دهندی اختر و گردون گواهی
که در عالم نباشد چون تو دیگر
اگرچه مِهتران بسیار دیدم
ندیدم بهتر از تو هیچ مِهتر
#امیر_معزی
#دال
مِهتر: بزرگتر، رئیس
که در عالم نباشد چون تو دیگر
اگرچه مِهتران بسیار دیدم
ندیدم بهتر از تو هیچ مِهتر
#امیر_معزی
#دال
مِهتر: بزرگتر، رئیس
یار از غم من خبر ندارد گویی
یا خواب به من گذر ندارد گویی
تاریکترست هر زمانی شبِ من
یا رب! شب من سحر ندارد گویی
#امیر_معزی
#ی
یا خواب به من گذر ندارد گویی
تاریکترست هر زمانی شبِ من
یا رب! شب من سحر ندارد گویی
#امیر_معزی
#ی
یار از غم من خبر ندارد گویی
یا خواب به من گذر ندارد گویی
تاریکترست هر زمانی شبِ من
یا رب! شب من سحر ندارد گویی
#امیر_معزی
#ی
یا خواب به من گذر ندارد گویی
تاریکترست هر زمانی شبِ من
یا رب! شب من سحر ندارد گویی
#امیر_معزی
#ی
آن زلف نگر بر آن بر و دوش
وان خط سیه بر آن بناگوش
هر دو شده پیش ماه و خورشید
مانندهٔ حاجبان سیهپوش
#امیر_معزی
#الف
وان خط سیه بر آن بناگوش
هر دو شده پیش ماه و خورشید
مانندهٔ حاجبان سیهپوش
#امیر_معزی
#الف
آن زلف نگر بر آن بر و دوش
وان خط سیه بر آن بناگوش
هر دو شده پیش ماه و خورشید
مانندهٔ حاجبان سیهپوش
#امیر_معزی
#الف
وان خط سیه بر آن بناگوش
هر دو شده پیش ماه و خورشید
مانندهٔ حاجبان سیهپوش
#امیر_معزی
#الف
قافلهی شب گذشت صبح برآمد تمام
باده شد اکنون حلال خواب شد اکنون حرام
خوش بود آری صبوح خاصه به وقت بهار
لعل شده کوهسار سبز شده جویبار
#امیر_معزی
#ق
باده شد اکنون حلال خواب شد اکنون حرام
خوش بود آری صبوح خاصه به وقت بهار
لعل شده کوهسار سبز شده جویبار
#امیر_معزی
#ق