لحظهٔ دیدار نزدیک است

باز من دیوانه‌ام، مستم، باز می‌لرزد دلم، دستم...



#مهدی_اخوان‌ثالث

#لام

ز دست و پاے دل برگیر این زنجیرِ جور اے یار



ڪه این دیوانه گر عاقل شود دیگر نمی‌آید..

#مهدی‌_اخوان‌ثالث
#ز

ناگهان در کوچه دیدم
بی‌وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی
دست‌و‌پای خویش را
گفته بودم بعد از این
باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم
گفته‌های خویش را

#مهدی_اخوان‌ثالث

#نون

نشستم باده خوردم،
خون گریستم، کنجی افتادم

تحمل می‌رود
اما شب غم سر نمی‌آید

#مهدی_اخوان‌ثالث
#ن

تشنه‌ام امشب اگر باز خیال لب ِتو
خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد

کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب
شبنم زلف ِتو را نوشم و خوابم نَبَرد


#مهدی_اخوان‌ثالث
#ت

نه از رومم، نه از زنگم
همان بیرنگِ بیرنگم
بیا بگشای در
بکشای، دلتنگم...


#مهدی_اخوان‌ثالث
#نون

چمــدان بسته ام از هرچه منم
دلــ بڪنم پیرو عقــل شوم قید دلــم را بزنم


#مهدی_اخوان‌ثالث
#چ

اِمشَب اندوه تو
                  بیش از همه شب
                                       شد یارم...

#مهدی_اخوان‌ثالث


#الف

قصه‌ی روز و شب من
سخنی مختصر است

روز در خواب و خیالاتم و
شب بیدارم ...!


#مهدی_اخوان‌ثالث


#ق

اگر روزم پریشان شد
فَــ.ـدای تاری از زُلفَـ.ـش
کہ هر شب با خیالش
خـ.ـواب‌های دیگری دارم

#مهدی_اخوان‌ثالث

#الف
‎‌‌‎‌