...


چقدر سرانگشتانم
دلتنگ قدم زدن روے لبانت هستند....





#شیوا_میثاقی

#چ

و اڪنون
بدهڪار قــلبی هستم ڪه
زبانش از بیانِ واژه های دلتنگــی ...
قاصـر بود

#شیوا_میثاقی

#واو


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

.

و عشق
فریادِ بـے صداے مـردیست
ڪه ڪلمات را
پشتِ دودِ سیگارش پنهان میڪند

#شیوا_میثاقی

#و

در همهمه اے  از سڪوت
ناگهــان ...
صـدای واژه ها
از لبـش شڪفت و
گفت:....
#صبح_بخیر خانـمی...
ماه بانـوے ابـرو ڪمونی...

نگـاهم بـه او لبخـند زد ...
و خوشبختـی از ڪانون آغوشمان
#طلوع ڪرد...

#شیوا میثاقی

#د

چہ بگــویـم .....؟ ‌
چگـونـہ شـرح دهـم؟
آن زمــان ڪہ تـو سڪوت ڪـرده اے؟

#شیوا_میثاقی

#چ

‌

صفحه به صفحه ی تقویم میگذرد
روزهای نبودنت ...
به خزان میفتم ...
در تابستانِ وجودم میسوزم...
بارانِ بهاری....
بر شیشه ی انتظارم میڪوبد ....
و اما زمسـتانش
نفسـگیر است ....
نگاهـم ... سـرد
آهـم .... سـوز
پایـم  ....سسـت
و قلبــم .....


#شیوا-میثاقی

#ص

شب  نگاهِ توست ...
هرچقدر به آن زل می زنی ...
بی اختیار ...
سیاهی و غربت غم ها ...
بهانه ی دل می شوند ....

#شیوا میثاقی

#ش

در ڪنــــــــــــــار او
احساسِ بودن میڪنم.
اگر این حس،
عشـــــق نیست،،
اما،،،
از عشق زیباتر است...


#شیوا_میثاقی
#دال

باتــو
خوشبــخترین #غــروب  پاییزم ...
تو ڪه باشـے ...
عـمقِ هـر دردی ...
آخــرِ  هر  لبخـندی ...
وســعتِ  یڪ دلسـردی
به شــوخی مـے مـانـد فقـط...

#شیوا میثاقی

#ب

بوسه ات ...
داسـتان عاشـقانه اے بود
ڪه نمیخواسـتم به پایان برســد...

#شیوا_میثاقی

#ب

و اکنون
بدهکار قــلبی هستم،
که زبانش،،
از بیانِ  واژه های دلتنگــی،
قاصـر بود!!

#شیوا_میثاقی

#و
‌‌‎‌

‌
در هواے
سنگینی شناورم
یا مرا بسویت بخوان
یا بازگرد بسویم
درهاے نیمه‌باز
به انتظارت
نشسته‌اند


#شیوا_میثاقی
‌

#د

موهایت را می بویم
لبهایت را می چِشَم
نفس هایت را می شنوم
خیالت را لمس میکنم
و عشقت را می بینم...
تا حواس پنجگانه
شاهدان عینی
دوست داشتنم باشند،
و دیگر چیزی
برایم باقی نماند
که فدای تو نباشد ...



#شیوا_میثاقی

#م


‌‌‎‌‎ ‎    

هستی؛
اما کجا؟
آنجایی‌که که باد،آسان‌تر از من،
دستش به لمست می‌رسد

#شیوا میثاقی

#ه

.
اعتراف میکنم
به دوست داشتنت ...

از کانونِ قلبم تا مرز احساسم  
بر عمقِ باورم دوستت دارم

#شیوا_میثاقی
#آ