farshid_فرشید
┗━━━🍂🍃━━━┛
شما شبیه به کسانی خواهید شد که بیشترین رابطه را با آنها دارید پس با افرادی معاشرت کنید که ذهنی ثروتمند دارند!!!

#آلبرت_اینشتین

┏━━━🍃🍂━━━┓
Farshid_فرشید
┗━━━🍂🍃━━━┛
💥کلمات را قبل از انقضا درست مصرف کنید

قدیم‌ها یک کارگر عرب داشتم که خیلی می‌فهمید. اسمش قاسم بود. از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اول‌ها ملات سیمان درست می‌کرد و می‌برد وردست اوستا تا دیوار مستراح و حمام را علم کنند. جنم داشت. بعد از چهار ماه شد همه‌کاره‌ی کارگاه. حضور و غیاب کارگرها. کنترل انبار. سفارش خرید. همه چیز. قشنگ حرف می‌زد. دایره‌ی لغات وسیعی داشت. تن صدایش هم خوب بود. شبیه آلن دلون. اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم. قشنگ حرف می‌زد.

یک بار کارگر مقنی قوچانی‌مان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد. رییس کارگاه درجا ... به خودش. رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتی یادش رفت زنگ بزند آتش‌نشانی. قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار. خیلی خوب و خلاصه گفت. تهش هم گفت مقنی‌مان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیم‌هایش به هیچ جا بند نیست. بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس زدن خاک‌ها. خاک که نبود. گِل رس بود و برف یخ‌زده‌ی چهار روز مانده. تا آتش‌نشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانه‌اش. هنوز زنده بود. اورژانس‌چی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دک و پوزش. آتش‌نشان‌ها گفتند چهار ساعت طول می‌کشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته و یک‌نفره کنده بودش.

بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود. آتش‌نشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رییس کارگاه هم بود. فقط امید نبود. مقنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برف‌ها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد. حرف که نمی‌زد. لاکردار داشت برایش نقاشی می‌کرد . می‌خواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. می‌خواست امید بدهد. همه می‌دانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی. بی‌شناسنامه. اما قاسم بی‌شرف کارش را خوب بلد بود. خوب می‌دانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرف‌شان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی. سبز. قرمز. امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مقنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند.

آدم‌ها همه توی زندگی یک قاسم می‌خواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری. اصلا دروغ خیلی هم چیز بدی نیست. دروغ گاهی وقت‌ها منشا امید است. امید هم منشا ماندگاری. یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را. کلمه‌ها را قشنگ مصرف کند و شیاف‌شان کند به آدم. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید. قاسم زندگی‌تان را پیدا کنید.


┏━━━🍃🍂━━━┓
Farshid_فرشید
┗━━━🍂🍃━━━┛
🇫🇷 فرانسه کتاب را کالای ضروری شناخت
دولت فرانسه در نهایت کتاب‌فروشی‌ها را به عنوان کسب و کار ضروری در دوران بحران کرونا به رسمیت شناخت.

به گزارش ایسنا به نقل از فیگارو، بر اساس تصمیم دولت فرانسه کتاب‌فروشی‌های مستقل و برندهای فرهنگی در صورت اعمال محدویت‌ها به سبب بحران شیوع ویروس کرونا می‌توانند همچنان به عنوان کسب و کاهای ضروری برای زندگی مردم به کار خود ادامه دهند.

سندیکای کتابخانه‌های فرانسه به رسمیت شناختن کتاب‌فروشی‌ها به عنوان کسب و کار ضروری برای زندگی مردم در مواقع بحران را یک موفقیت بزرگ برای کتاب و کتاب‌خوانی و نتیجه هماهنگی و تعامل صنعت کتاب و همچنین کتاب‌خوان‌ها معرفی کرد و این دستاورد را حاصل تلاش‌های «روزلین باشلو» وزیر فرهنگ و «برونو لو مار» وزیر اقتصاد فرانسه دانست.

اتحادیه کتاب‌فروشان و اتحادیه ملی ناشران فرانسه با ایجاد کارزاری با عنوان «آقای رئیس‌جمهور! بیایید فرهنگ را با بازگشایی کتاب‌فروشی‌ها انتخاب کنیم» خواهان فعالیت کتاب‌فروشی‌ها در مواقع بحران و اعمال محدویت‌های منع رفت و آمد شدند و این کارزار در نهایت با صدها هزار نفر حامی به موفقیت دست یافت.

«آن مارتل» رئیس اتحادیه کتاب‌فروشان در این‌باره توضیح داد: «با تعطیلی کتاب‌فروشی‌ها در مرحله نخست قرنطینه در کشور، کتاب‌فروشان بی عدالتی بزرگی را حس کردند که عادلانه و توجیه‌پذیر نبود. تعطیلی کتاب‌فروشی‌ها بر خلاف ارزش‌های جمهوریت است و بدون کتاب‌ها هیچ انتقال دانشی رخ نخواهد داد.»

پیش‌تر کشورهای دیگری چون سوئیس و بلژیک نیز کتاب را به عنوان یک کالای ضروری در مواقع بحران به رسمیت شناخته بودند.


┏━━━🍃🍂━━━┓
Farshid_فرشید
┗━━━🍂🍃━━━┛
دوستان خوبم متن زیر و حتما بخونید با شکیبایی برای من بسیار مفید بود
اين مطلب مختص کسانیه که حوصله خوندن متن های زیاد رو ندارن ، اما اگر بخونن به جواب خيلی از چراهاشون ميرسن ... 👇


💡فرهنگ سه خطی :

يک روز #فرانتس_کافکا نویسنده ی فرانسوی ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختر بچه‌ای افتاد که داشت گريه می کرد . کافکا جلو می‌رود و علت گريه ی دخترک را جويا می شود .
دخترک همانطور که گريه می کرد پاسخ می‌دهد : " عروسکم گم شده ... "
کافکا با حالتی کلافه پاسخ می‌دهد : " امان از اين حواس پرت ... گم نشده ، رفته مسافرت ! "
دخترک دست از گريه می‌کشد و بهت زده می‌پرسد : " از کجا می‌دونی ؟! "
کافکا هم می گويد : " برات نامه نوشته و اون نامه پيش منه ... "
دخترک ذوق زده از او می پرسد که آيا آن نامه را همراه خودش دارد يا نه ، کافکا می‌گويد : " نه ، توی خونه‌ست . فردا همينجا باش تا برات بيارمش "
کافکا سريعاً به خانه‌اش بازمی‌گردد و مشغول نوشتنِ نامه می‌شود و چنان با دقت که انگار در حال نوشتن کتابی مهم است !
اين نامه‌ نويسی از زبان عروسک را به مدت سه هفته هر روز ادامه می‌دهد و دخترک در تمام اين مدت فکر می‌کرده آن نامه ها به راستی نوشته‌ ی عروسکش هستند !
در نهايت کافکا داستان نامه‌ها را با اين بهانه‌ ی عروسک که « دارم عروسی می کنم » به پايان میرساند .

👆 اين ماجرای نگارش كتاب « کافکا و عروسک مسافر » است .
اينکه مردی مانند فرانتس کافکا سه هفته از روزهای سخت عمرش را صرف شادکردن دل کودکی کند و نامه ها را ( به گفته ی همسرش دورا ) با دقتی حتی بيشتر از کتاب ها و داستان هايش بنويسد ، واقعا تأثيرگذار است .
او واقعا باورش شده بود . اما باورپذيری بزرگترين دروغ هم بستگی به صداقتی دارد که به آن بيان می شود .

" امّا چرا عروسکم برای شما نامه نوشته ؟! "

اين دوّمين سوال کليدی بود ! و او ( کافکا ) خود را برای پاسخ دادن به آن آماده کرده بود . پس بی هيچ ترديدی گفت : " چون من نامه رسان عروسک ها هستم "

( کافکا دارای دکترای حقوق بود اما هرگز به وکالت نپرداخت . روحیات لطیفش این اجازه را نمی داد . او در اثر سل در جوانی درگذشت . وی از بزرگ ترین نویسندگان جهان است . )


🔹 جامعه‌ای که در آن راه‌های طولانی ، راه‌های کم ‌رفت و آمد و خلوتی شده ،
جامعه‌ای که در آن هیچ‌کس حوصله‌ی صبر و شکیبایی برای به دست آوردنِ هدفی را ندارد ،
جامعه‌ای استتوسی ست . جامعه‌ای که برای رسیدنِ به هدفش فقط به اندازه‌ی خواندنِ همان سه خطِ بالای استتوس‌ها زمان می‌گذارد !
جامعه‌ی مبتلا به « فرهنگِ سه‌خطی » !
ما مردمی شده‌ایم لنگه‌ی پینوکیو ، که دوست داریم طلاهای‌مان را بکاریم تا درختِ طلا برداشت کنیم !
مردمی که دنبالِ گلد کوییست و پنتاگون و شرکت ‌های هرمی مشابه می‌افتند ، یک جای کارِشان لنگ می‌زند . آن جای کار هم اسم‌اش « فرهنگِ شکیبایی » است .
#فرهنگ_سه‌خطی به ما می‌گوید اگر نوشته‌ای بیش‌تر از سه سطر شد ، نخوان !
فرهنگِ سه‌خطی به ما می‌گوید راهِ رسیدن به هدف چون درست است ، طولانی است . پس یا بی‌خیال‌اش بشو یا سراغِ میان‌بُر بگرد !

🔹 فرهنگِ سه‌خطی است که نزول‌خوری دارد ، اختلاس دارد ، دزدی دارد ، بی‌سوادی دارد ، رشوه دارد ، تن‌فروشی دارد ، حق‌خوری و هزار جور دردِ بی‌درمانِ دیگر دارد . فرهنگِ سه‌خطی است که اینهمه آدمِ بی‌کار دارد .
آدم‌های بی‌کاری که توقع دارند یک ساعت در روز کار کنند و ماهی چند میلیون درآمد داشته باشند !
برای درکِ عمقِ فاجعه‌ای که بر سرِ فرهنگِ ما آمده ، نیازی نیست خیلی جای دوری برویم . به همین #فیس‌بوک یا #اینستاگرام که نگاه کنیم ، همه چیز دست‌مان می‌آید . وقتی که کسی می‌نویسد : « اوه ! طولانی بود ، نخوندم ! » یا « سرسری یه نیگاه انداختم ، با کلیّتش موافقم ! » یا « چه حوصله‌ای ! » یا « لایک کردم ، ولی نخوندم ! » و ...
یعنی یک پُلی در جایی از مسیرِ فرهنگِ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمی‌رسد . آن پُل ، همان فرهنگِ شکیبایی ست .
جامعه‌ای که همه چیز را ساندویچی می‌خواهد ، در مطالعه ؛ سه خط استتوس برایش بس است .
در ازدواج ؛ بین عشق و نفرت‌اش ده ثانیه زمان می‌برد .
در سیاست ؛ بینِ زنده‌باد و مُرده‌بادش ، نصفِ روز کافی ست .
در کار ؛ از فقر تا ثروتش یک اختلاس فاصله دارد .
در تحصیل ؛ از سیکل تا دکترایش یک مدرک آب می‌خورد .
در هنر ؛ از گم‌نامی تا شهرت‌ش به اندازه‌ی یک فیلم دو دقیقه‌ای در یوتیوب است !

🔹 فرهنگِ سه‌خطی به من اجازه می‌دهد چیزی را نخوانده ، بپسندم .
موضوعی را نفهمیده ، تحلیل کنم .
راهی را نرفته ، پیشنهاد بدهم .
دارویی را نخورده ، تجویز نمایم .
نظری را ندانسته ، نقد کنم ...

فرهنگِ سه‌خطی به من اجازه می‌دهد به هر وسیله‌ای برای رسیدن به هدف‌ام متوسل شوم . چون حوصله‌ی راه‌های درست را "که طولانی‌تر هم هست" ندارم .!

🆔 @Mr_FarshidTEXT
🔆 سندروم « نتیجه فوری» چیست؟


موفقیت نا‌محدود در ۲۰ روز!
چاقی و لاغری در سه روز!
با شغل دوم و کمتر از یک ساعت در روز میلیاردر شوید!
یادگیری ۳۵ زبان دنیا در ۱۰ روز!
ترک اعتیاد فوری بدون درد در ۴۵ روز!
با ۶۸ ثانیه تمرکز به آرزوهای خود برسید و ... !

این همان سندروم خطرناک «نتیجه فوری» است که گریبان جامعه ما را گرفته است.

آن قدر گرفتار «جنون سرعت» و «یک شبه ره صد ساله رفتن» برای رسیدن به خواسته‌هایمان هستیم که دوست داریم همه این تبلیغات عجیب را یکجا باور کنیم! این پیام‌های تبلیغاتی همگان را دچار نوعی بیماری به نام «نتیجه فوری» کرده است. تقویت این نوع نگرش تاثیرات بسیار مخربی بر حوزه مدیریت استراتژيک زندگی شخصی/اداره سازمان/کشورداری می گذارد.

هیچ کدام از این ها واقعیت ندارد. اگر هم داشته باشد، در دنیای استراتژی چنین چیزی نداریم: موفقیت آسان، ساده و سریع! فقط در کتاب های علمی تخیلی یافت می شود.

🆔 @Mr_FarshidTEXT
چند خط تفکر 👇👇👇

شخصی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش برد.

کفاش با نگاهی می گوید این کفش سه کوک می خواهد و هر کوک ده تومان و خرج کفش می شود سی تومان.

مشتری هم قبول می کند. پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد و كفشش را تحويل بگيرد.

کفاش دست به کار می شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام اما با یک نگاه عمیق در می یابد اگر چه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می شود. از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند!
او میان نفع شخصی و اخلاق، مانده است.

یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست.
اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده.
دنیا پر از فرصت هاي کوک چهارم است! ديگر شايد زمان آن رسيده بگوییم: تا چهار نشه بازي نشه!

من و تو كفاش های دو دلی هستيم كه بايد سر فرصت هاي چهارم بحث كنيم و كوك بزنيم...


🆔 @Mr_FarshidTEXT
🔍 تصمیم گیری ریلی در مدیریت کیلویی


ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ، ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﯾﻞ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. سه ﺑﭽﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮐﻤﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺳﺎﻟﻢ، ﻫﻤﺎنﺟﺎ ﺧﻮﺍﺑﺸﺎﻥ ﺑﺮﺩ. ﻗﻄﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ می ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺻﺤﯿﺤﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ ... ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ، ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﯾﻞ ﻏﯿﺮﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﺪ، ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﯾﻖ ﺟﺎﻥ سه کودک ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ، ﻭ تنها یک ﮐﻮﺩﮎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ شوﺩ ، ﻭ ﯾﺎ اینکه ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ندهد، ﻭ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ برود.
ﺳﻮﺍﻝ: ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ فرصت کم ﻭ ﺣﺴﺎﺱ، ﭼﻪ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﯿﺪ..؟
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ سه ﮐﻮﺩﮎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻨﺪ، ﻭ یک ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ، ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﺧﻼ‌ﻗﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ، ﺷﺎﯾﺪ ﺗﺼﻤﯿﻢ صحیحی ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﭼﻄﻮﺭ ...؟ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ، ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻋﺎﻗﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ، ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺴﯿﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ (ﺭﯾﻞ ﺳﺎﻟﻢ) ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻨﺪ، ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽﺷﻮﺩ..!
ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﯿﺮﯼ، ﻣﻌﻀﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺎ، ﺩﺭ ﺍﺩﺍﺭﻩ، ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﻭ ﺑﻪ ﺧﺼﻮﺹ ﺩﺭ کشورهای ﻏﯿﺮ ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺗﯿﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ؛ ﺩﺍﻧﺎﯾﺎﻥ و مردم عادی ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ تصمیمات مدیران احمق میشوﻧﺪ..! ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﺍﻓﻖ ﺑﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﺒﻮﺩ، ﻃﺮﺩ ﺷﺪ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﺮﺩﯾﺪ..!، ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺍﺷﮏ ﻧﺮﯾﺨﺖ..! او ﺭﯾﻞ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، و ﻫﺮﮔﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮔﺶ ﺍین گوﻧﻪ ﺭﻗﻢ ﺑﺨﻮﺭﺩ. ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻫﺮ چهار ﮐﻮﺩﮎ ﻣﮑﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺒﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ نکرﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ، ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ کودکان ﺩﯾﮕﺮ شد، ﮐﻪ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ..!، ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ سوزنبان، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻋﺎﻗﻞ، ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ، ﺑﻠﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺧﻄﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﺯﯾﺮﺍ ﺭﯾﻞ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﮔﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﻗﻄﺎﺭ ﮔﺮﺩﯾﺪ، ﻭ تمامی ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺷﺪﻧﺪ، ﻭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ، ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻥ سه ﮐﻮﺩﮎ ﺍﺣﻤﻖ ﻧﺒﻮﺩ..!
ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ یک ملت تشبیه ﮐﺮﺩ، ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻮﺩﮐﺎن نادان، ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ سرنشینان ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻌﯿﯿﻦ ﮐﻨﻨﺪ. ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮﺍﻥ، ﮐﻪ تصمیمات اشتباه میگیرند، ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﻨﺎﻓﻊ همه ملت میشود، ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺻﺪﻫﺎ ﻧﻔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺠﺎﺕ سه کودک ﺍﺳﺖ..!

ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ؛ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ، ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﻫﻤﯿﺸﻪ درست ﻧﯿﺴﺖ..!

📌ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﺩ ، ﻭﻟﯽ ﻣﻐﺰ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﺩﺭﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ پیش آید، ﻓﻮﺭﺍ ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽﺷﻮﺩ، و ﺍﺛﺮﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺍﺷﺘﻌﺎﻝ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻭﯾﺮﺍﻧﮕﺮ ﺑﺎﺷﺪ. ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﻭلی ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ، ﻣﻐﺰ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁن است ﮐﻪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﻫﯿﻢ ، و در امور جمعی و ملی، از آراء جمعی و ملی، و از دانش دانشمندان بهره گیریم.

🆔 @Mr_FarshidTEXT
🛑 چرا بعضی ها آنقدر فضول هستند!

یکی از ایراداتی که گردشگران خارجی و به طور کل، افرادی که به ایران سفر می کنند و در مواجهه به فرهنگ عامه و سبک زندگی امروز ما ایرانی ها قرار میگیرند، مطرح می‌کنند، مقوله تعارف است که معادل انگلیسی هم ندارد.
بسیار برای گردشگران و مسافران به دیار اهورایی و باستانی و تاریخی و خوشگل و زیبا و فراموش نشدنی ما، عجیب است که ما قولی میدهیم که اصلا به آن وفادار نیستیم.
پیشنهادی میدهیم که هیچ اعتباری برای این پیشنهاد قائل نیستیم.

حتما برای شما هم پیش امده که در زمان خرید گردن بند نقره مرصع که چند میلیون تومان قیمت دارد، فروشنده که حتی حاضر به تخفیف ۱ میلیون ریالی نشده، بارها به شما می گوید که قابل ندارد! مهمان ما باشید! و از این حرفها.
مهم نیست چند کیلو پرتقال است یا یک گردن بند یا هر چیز دیگر یا حتی خوردن غذا در رستوران است! کلا فرهنگ تعارف الکی!، بخشی از سبک زندگی ما ایرانی ها در کوی و برزن و اداره و مهمانی و امثالهم شده است.
این که چرا این فرهنگ نابجا که هیچ تعریفی نه در فرهنگ اصیل ایرانی اسلامی دارد و نه بازخورد خوب بین المللی، همچنان در فرهنگ عامه رواج دارد را جامعه شناسان باید پاسخ دهند.

تعارف، با مهمان نوازی فرق دارد. اینکه شما اگاهانه، چیزی را پیشنهاد میکنید که ۱ درصد هم به این پیشنهاد خود،‌ اهمیت نمی دهید! شاید برای ما ایرانی ها که صبح تا شام با این فرهنگ الکی روبرو هستیم، جذاب باشد و معمولی. اما برای یک گردشگر خارجی اصلا معنا و مفهوم ندارد و آن را به چشم مهمان نوازی و cool بودن ما ایرانی ها نمی بیند و در کتاب ها و مقالات و مستندهایش از ایران، نکته منفی سفر به ایران خطاب می‌کند!

۱۳ سوال عجیب ما ایرانی ها

_چند سالتون هست؟
_ازدواج کردید؟
_ الان داری چی کار میکنی؟ (۱۰۰ بار در هفته!)
_ کجای فلان شهر ساکن هستند؟
_پدرتان اهل کجاست؟
_ نماز می‌خوانید؟
_ چرا ازدواج نکردید؟
_چرا باردار نشدید؟
_ شما به کی رای دادی؟
_ ماهی چقدر حقوق می گیرید؟
_ چرا شما به فلان جا نمیای؟
_ چرا فلان غذا را نخوردی؟
_ چرا شال آبی یا کفش قرمز پوشیدی؟

این ها نمونه ده ها پرسش عجیبی است که ما ایرانی ها در طول هفته و ماه و سال از همدیگر می پرسیم و به راحتی، حریم خصوصی همدیگر را به صورت دوستانه!، نقض می کنیم.
این که شما بدانی یا ندانی فلان دوست یا همکار یا برادر یا خواهر یا پسر عمه یا دختر عمه یا همکار و آشنا، نماز می خواند یا نمی خواند، نه دانش عمومی شما را افزایش می دهد نه تاثیری در نگرش شما به ارتباط با فرد دارد.

این که چرا فلان کس ازدواج نکرده است، باز نه دانش رسانه ای شما را افزایش می دهد نه اطلاعات عمومی شما را. این که ما مردم را با سوالات ناآگاهانه و غیر منطقی خود، در فشار قرار دهیم و از او بخواهیم پاسخی به ما بدهد که رفع تکلیف باشد، مروج نقض حریم خصوصی و دروغ پراکنی می شویم.


ما همیشه با این سوال روبرو هستیم که چرا به فلان جا نرفتیم؟ چرا فلان غذا را نمی خوریم؟ چرا فلان موسیقی را گوش می کنیم؟ چرا حاضر نیستیم سریال های تلویزیون را ببینیم؟ چرا فلان فیلم سینمایی را نمی بینیم؟ چرا فلان کتاب را میخوانیم؟

شما به هر دلیلی، فلان غذا را نمی خوری یا فلان جا نمیری!
در فرهنگ ایرانی، ده ها بار از شما علت را جویا می شوند. جالب تر آن است که علت را افرادی جویا می شوند که شما، N بار علت عدم خودرن، عدم رفتن و . . . را به آن ها توضیح دادی!! دیگران که غریبه هستند که بماند!

ما همیشه به دنبال «چرایی» هستیم.
اما به دنبال «چطور » نیستیم.
چطور میتوان پول در آورد، چطور می توان شاد بود؟
چطور می توان موفق بود؟
چطور می توان مثل دیگران فلان کشور را گشت؟
چطور می توان در بورس سرمایه گذاری کرد؟‌چطور بهترین غذا را درست کنم؟‌چطور طبیعت گرد باشیم؟ چطور درس بخوانیم؟ . .


_اما می پرسیم :
چرا فلانی اینقدر پول دارد؟‌
چرا فلانی نماز نمی خواند؟‌
چرا فلانی فلان جا نیامد؟
چرا فلانی فلان لباس رو پوشید؟

ما صبح تا شام مرتب همدیگر را در اداره و خانه و کوی و برزن، قضاوت می کنیم. ذهن قضاوت گر بخشی از جامعه ایرانی سبب شده تا فاصله مردم از هم زیاد شود.
چهره های بعضا عبوس و گرفته در شهر، بخشی به سبک زندگی ایرانی ها و ساختار ذهن فریبکار آن ها ارتباط دارد.

سعی کنیم از قضاوت ها دوری کنیم و دنیا را آن طور که هست ببینیم و شاد باشیم. شاد زیستن، هنر و هر هنری را باید آموخت. هیچ هنری به کسی به ارث نرسیده است.
به دنبال چطور ها باشیم اگر می خواهیم پاسخ صادقانه ای برای چرا هایمان بیابیم!

┏━━━🍃🍂━━━┓
Farshid_فرشید
┗━━━🍂🍃━━━┛
#مطالعه

بخت و اقبال هر آدمی در دستان خودش است.

درست مثل مجسمه ساز که بناست با ماده خامی که در دستانش است، شمایلی کامل و بی‌نقص خلق کند،
شکل دادن به بخت و اقبال نیز درست مثل هر نوع کار هنری دیگر است؛

ما برای محقق کردن آن قابلیتی بالقوه داریم؛ اما مهارت تبدیل کردن این ماده خام یا قابلیت بالقوه به آن شکل و صورتی که مورد علاقه ماست، مهارتی آموختنی ست که باید آن را یاد بگیریم و مشتاقانه در طول زندگی بپروریم.

┏━━━🍃🍂━━━┓
🆔 Farshid_فرشید
┗━━━🍂🍃━━━┛
سلام و احترام فراوان خدمت شما دوستان گرامی

آدرس پیج اینستاگرام من 👇

https://instagram.com/farshidperfume?utm_medium=copy_link
#یک_فنجان_تفکر ☕️

سندروم عطش مجازات

در خیابان در حال رانندگی هستید، ماشین کناری به اشتباه انحراف به چپ می کند و شما را در موقعیت خطرناکی قرار می دهد.

در چنین موقعیتی کار درست این است که شما بهترین تصمیم را در کمترین زمان بگیرید و به بهترین شکل ممکن این اتفاق را مدیریت کنید.

اما معمولا چه اتفاقی می افتد؟

شما قبل از اینکه حادثه را به خوبی پشت سر گذاشته باشید،با عصبانیت شروع به بوق زدن های ممتد و فریاد کشیدن بر سر راننده خاطی می‌کنید.

بدون شک مهمترین کار در آن زمان این است که کسی آسیب و صدمه ای نبیند، ولی حس نیاز به تنبیه طرف مقابل به ما اجازه منطقی فکر کردن نمی دهد.

در این گونه موارد تمام فکر و ذکر ما این است که اشتباه طرف مقابل را با شدیدترین درجه ممکن و در کمترین زمان مجازات کنیم، حتی اگر به قیمت سلامتی خود ما تمام شود.

مادری، فرزند کوچک خودش را به پارک برده
در حین پیاده روی کودک به زمین می‌خورد و گریه می‌کند.

مادر بدون در نظر گرفتن این نکته که طبیعت کودک در این سن و سال زمین خوردن و گریه کردن است، برای اینکه حس نیاز به مجازات خودش را ارضا کند، بلافاصله بدون هیچ تحلیلی شروع به فریاد زدن بر سر طفل کوچک می کند.


در حال گفتگو با کارمندتان هستید.
ایشان در حال توضیح دلیل کاهش عملکرد کاری‌اش می‌باشد.

با توجه به اینکه شما میل شدید و فوری به تنبیه این کارمند دارید، در همان دقایق اولیه گفتگو به جمع بندی و نتیجه مورد نظر خودتان رسیده اید و سایر توضیحات آن کارمند فایده‌ای برای او نخواهد داشت، چون شما از آن به بعد توجه ای به دلایل شاید منطقی وی نخواهید کرد.

این مثال ها و مثال های بسیار زیاد دیگری که می‌توان مطرح نمود، بیانگر این است که خیلی از ما انسان‌ها در برابر اشتباهات افراد دیگر احساس نیاز شدید و فوری برای مجازات آنها داریم.

این پدیده را "سندروم عطش مجازات" نام نهاده ام.

بسیاری از روانشناسان معتقدند در کنار پاداش، بایستی از ابزار تنبیه نیز در زمان مناسب استفاده نمود.

بهترین زمان تنبیه نیز فاصله کمی بعد از انجام کار اشتباه عنوان شده است تا تاثیر بیشتری در جلوگیری از بروز آن اشتباه در آینده داشته باشد.
مفهوم عطش مجازات با این نکته ای که بیان کردم، بسیار متفاوت است.

در عطش مجازات ما به دنبال اصلاح رفتار فرد مقابل نیستیم، بلکه به دنبال ارضای حس نیاز خودمان به تنبیه و مجازات طرف مقابل هستیم.

برای خیلی از انسان ها تمایل به مجازات فوری، جذابیت بیشتری نسبت به تمایل به تشویق فوری دارد و این موضوع می تواند پیامدهای منفی بسیاری داشته باشد.


در خیلی از موارد بخشش و یا حتی بی‌تفاوتی، اثربخشی بیشتری از مجازات عجولانه خواهد داشت.
افرادی که میزان عطش مجازات در آنها بیشتر است، خودشان در آینده دچار
مشکلات رفتاری بیشتری خواهند شد.

اینکه ناخودآگاه همیشه منتظر اشتباه دیگران هستند و به تنها چیزی که فکر می کنند مجازات آنها می باشد، رفته رفته آنها را از نظر ذهنی بیمار خواهد کرد.

خیلی وقت ها باید صبر و حوصله بیشتری به خرج داد و با در نظر گرفتن تمامی جوانب تصمیم گرفت و رفتار کرد.

زود واکنش نشان ندهید چون چند دقیقه بعد، عذاب وجدان شما را دیوانه خواهد کرد

دکتر رضا صالح زاده

┏━━━🍃🍂━━━┓
Farshid_فرشید
┗━━━🍂🍃━━━┛
قدرتِ یک:

یک درخت می‌تواند شروع یک جنگل باشد. یک لبخند می‌تواند آغازگر یک دوستی باشد.

یک دست می‌تواند یاری‌گر یک انسان باشد. یک واژه می‌تواند بیانگر یک هدف باشد.

یک شمع می‌تواند پایان تاریکی باشد. یک خنده می‌تواند فاتح دل‌تنگی باشد.

یک امید می‌تواند فرح‌بخش روحتان باشد. یک نوازش می‌تواند راوی مهرتان باشد.

یک زندگی می‌تواند خالق تفاوت باشد.

امروز آن «یک» باشید. قدرت این «یک»ها را دست کم نگیرید...

🆔 @Mr_FarshidTEXT