ز #چشمش مستیِ دنباله‌دارے قسمتِ من شد

ڪه شد نومید صبحِ محشر از بیداریِ هوشم...

#صائب_تبریزی

#ز

دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح

چون غنچهٔ نشکفته نسیم سحری را

#صائب_تبریزی

#دال

قصه خنجر الماس مگویید به ما

که در اینجا سخن از تیغ زبان می‌گذرد

#صائب_تبریزی

#ق

دلگیر نیستم که دل از دست داده‌ام

دلجویی حبیب به صد دل برابرست


#صائب_تبریزی

#دال

چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو...

#صائب تبریزی

#چ

فریاد از این برق نگاهان که نکردند

رحمی به گل کاغذی حوصله ی ما

#صائب_تبریزی

#ف

صاف اگر باشد
هوای بی غُبار دوستی
حالِ دل را می توان
دریافت از سیمای هم...

#صائب_تبریزی

#ص

ما را ز شب وصل چه حاصل،که تو از ناز


تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده‌ست...



#صائب_تبریزی

#میم

تا نهادم پای در
وحشت‌سرای روزگار
عمر من در فکر آزادی
چو زندانی گذشت...


#صائب_تبریزی

#ت

غافل کند از کوتهی عمر شکایت


شب در نظر مردم بیدار بلند است....



#صائب_تبریزی

#غ

دل رمیدهٔ ما را به چشم خود مسپار


سیاه‌مست چه داند نگاهبانی چیست؟



#صائب_تبریزی

#دال

چشم را خیره کند پرتو زیبایی تو
من و از دور تماشای تماشایی تو

#صائب_تبریزی

#چ