« هراس از باد هجرانے نداری؟»وصل مے پرسد؛



واز عاشق، جوابِ«هرچه باداباد!» مے آید

#حسين_منزوی

#ه

صلح است عشق، امّا
اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظِ تو،
با هر که می جنگم!

#حسين_منزوی

#صاد

زِ تمام بودنی‌ها تو فقط از آنِ من باش
كه به غيرِ با تو بودن دلم آرزو ندارد!
#حسين_منزوی
#ز

نبضِ مرا بگير
و ببر نامِ خويش را

تا خون
بَدل به باده شود در رَگان من


#حسين_منزوی
#نون

رفتم از دستت مرا درياب، تعبيرش تویی...

#حسين_منزوی

#ر

شمیـم پیـرهنی با نسیـم صبح فرست

که چشم در رهم ای گل به بوی درمانت

#حسين_منزوی

#شین

برجِ ویرانم غبارِ خویش افشان کرده ‌ام...


#حسين_منزوی


#ب

خورشيد من؛ برای تو يك ذره شد دلم

چندان كه در هوای تو، از خاك بُگسَلم ...


#حسين_منزوی

#خ

و من چگونه بی‌‌تو نگیرد دلم؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا
به تو معتادند…


#حسين_منزوی

#و

دَریایِ شُور اَنگیز" چَشمانَت "
چه زیباست

آنجا که بایَد دِل به دَریا زَد
همیِنجاست...

#حسين_منزوی

#دال

.
ڪان دل پر آرزو ،

از آرزو بیزار شـد ...!

#حسين_منزوی


#ک

یک جرعه چشاندی به من از عشقت
و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان،
مست ترم کن

#حسين_منزوی


#ی

سکوت می‌کنم و عشق در دلم جاری‌ست
که این شگفت‌ترین نوع خویشتن‌داری‌ست
رها کن آن چه شنیدی و دیده‌ای، هر چیز
به جز من و تو و عشق من و تو، تکراری‌ست

#حسين منزوی

#سین

در انتظار تو
تا كي سحر شماره كنم؟

ورق ورق شب
تقويم كهنه پاره كنم؟

#حسين_منزوی

#دال