در دست غفلت است ز عمر آن‌چه مانده است
دادم به دست دزد، زرِ ناشمرده را

#وحید_قزوینی
#دال

چو دیدم گرمی پروانه را با شمع دانستم



که هر کس می شود عاشق ، به مرگ خود نمی میرد

#وحید_قزوینی

#چ

نمی‌آید به چشم از نازکی مانند بویِ گل

گر آید از لباس خویش، آن گل‌پیرهن بیرون

#وحید_قزوینی

#ن

این‌قدر قاصد که از من سوی جانان رفته است

جمع اگر گردد به یک‌جا کاروانی می شود

#وحید_قزوینی

#الف

زندگی را دوریِ معشوق دوزخ می‌کند

روز در دریای آتش افکنَد پروانه را....

#وحید_قزوینی



#ز

کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش

ولی آهسته می گویم
الهی بی اثر باشد..


#وحید_قزوینی

#ک

ز من پرسی: دلِ عشّاق
آیا شاد می‌باشد؟

اگر باشد منِ
بیچاره‌ی محزون نمی‌دانم

#وحید_قزوینی

#ز

واعظ مکن دراز حدیثِ عذاب را
این بس بود که بارِ دگر زنده می‌‌شویم...

#وحید_قزوینی
#و

کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش

ولی آهسته می گویم
الهی بی اثر باشد..


#وحید_قزوینی
#واو