.
صبح است و غزل پشتِ غزل، باز غزل

ای غزل واره تَرین شِعر سحرگاه، سلام

#محمد_بزاز
#ص

نذر ڪردم‌ ڪه..💜‌
چو بر دار دلت لانه ڪنم
روے زانوے خودم،
مـــوے «تــو» را شانه ڪنم
گرچه مَجنون‌ شدن ا
نگار به‌من می‌آید
قصد دارم‌ڪه
تو را لیــــلیِ دیوانه ڪنم


#محمد_بزاز

#ن

تنم‌ در بسترے آغشته‌ بر عطر تو می‌سوزد


ڪجایِ این شب آڪندہ ‌از آغوش، بی‌مایے؟


#محمد_بزاز

#ت

صبح
شد
باز
دلم تنگ تو
از دور سلام

تو
نیاز
و ضربان دلمی ختم کلام

#محمد_بزاز
#ص

صبح شد باز دلم تنگ تو، از دور سلام

تو نیاز و ضربان دلمی، ختم کلام


#محمد_بزاز


#ص

قلب‌ام که در فضای تنت شور میزنم
با انقلابِ حال تو بدجور میزنم
طوری خمار میشود این نَشئه‌ چشمها
انگار بوسه بر لب وافور میزنم

#محمد بزاز

#ق

صبح است و شروعِ عشقبازی هایت
آیینه اسیرِ دلنوازی هایت

این دل نَرَوَد به هیچ اقلیم مَگر
در عرصه ی ناز یکّه #تازی هایت


#محمد_بزاز

#ص

رکعتِ چَندم...کجا بودَم...
نمی‌دانَم، ولی...

بُرد نامَت‌را کسی،
یادَت نَمازم را شکست!

#محمد_بزاز
#ر

صبح است
و غزل پشت غزل ، باز غزل...
ای غزلواره ترین  شعرِ سحرگاه ، سلام...

#محمد_بزاز

#ص

خیمه زده خورشید به چشمانِ قشنگت ...

دل، مثل شکاری‌ست که افتاده به چنگت


هر چند پَلنگانه نگاهم کنی امّا
تن می‌کشدم بی‌سَر و دیوانه به جنگت



#محمد_بزاز


#خ

تا تَوانستم قَلم

در دست رقصاندَم، ولی!

بَهرِ توصیفِ جَمالت

واژه کم آورده‌ام...!



#محمد_بزاز

#ت

صبح شد باز دلم تنگ تو از دور سلام
تو نیاز و ضربان دلمی ، ختم کلام...

#محمد_بزاز

صبح قشنگتون بخیر

#ص

صبح شد باز دلم تنگ تو از دور سلام

تو نیاز و ضربان دلمی ختم کلام.


#محمد_بزاز
#ص

شَب بہ شَب...
واژہ بہ واژہ عِشق وَرزیدم تو را
امشب اما..!
تا سحر دیوانِ شِعرت مے ڪنم....


#محمد_بزاز

#شین