جان میدهم؛ بیا
بہ تقاضا چہ احتیاج؟

#وحشی_بافقے

#ج

گفتمش دل به خم زلف تو در قید بماند
گفت دیوانه همان به که مقید باشد

#وحشی_بافقی

#گ

سوختـن با آتـش است و


«عشـــق» با دیـوانگی


#وحشی_بافقی

#س

مشتاق توأم
چنان که مخمور به مِی...

#وحشی_بافقی
#میم

ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد
به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟!

#وحشی_بافقی
#میم

‌

‌ما را چه بی گناه گرفتار کرده ای ...

#وحشی_بافقی
#میم

‌

جان من‌ این همه بی رحم چرایی..؟!

#وحشی_بافقی
#ج

‌

شاخِ خشکیم
به ما سردی عالم چه کند؟!
پیشِ ما برگ و بری نیست
که سرما ببرد.

#وحشی بافقی

#ش

خوشا
صحرای عشق و وادی او
خوشا ایام وصل و شادی او

خوشا
تاریکی شام جدایی
که بخشد صبحِ وصلش روشنایی...

#وحشی_بافقی

#خ

غلط است هرکه گوید که به دل رهست دل را
دل من زِ غصه خون شد دل او خبر ندارد!

#وحشی بافقی

#غ

گرد آن خانه بگردم که در او خلوت توست..
‌


#وحشی_بافقی


#"گاف

# شب همه شب ،
        ما و تمنای او
          خواب نداریم
            ز سودای او ...

      #وحشی_بافقی

#شین

ترک ما کردی ولی
با هر که هستی، یار باش ...


#وحشی_بافقی

#ت

به صد جان می خرم
گردی که خیزد
از سر راهت

#وحشی_بافقی

#ب

سوختم صد بار
پیش او سراپا همچو شمع
پرسد اکنون باعث
سوز و گداز از من هنوز...



#وحشی_بافقی

#سین