دم به دم با چشم زیبای تو جادو می شوم
تا در آغوش منی، بی وقفه پررو می شوم
در نگاهم خیره می مانی، ولی من بی سبب
خیره در چشمان تو، گویی که جادو می شوم
می خرامی همچو آهو، می رسی از راه دور
تا شوم مست تو، من هم همچو آهو می شوم
بوسه می خواهم ز تو، با عشوه می گویی که نه!
من دلم می گیرد و یک لحظه اخمو می شوم
با نگاهت شعر می سازم، به چشمم خیره شو
خیره شو در چشمهایم، من غزلگو می شوم
#حلما
#دال
تا در آغوش منی، بی وقفه پررو می شوم
در نگاهم خیره می مانی، ولی من بی سبب
خیره در چشمان تو، گویی که جادو می شوم
می خرامی همچو آهو، می رسی از راه دور
تا شوم مست تو، من هم همچو آهو می شوم
بوسه می خواهم ز تو، با عشوه می گویی که نه!
من دلم می گیرد و یک لحظه اخمو می شوم
با نگاهت شعر می سازم، به چشمم خیره شو
خیره شو در چشمهایم، من غزلگو می شوم
#حلما
#دال
ای دلیل نفسم ، بی تو دلم غم دارد
بعد چشمان تو این شعر هِجا کم دارد
دم به دم یاد تو آوار شود بر سر من
نیستی هر شب من حادثه ی بم دارد
پشت این پنجره تنهایی من بُغ کرده
بعد تو خانه دگر رنگ جهنم دارد
گر نشانم ز همه شهر بپرسی گویند
دیده چون کاسه خون ،پیکره ای خم دارد
بی تو جنگ است میان دل من با غم تو
سینه هر شب هوس خطّ مُقدّم دارد
آنقدر از پس این پنجره ها چشم دوید
که خیابان به خدا شرم ز چشمم دارد
#حلما
#الف
بعد چشمان تو این شعر هِجا کم دارد
دم به دم یاد تو آوار شود بر سر من
نیستی هر شب من حادثه ی بم دارد
پشت این پنجره تنهایی من بُغ کرده
بعد تو خانه دگر رنگ جهنم دارد
گر نشانم ز همه شهر بپرسی گویند
دیده چون کاسه خون ،پیکره ای خم دارد
بی تو جنگ است میان دل من با غم تو
سینه هر شب هوس خطّ مُقدّم دارد
آنقدر از پس این پنجره ها چشم دوید
که خیابان به خدا شرم ز چشمم دارد
#حلما
#الف