The Clamor Of Being
اسحاقپور: نوعی ستایش با وجود همراه شدن با خویشتنداری؛ گاهی اوقات این حس به من دست میدهد که نگرش شما این چنین است، اگرچه نه نسبت به سینما بطور عام، بلکه قطعاً به فیلمهای زیادی. اما همچنان آن نقیضهگویی شما در آغاز فصلها [تاریخ(های)سینما]، غالبا نوعی همزیستی…
گدار: من این موضوع را درون فیلم گذاشتم، نشان دادم که چطور هیتلر سبیل چاپلین را دزدیده بود...
اسحاقپور: آن چاپ روی چاپ، آن استحاله در فیلمتان دیده میشود اما چیزی که آنجا میبینیم همهاش این نیست. صرفاً سرقت سبیل چاپلین از سوی هیتلر نیست. در آن چاپ روی چاپ ایده حضور «دیگری» در انسان وجود دارد. چاپلین به یک معنا چهره نمادین سینما است. فیلم شما با او شروع میشود، همچنین هنگامی که شما دارید درباره پایان سینما صحبت میکنید، او یکی از آخرین چهرههایی است که با کیتن ظاهر میشود. او حضوری پیوسته در کل فیلم دارد. ولگرد کوچک چاپلین، شخصیت نمونهای انسانیت سينما است. همچنین به نحوی شمایلی برای آدم محجوب هم است، همان آدمی که اشتیاقی نسبت به قدرت ندارد و از هیچ قدرتی هم برخوردار نیست، اما در عین حال از طریق فید اوت/فیداین دیگری از زیر آن پیدا میشود، یعنی همان ترس مطلق، یا هیتلر، که نه از بیرون، بلکه از درون همین انسانیت.
دیگری همچنین شمایل نمونهایاش را در سینما و فیلم شما دارد: نوسفراتو.
بنابراین در ارتباط با تاریخ چیزی وجود دارد که با استمرار ظاهر میشود، در میان چیزهای دیگری در قطعات تکراری از فیلم الکساندر نوسکی و شوالیههایی که مردم را قربانی میکنند چیزی ظاهر میشود که خصلت هراس انگیز قرن بیستم است چیزی که غاییترین نمود آن نازیسم است. بنابراین در میان یکصد مثال میتوان به نمای گرگی اشاره کرد که هراسان در دل صحرایی میدود و شکارچی از درون هلی کوپتر او را با تیر میزند، روی این تصویر صدایی در حال توصیف مرگ زن بیهوشی است که توسط قاتلش پیش از کشته شدن زنده بگور میشود، اما هنگامی که شما درباره دوربین صحبت میکنید که مدتهاست تغییر نکرده شما فیلم برادرزاده آندره ژید درباره افریقا، کاپیتان بلاد و توپخانهاش، موسلینی و جمعیت و موسلینی پشت یک دوربین را نشان میدهید. با نگاه به تاریخ(ها) و بخصوص اولین فصل آن، من این برداشت را داشتم که در قرن بیستم سه رخداد مهم وجود داشته است: انقلاب روسیه، نازیسم و سینما، به خصوص سینمای هالیوود، که قدرت سینما است، یا به تعبیر شما طاعون.
گدار: آدمها معمولاً فقط آن دو رخداد اول را ذکر میکنند، انقلاب روسیه و نازیسم، به سینما اشارهای نمیکنند.
اسحاقپور: البته تأثیرات آنها یکی نبوده است، این سه رخداد قابل قیاس نیستند، اما در کنار هم زیستهاند و قرن را نیز مشخص کردهاند. شما حتی چندتا از این برهم نماییهای تصاویر کاملاً متفاوت را برای خلق تأثیر شوکآور و خشن میسازید؛ یک آگهی پورنوگرافی امریکایی که به دنبال تصویری از جسد مومیایی پوسیده لنین میآید؛ یا وقتی که این پرسش مطرح میشود که سینمای آمریکا سینمای اروپا را نابود کرده است، روی تصویر ماکس لندر نوشتهای دیده میشود: «کمکم کنید!» آخرین کلام او، صدای روی تصاویر، صدای زنی است که میگوید مردن در اتاق گاز چقدر طول میکشد.
گدار: این موضوع تفسیر است، چرا که در کار من ایده تفسیر وجود ندارد. اما مردم غالباً میگویند که تو نباید یک معجون بسازی، اینجا اصلا مسئله معجون مطرح نیست، چیزها معمولاً در کنار هم چیده میشوند، اما نتیجه چندان چیز سرراستی نیست، مردم باید قابلیتهایشان را بیشتر بکار گیرند... فرافکنیای وجود دارد که مبتنی بر احساسات مردم است، و کنراد میگوید که احساسات ندیمۀ شور و هیجان ما است.
___
از همان.
اسحاقپور: آن چاپ روی چاپ، آن استحاله در فیلمتان دیده میشود اما چیزی که آنجا میبینیم همهاش این نیست. صرفاً سرقت سبیل چاپلین از سوی هیتلر نیست. در آن چاپ روی چاپ ایده حضور «دیگری» در انسان وجود دارد. چاپلین به یک معنا چهره نمادین سینما است. فیلم شما با او شروع میشود، همچنین هنگامی که شما دارید درباره پایان سینما صحبت میکنید، او یکی از آخرین چهرههایی است که با کیتن ظاهر میشود. او حضوری پیوسته در کل فیلم دارد. ولگرد کوچک چاپلین، شخصیت نمونهای انسانیت سينما است. همچنین به نحوی شمایلی برای آدم محجوب هم است، همان آدمی که اشتیاقی نسبت به قدرت ندارد و از هیچ قدرتی هم برخوردار نیست، اما در عین حال از طریق فید اوت/فیداین دیگری از زیر آن پیدا میشود، یعنی همان ترس مطلق، یا هیتلر، که نه از بیرون، بلکه از درون همین انسانیت.
دیگری همچنین شمایل نمونهایاش را در سینما و فیلم شما دارد: نوسفراتو.
بنابراین در ارتباط با تاریخ چیزی وجود دارد که با استمرار ظاهر میشود، در میان چیزهای دیگری در قطعات تکراری از فیلم الکساندر نوسکی و شوالیههایی که مردم را قربانی میکنند چیزی ظاهر میشود که خصلت هراس انگیز قرن بیستم است چیزی که غاییترین نمود آن نازیسم است. بنابراین در میان یکصد مثال میتوان به نمای گرگی اشاره کرد که هراسان در دل صحرایی میدود و شکارچی از درون هلی کوپتر او را با تیر میزند، روی این تصویر صدایی در حال توصیف مرگ زن بیهوشی است که توسط قاتلش پیش از کشته شدن زنده بگور میشود، اما هنگامی که شما درباره دوربین صحبت میکنید که مدتهاست تغییر نکرده شما فیلم برادرزاده آندره ژید درباره افریقا، کاپیتان بلاد و توپخانهاش، موسلینی و جمعیت و موسلینی پشت یک دوربین را نشان میدهید. با نگاه به تاریخ(ها) و بخصوص اولین فصل آن، من این برداشت را داشتم که در قرن بیستم سه رخداد مهم وجود داشته است: انقلاب روسیه، نازیسم و سینما، به خصوص سینمای هالیوود، که قدرت سینما است، یا به تعبیر شما طاعون.
گدار: آدمها معمولاً فقط آن دو رخداد اول را ذکر میکنند، انقلاب روسیه و نازیسم، به سینما اشارهای نمیکنند.
اسحاقپور: البته تأثیرات آنها یکی نبوده است، این سه رخداد قابل قیاس نیستند، اما در کنار هم زیستهاند و قرن را نیز مشخص کردهاند. شما حتی چندتا از این برهم نماییهای تصاویر کاملاً متفاوت را برای خلق تأثیر شوکآور و خشن میسازید؛ یک آگهی پورنوگرافی امریکایی که به دنبال تصویری از جسد مومیایی پوسیده لنین میآید؛ یا وقتی که این پرسش مطرح میشود که سینمای آمریکا سینمای اروپا را نابود کرده است، روی تصویر ماکس لندر نوشتهای دیده میشود: «کمکم کنید!» آخرین کلام او، صدای روی تصاویر، صدای زنی است که میگوید مردن در اتاق گاز چقدر طول میکشد.
گدار: این موضوع تفسیر است، چرا که در کار من ایده تفسیر وجود ندارد. اما مردم غالباً میگویند که تو نباید یک معجون بسازی، اینجا اصلا مسئله معجون مطرح نیست، چیزها معمولاً در کنار هم چیده میشوند، اما نتیجه چندان چیز سرراستی نیست، مردم باید قابلیتهایشان را بیشتر بکار گیرند... فرافکنیای وجود دارد که مبتنی بر احساسات مردم است، و کنراد میگوید که احساسات ندیمۀ شور و هیجان ما است.
___
از همان.