صبح بر می‌آمد آن ساعت

که او رخ می‌نمود

#خواجوی_کرمانی

#ص

در سلسله‌ی زلف
             سراسیمه‌ی لیلی

حالِ دل مجنون پراکنده‌ی ما چیست؟


         #خواجوی_کرمانی

#د

دارو فروش خسته دلان‌را
دکان کجاست؟!...

#خواجوی_کرمانی

#د

ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست

جانم از جام می عشق تو دیوانه و مست

#خواجوی_کرمانی

#الف

نشسته‌ام مُتِرَصِّد که از دریچه‌ی صبح



مگر طلوع کند آفتابِ روزِ وصال

#خواجوی_کرمانی
#نون

دیشب که مرا جان و دل از داغِ تو می‌سوخت

آرامِ دل
و
آرزوی جانِ
که بودی؟!

#خواجوی_کرمانی

#د

چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان
که خبر دهد ز جَنت دم صبح و باد بستان

بسحر که جان فزاید لب یار و جام باده
بنشین و کام جانرا از لب پیاله بستان


#خواجوی_کرمانی

#چ

زهی شوخ چشمی که من کرده‌ام


که جان را  به جانان فرستاده‌ام



#خواجوی_کرمانی

#ز

ما را خیال دوست به فریاد می‌رسد


ور نی شب فراق به پایان، که می‌برد...



#خواجوی_کرمانی

#میم

ما را خیال دوست به فریاد می‌رسد


ور نی شب فراق به پایان، که می‌برد...



#خواجوی_کرمانی

#میم

شبتون بی غم

ما را خیال دوست به فریاد می‌رسد


ور نی شب فراق به پایان، که می‌برد...



#خواجوی_کرمانی

#میم