۱) «زیباییشناسی» معادلِ aesthetics/ esthetics و مصوّب فرهنگستان است. این اصطلاح بهمعنای «شناخت مفاهیم و مبانی فلسفی زیبایی؛ دانش ضوابط و ارزشهای هنری» است.
۲) ساختِ صرفیِ این واژه اسم (نه صفت) + -شناسی است، مانند سایر واژههای مشابه: پویاییشناسی، نسخهشناسی، باستانشناسی، انسانشناسی، آسیبشناسی، آیندهشناسی، ... . بنابراین *زیباشناسی ترجمۀ دقیقی برای aesthetics/ esthetics بهنظر نمیرسد و بهتر است، مطابق با برابرنهادِ مصوّبِ فرهنگستان، «زیباییشناسی» بنویسیم، نه *زیباشناسی.
۳) صفتِ «زیباییشناسی» نیز «زیباییشناختی» یا «زیباییشناسانه» است. مثال:
- مطالعات زیباییشناختی (نه *زیباییشناسی)؛
- تحلیل زیباییشناسانه.
سید محمد بصام
@Matnook_com
۲) ساختِ صرفیِ این واژه اسم (نه صفت) + -شناسی است، مانند سایر واژههای مشابه: پویاییشناسی، نسخهشناسی، باستانشناسی، انسانشناسی، آسیبشناسی، آیندهشناسی، ... . بنابراین *زیباشناسی ترجمۀ دقیقی برای aesthetics/ esthetics بهنظر نمیرسد و بهتر است، مطابق با برابرنهادِ مصوّبِ فرهنگستان، «زیباییشناسی» بنویسیم، نه *زیباشناسی.
۳) صفتِ «زیباییشناسی» نیز «زیباییشناختی» یا «زیباییشناسانه» است. مثال:
- مطالعات زیباییشناختی (نه *زیباییشناسی)؛
- تحلیل زیباییشناسانه.
سید محمد بصام
@Matnook_com
۵ ویرگولِ نادرست و نابجا
در کتاب فارسی پنجم دبستان
توضیح:
- ویرگولِ اول بین جملۀ پایه و پیرو آمده است و نادرست است.
- ویرگولِ دوم و چهارم و پنجم بعد از نهاد آمده است و نابجاست.
- ویرگولِ سوم بعد از قیدی آمده است که پس از آن فعل است و نیازی به درج آن نیست.
یادآوری: «دانایی» و «هوشیاری» دو چیزند و نه یک چیز. پس واژۀ «یکی» در عبارت «دانایی و هوشیاری "یکی" از ...» زائد است.
صورتِ ویراستۀ متن:
امروزه همهٔ ما تلاش میکنیم کارهای خوبی انجام دهیم. یکی از شرطهای موفقیت در کارها بهرهگیری از دانایی و هوشیاری است. از خدای بزرگ میخواهیم به ما یاری رساند تا در این راه موفق شویم. پروردگارِ مهربان به ما نعمتهای فراوانی داده است. دانایی و هوشیاری از این نعمتهاست.
دوستان عزیز، اکنون من و شما برای موفقیت خود و سربلندی میهن عزیزمان، ایران، چه کارهایی باید انجام دهیم؟
سید محمد بصام
@Matnook_com
در کتاب فارسی پنجم دبستان
توضیح:
- ویرگولِ اول بین جملۀ پایه و پیرو آمده است و نادرست است.
- ویرگولِ دوم و چهارم و پنجم بعد از نهاد آمده است و نابجاست.
- ویرگولِ سوم بعد از قیدی آمده است که پس از آن فعل است و نیازی به درج آن نیست.
یادآوری: «دانایی» و «هوشیاری» دو چیزند و نه یک چیز. پس واژۀ «یکی» در عبارت «دانایی و هوشیاری "یکی" از ...» زائد است.
صورتِ ویراستۀ متن:
امروزه همهٔ ما تلاش میکنیم کارهای خوبی انجام دهیم. یکی از شرطهای موفقیت در کارها بهرهگیری از دانایی و هوشیاری است. از خدای بزرگ میخواهیم به ما یاری رساند تا در این راه موفق شویم. پروردگارِ مهربان به ما نعمتهای فراوانی داده است. دانایی و هوشیاری از این نعمتهاست.
دوستان عزیز، اکنون من و شما برای موفقیت خود و سربلندی میهن عزیزمان، ایران، چه کارهایی باید انجام دهیم؟
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍2❤1
خموده
«خموده» در فارسی به معنای «پژمرده و افسرده و کسل و سست» بهکار میرود. این واژه از «خمود» (واژهای عربی) + «-ه» (پسوندی فارسی) ساخته شدهاست، دقیقاً مانند «ساقه»، «جداره»، «جزوه»، «اصله»، و مانند اینها که همگی از واژهای عربی و پسوندی فارسی ساخته شدهاند. پس ساختِ صرفیشان یکی است و از آنجا که هر واژهای میتواند به هر وندی بپیوندد و یک واژۀ مشتق بسازد (مشروط بر اینکه عمومِ اهل زبان آن را بهکار ببرند و معنای مشخصی از آن اراده کنند)، پس اگر «خموده» نادرست باشد، باید ساختهای مشابهش نیز نادرست باشند و اگر آنها درست باشند، «خموده» نیز درست است. گویا واژۀ «خَم» و «خمیده» نیز در تلفظِ «خموده» و معنایی که از آن اراده میشود بیتأثیر نبودهاند. درهرحال «خموده» تقریباً یک قرن است که در فارسی بهکار میرود:
- «بهمحض آنکه در مدرسهای داخل میشدم [...] قوای خمودهام برانگیخته میشد.» (محمد حجازی، زیبا، ص ۲۲)
- «ای حس فره! فسرده شو در پی/ وی عقل قوی! خموده شو در سر» (ملکالشعرا بهار، دیوان اشعار، ج ۱، ص ۳۴۸)
- «چهرهاش خموده و آرام بهنظر میرسید.» (محمود دولتآبادی، از خم چمبر، ص ۳۱)
- «مادر گفت: [...] اورهان [...] از تو شادابتر و خندانتر است. تو خموده شدهای.» (عباس معروفی، سمفونی مردگان، ص ۱۲۴)
بنابراین، برخلاف آنچه در کتاب غلط ننویسیم آمده و این واژه را نادرست شمرده، «خموده» درست است و همیشه نیز نمیتوان (و نباید) آن را با «افسرده» یا «سست» (به تجویز او) جایگزین کرد، زیرا این واژه در پیِ برآوردنِ نیازی ساخته شده و رواج یافتهاست.
یادآوری:
اسمِ «خمودگی» نیز، بهقاعده و بهدرستی، از «خموده» ساخته شدهاست و کاربردش بیاشکال است:
- «مردم را اندکاندک از خمودگیِ دیرین بیرون میآورد.» (محمدعلی اسلامی نُدوشن، روزها، ج ۲، ص ۱۲۹)
- «میکوشند [...] او را [...] از خمودگیِ فصل سرما بیرون آرند.» (عبدالحسین زرینکوب، نقش بر آب، ص ۴۴۱)
سید محمد بصام
@Matnook_com
instagram.com/matnook_com
«خموده» در فارسی به معنای «پژمرده و افسرده و کسل و سست» بهکار میرود. این واژه از «خمود» (واژهای عربی) + «-ه» (پسوندی فارسی) ساخته شدهاست، دقیقاً مانند «ساقه»، «جداره»، «جزوه»، «اصله»، و مانند اینها که همگی از واژهای عربی و پسوندی فارسی ساخته شدهاند. پس ساختِ صرفیشان یکی است و از آنجا که هر واژهای میتواند به هر وندی بپیوندد و یک واژۀ مشتق بسازد (مشروط بر اینکه عمومِ اهل زبان آن را بهکار ببرند و معنای مشخصی از آن اراده کنند)، پس اگر «خموده» نادرست باشد، باید ساختهای مشابهش نیز نادرست باشند و اگر آنها درست باشند، «خموده» نیز درست است. گویا واژۀ «خَم» و «خمیده» نیز در تلفظِ «خموده» و معنایی که از آن اراده میشود بیتأثیر نبودهاند. درهرحال «خموده» تقریباً یک قرن است که در فارسی بهکار میرود:
- «بهمحض آنکه در مدرسهای داخل میشدم [...] قوای خمودهام برانگیخته میشد.» (محمد حجازی، زیبا، ص ۲۲)
- «ای حس فره! فسرده شو در پی/ وی عقل قوی! خموده شو در سر» (ملکالشعرا بهار، دیوان اشعار، ج ۱، ص ۳۴۸)
- «چهرهاش خموده و آرام بهنظر میرسید.» (محمود دولتآبادی، از خم چمبر، ص ۳۱)
- «مادر گفت: [...] اورهان [...] از تو شادابتر و خندانتر است. تو خموده شدهای.» (عباس معروفی، سمفونی مردگان، ص ۱۲۴)
بنابراین، برخلاف آنچه در کتاب غلط ننویسیم آمده و این واژه را نادرست شمرده، «خموده» درست است و همیشه نیز نمیتوان (و نباید) آن را با «افسرده» یا «سست» (به تجویز او) جایگزین کرد، زیرا این واژه در پیِ برآوردنِ نیازی ساخته شده و رواج یافتهاست.
یادآوری:
اسمِ «خمودگی» نیز، بهقاعده و بهدرستی، از «خموده» ساخته شدهاست و کاربردش بیاشکال است:
- «مردم را اندکاندک از خمودگیِ دیرین بیرون میآورد.» (محمدعلی اسلامی نُدوشن، روزها، ج ۲، ص ۱۲۹)
- «میکوشند [...] او را [...] از خمودگیِ فصل سرما بیرون آرند.» (عبدالحسین زرینکوب، نقش بر آب، ص ۴۴۱)
سید محمد بصام
@Matnook_com
instagram.com/matnook_com
👌1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«پیرامونِ» بنویسیم یا «دربارۀ»؟
بخشی از کارگاه آنلاین ویرایش متنوک
مدرس: سید محمد بصام
نظرات شرکتکنندگان قبلی: 👇👇👇
https://t.me/Matnook_01
کانال مؤسسهٔ متنوک: 👇👇👇
@Matnook_com
بخشی از کارگاه آنلاین ویرایش متنوک
مدرس: سید محمد بصام
نظرات شرکتکنندگان قبلی: 👇👇👇
https://t.me/Matnook_01
کانال مؤسسهٔ متنوک: 👇👇👇
@Matnook_com
پیش غازی و معلّقبازی؟
واژهٔ «غازی» به معنای «بندباز و معرکهگیر» است. در گذشته، به کسی که در حضور دیگران بندبازی و حرکات خارقالعاده میکرد، ازجمله معلّق زدن، غازی میگفتند. بنابراین مَثَلِ «پیش غازی و معلّقبازی» در جایی بهکار میرود که کسی بخواهد نزد شخصِ همهفنحریف و باتجربه ادعای زرنگی و زیرکی کند و او را بفریبد. پس «غازی» درست است، نه *قاضی. اما چون واژۀ «غازی» در فارسیِ امروز کاربردی ندارد و قاضیان نیز معمولاً با افراد رند و کلاش و کلاهبردار سروکار دارند و چون تلفظِ هر دو واژه یکی است، این گمان قوت گرفته که لابد «قاضی» املای درستِ این واژه است.
یادآوری:
«غازی» (در عربی، اسم فاعل از «غزو») به معنای «جنگجو و مجاهد» هم هست: «دانا چو طبلۀ عطار است خاموش و هنرنمای و نادان خود طبل غازی بلندآواز و میانتهی.» (گلستان)
سید محمد بصام
@Matnook_com
واژهٔ «غازی» به معنای «بندباز و معرکهگیر» است. در گذشته، به کسی که در حضور دیگران بندبازی و حرکات خارقالعاده میکرد، ازجمله معلّق زدن، غازی میگفتند. بنابراین مَثَلِ «پیش غازی و معلّقبازی» در جایی بهکار میرود که کسی بخواهد نزد شخصِ همهفنحریف و باتجربه ادعای زرنگی و زیرکی کند و او را بفریبد. پس «غازی» درست است، نه *قاضی. اما چون واژۀ «غازی» در فارسیِ امروز کاربردی ندارد و قاضیان نیز معمولاً با افراد رند و کلاش و کلاهبردار سروکار دارند و چون تلفظِ هر دو واژه یکی است، این گمان قوت گرفته که لابد «قاضی» املای درستِ این واژه است.
یادآوری:
«غازی» (در عربی، اسم فاعل از «غزو») به معنای «جنگجو و مجاهد» هم هست: «دانا چو طبلۀ عطار است خاموش و هنرنمای و نادان خود طبل غازی بلندآواز و میانتهی.» (گلستان)
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍1
۱) «ضربالاجل» مرکب است از «ضرب» + «ال» + «اجل».
۲) «ضرب» در عربی به معنای «تعیین کردن و قرار دادن» نیز بهکار میرود، چنانکه «ضَرَبَ لَهُ أَجَلاً» یعنی «برای او مهلتی تعیین کرد».
۳) «اجل»، علاوهبر «پایان زمان زندگی و مرگ»، به معنای «مهلت و مدت هر چیز» نیز هست.
۴) درنتیجه، املای «ضربالاجل»، به معنای «مهلت و پایان مهلت و مدت معیّن»، به همین صورت با «ا» درست است، نه با «ع».
اکنون چند واژۀ «ضرب»دار که نیمفاصله یا پیوسته (سرهم) نوشته میشوند:
- پسضرب
- پیشضرب
- تکضرب
- جدولضرب
- چهارضرب
- حاصلضرب
- دوضرب
- سرضرب
- ششضرب
- ضرباًزورا (= «بهزور»)
- ضربالمثل
- ضرباهنگ/ ضربآهنگ
- ضربخور/ ضربخور
- ضربخورده
- ضربدار/ ضربدار
- ضربدر
- ضربِدست
- ضربدیده
- ضربِشست
- ضربگیر/ ضربگیر
- ضربوجرح
- ضربوزور
- ضربوشتم
- طاقضربی
- نیمضربی (نوعی جلد)
- یکضرب
سید محمد بصام
@Matnook_com
۲) «ضرب» در عربی به معنای «تعیین کردن و قرار دادن» نیز بهکار میرود، چنانکه «ضَرَبَ لَهُ أَجَلاً» یعنی «برای او مهلتی تعیین کرد».
۳) «اجل»، علاوهبر «پایان زمان زندگی و مرگ»، به معنای «مهلت و مدت هر چیز» نیز هست.
۴) درنتیجه، املای «ضربالاجل»، به معنای «مهلت و پایان مهلت و مدت معیّن»، به همین صورت با «ا» درست است، نه با «ع».
اکنون چند واژۀ «ضرب»دار که نیمفاصله یا پیوسته (سرهم) نوشته میشوند:
- پسضرب
- پیشضرب
- تکضرب
- جدولضرب
- چهارضرب
- حاصلضرب
- دوضرب
- سرضرب
- ششضرب
- ضرباًزورا (= «بهزور»)
- ضربالمثل
- ضرباهنگ/ ضربآهنگ
- ضربخور/ ضربخور
- ضربخورده
- ضربدار/ ضربدار
- ضربدر
- ضربِدست
- ضربدیده
- ضربِشست
- ضربگیر/ ضربگیر
- ضربوجرح
- ضربوزور
- ضربوشتم
- طاقضربی
- نیمضربی (نوعی جلد)
- یکضرب
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍1
یک دونقطۀ غلط!
پس از واژههایی که نقش فرد را نشان میدهند (مانند مؤلف، مترجم، مصحح، یا ویراستار) باید دونقطه گذاشت. مثال: نویسنده: سید محمد بصام.
اما پس از واژه یا عبارتهایی که کاری را نشان میدهند (مانند تألیف، ترجمه، تصحیح، زیر نظر، یا به سرپرستی) نباید دونقطه گذاشت. مثال: ترجمۀ سید محمد بصام.
بنابراین، دونقطههای زیر، که در تصویر بالا آمدهاند، اضافی و نادرستاند:
- زیر نظر: غلامعلی حدّاد عادل؛
- به سرپرستی: احمد سمیعی (گیلانی).
همچنین، عباراتی مانند «به کوششِ»، «به همتِ»، «به اهتمامِ»، «به قلمِ»، «به مدیریتِ»، «به کارگردانیِ» همیشه بافاصله و بدون دونقطه نوشته میشوند.
#نشانهگذاری
سید محمد بصام
@Matnook_com
پس از واژههایی که نقش فرد را نشان میدهند (مانند مؤلف، مترجم، مصحح، یا ویراستار) باید دونقطه گذاشت. مثال: نویسنده: سید محمد بصام.
اما پس از واژه یا عبارتهایی که کاری را نشان میدهند (مانند تألیف، ترجمه، تصحیح، زیر نظر، یا به سرپرستی) نباید دونقطه گذاشت. مثال: ترجمۀ سید محمد بصام.
بنابراین، دونقطههای زیر، که در تصویر بالا آمدهاند، اضافی و نادرستاند:
- زیر نظر: غلامعلی حدّاد عادل؛
- به سرپرستی: احمد سمیعی (گیلانی).
همچنین، عباراتی مانند «به کوششِ»، «به همتِ»، «به اهتمامِ»، «به قلمِ»، «به مدیریتِ»، «به کارگردانیِ» همیشه بافاصله و بدون دونقطه نوشته میشوند.
#نشانهگذاری
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍7❤3
هکسره چیست؟
هکسره یعنی بهجای کسرۀ اضافه «ه/ ـه» بنویسیم یا بهجای «ه/ ـه» کسره بگذاریم.
در حالت اول، «ه/ ـه» جزو واژه نیست و اضافی است. مثال:
- «ظ مثل ظهره، *ظهره تابستون» (از کتابکار املای اول دبستان گاج، درس ۲۲)
درست: ظ مثل ظهره، ظهرِ تابستون
- *جانه من *فدایه *خاکه *پاکه میهنم.
درست: جانِ من فدایِ خاکِ پاکِ میهنم
در حالت دوم، «ه/ ـه» جزو واژه است. پس نباید حذف شود و گذاشتنِ کسره بهجای آن نادرست است. مثال:
- «قلعهنویی: خادمین *آدمبدِ شدهاند، خائنین *آدمخوبِ!» (روزنامۀ شوت، ش ۱۲۱۷، ص ۱)
درست: آدمبده، آدمخوبه.
- «آقای سرمربی! *مردِ و قولش!» (روزنامۀ استقلال جوان، ش ۱۶۸۹، ص ۱)
درست: مَرده (= مرد است) و قولش.
نکته:
در گفتار، مصوّت /e/ بهجای شناسه و بهعنوان فعل ربطی و نشانۀ معرفه نیز بهکار میرود و در خط بهصورت «ه/ ـه» نوشته میشود.
۱) بهجای «ـَد» (شناسۀ سومشخص مفرد)
- میتواند > میتونه، میکند > میکنه؛ بتواند > بتونه، بکند > بکنه
غلط (هکسره): *میتونِ، *میکنِ؛ *بتونِ، *بکنِ
۲) «ه/ ـه» بهجای «است»
- زمونه رنگارنگه. = زمانه رنگارنگ است.
- این کتاب مال توئه؟ = این کتاب مال تو است؟
۳) نشانۀ معرفه
- خونۀ "مادربزرگه" هزار تا قصه داره.
غلط (هکسره): خونۀ *مادربزرگِ هزار تا قصه داره.
- آقاهه، گربهه/ گربههه، آهوئه، خالهسوسکه، قوطیه، دختره، پسره، ... .
نکته: «ه/ ـه» برای تحقیر نیز بهکار میرود: دخترۀ چشمسفید! پسرۀ جُعَلّق!
یادآوری:
شکستهنویسیهای افراطی و گفتارینویسیهای بیضابطه در فضای مجازی و نیز بیدقتی و کمسوادیِ برخی از نویسندگان را میتوان دو دلیلِ عمدۀ بُروز هکسره دانست. البته شواهدی از هکسره در متون قدیم فارسی نیز وجود دارد (ر.ک: اکرم حاجیسیدآقایی، «دربارۀ لغتی از تفسیر ابوالفتوح رازی»، مجلۀ فرهنگنویسی، شمارۀ ۸، ص ۱۱٤)، ولی آنها نیز به احتمال قوی و در اکثر موارد از بیدقتی و کمسوادیِ کاتبان بوده است، نه مؤلفان. درهرحال، هکسره، در هر دو حالتش، نادرست است و تشخیص آن نیز مستلزم یک شناخت نسبی از ساختار واژهها (صرف) و املای صحیح کلمات است.
سید محمد بصام
@Matnook_com
هکسره یعنی بهجای کسرۀ اضافه «ه/ ـه» بنویسیم یا بهجای «ه/ ـه» کسره بگذاریم.
در حالت اول، «ه/ ـه» جزو واژه نیست و اضافی است. مثال:
- «ظ مثل ظهره، *ظهره تابستون» (از کتابکار املای اول دبستان گاج، درس ۲۲)
درست: ظ مثل ظهره، ظهرِ تابستون
- *جانه من *فدایه *خاکه *پاکه میهنم.
درست: جانِ من فدایِ خاکِ پاکِ میهنم
در حالت دوم، «ه/ ـه» جزو واژه است. پس نباید حذف شود و گذاشتنِ کسره بهجای آن نادرست است. مثال:
- «قلعهنویی: خادمین *آدمبدِ شدهاند، خائنین *آدمخوبِ!» (روزنامۀ شوت، ش ۱۲۱۷، ص ۱)
درست: آدمبده، آدمخوبه.
- «آقای سرمربی! *مردِ و قولش!» (روزنامۀ استقلال جوان، ش ۱۶۸۹، ص ۱)
درست: مَرده (= مرد است) و قولش.
نکته:
در گفتار، مصوّت /e/ بهجای شناسه و بهعنوان فعل ربطی و نشانۀ معرفه نیز بهکار میرود و در خط بهصورت «ه/ ـه» نوشته میشود.
۱) بهجای «ـَد» (شناسۀ سومشخص مفرد)
- میتواند > میتونه، میکند > میکنه؛ بتواند > بتونه، بکند > بکنه
غلط (هکسره): *میتونِ، *میکنِ؛ *بتونِ، *بکنِ
۲) «ه/ ـه» بهجای «است»
- زمونه رنگارنگه. = زمانه رنگارنگ است.
- این کتاب مال توئه؟ = این کتاب مال تو است؟
۳) نشانۀ معرفه
- خونۀ "مادربزرگه" هزار تا قصه داره.
غلط (هکسره): خونۀ *مادربزرگِ هزار تا قصه داره.
- آقاهه، گربهه/ گربههه، آهوئه، خالهسوسکه، قوطیه، دختره، پسره، ... .
نکته: «ه/ ـه» برای تحقیر نیز بهکار میرود: دخترۀ چشمسفید! پسرۀ جُعَلّق!
یادآوری:
شکستهنویسیهای افراطی و گفتارینویسیهای بیضابطه در فضای مجازی و نیز بیدقتی و کمسوادیِ برخی از نویسندگان را میتوان دو دلیلِ عمدۀ بُروز هکسره دانست. البته شواهدی از هکسره در متون قدیم فارسی نیز وجود دارد (ر.ک: اکرم حاجیسیدآقایی، «دربارۀ لغتی از تفسیر ابوالفتوح رازی»، مجلۀ فرهنگنویسی، شمارۀ ۸، ص ۱۱٤)، ولی آنها نیز به احتمال قوی و در اکثر موارد از بیدقتی و کمسوادیِ کاتبان بوده است، نه مؤلفان. درهرحال، هکسره، در هر دو حالتش، نادرست است و تشخیص آن نیز مستلزم یک شناخت نسبی از ساختار واژهها (صرف) و املای صحیح کلمات است.
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍4❤1
مُنادا
الف) تعریف
در دستورزبان، «منادا» کسی یا چیزی است که خطابش میکنیم. منادا اسم است و در جمله نقش ندایی دارد. اسمها را با حروف ندا منادا میکنیم.
ب) حروف ندا
۱ و ۲) «اِی» و «یا» که در زبان معیار کاربرد دارند و رسمی تلقی میشوند:
- «ای پیرمرد فتنهجو! از ما دور شو.» (مهدی سیاحزاده، پیمانه و دانه (شرح مثنوی)، ص ۵۲۷)
- «یا امام حسین، به دل آقای حسینی برات کن که سؤالهای سخت نپرسه.» (ناصر شاهینپر، دریچهای رو به دیروز، ص ۱۵۳)
یادآوری:
«اِی» شبهجمله هم هست و برای اظهار برخی حالتهای درونی مانند نفرت و حسرت یا آرزو و اشتیاق و ... میآید:
- «اِی پیرزن بیچاره! تو جان میکَنی و روشور درست میکنی و منتِ اینوآن را میکشی.» (صمد بهرنگی، پسرک لبوفروش، ص ۱۶)
۳ و ۴) «آی» و «آهای» که کاربرد گفتاری و گاه نامؤدبانه دارند و بهمنظور هشدار بهکار میروند:
- «آهای رقیه! چایی برای گلین خانم بردی؟» (جلال آلاحمد، زن زیادی، ص ۲۶)
- «تا چشمش به خالهسوسکه خورد، داد زد: آی خالهسوسکه! کجا میروی؟» (فضلالله مهتدی، افسانههای کهن، ج ۱، ص ۶۲، به نقل از ابوالحسن نجفی، فرهنگ فارسی عامیانه، مدخل «آی»)
۵) «اَیا» که متعلق به گونۀ ادبی است: اَیا باد، بگذر ز ایرانزمین/ ... (فردوسی)
۶) «ـ ا/ ـا» (الف ندا) که همیشه پس از اسم میآید: کریما (= ای کریم)، به رزق تو پروردهایم/ ... (سعدی)
یادآوری: در مناداهایی مانند «خدایا» و «ماهرویا»، «یِ» جزو واژه است.
چند نکته:
۱) گاهی بدون حرف ندا و با انتقال تکیه از هجای آخر به هجای اول، اسمها منادا میشوند:
- سعدی! خیالِ بیهُده بستی امید وصل/ ...؛
- مسعود! چراغ اتاق را خاموش کن.
۲) گاهی منادا وابسته میگیرد: ای قومِ بهحجرفته، کجایید؟ کجایید؟/ ... (مولوی)
۳) اگر منادا در وسط یا پایان جمله بیاید، بهمنظور تأکید و برجستهسازی است:
- در وسط: بروید، ای حریفان، بِکِشید یار ما را/ ... (مولوی)
- در پایان: مثل راز شعر حافظ، مثل آواز قناری، همچو یاد خوشترینها، همچو باران بهاری، ای وطن! (نادر ابراهیمی)
ج) نشانهگذاری
منادا یا ابتدای جمله میآید یا وسط جمله یا پایان جمله.
۱) در ابتدای جمله، بعد از آن ویرگول میآید:
- «پدر گفت: ای پسر، خیال محال از سر بهدر کن.» (گلستان)
۲) در وسط جمله، قبل و بعد از آن ویرگول میآید:
- اگر به خانۀ من آمدی، برای من، ای مهربان، چراغ بیاور. (فروغ فرخزاد)
۳) در پایان جمله، قبل از آن ویرگول میآید:
- پسر با دستهگل آمد خانه. مادرش گفت: این گلها را از کجا آوردهای، پسرم؟ (از اینترنت)
چند نکته:
۱) پس از هریک از مناداهای پیدرپی (سازههای همپایه)، ویرگول میآید:
- سرداران، برادران، خواهران، به شهر ما خوش آمدید. (احمد سمیعی، نگارش و ویرایش، ص ۲۳۴)
۲) اگر خطابْ همراه با تأکید و شدت یا هرگونه بار عاطفیِ خاصی باشد، بعد از منادا علامت تعجب گذاشته میشود. مثال:
- «آهای مردم! شاهد باشید. ببینید این زنکۀ بیچشمورو چه به روز من آورده!» (صادق هدایت، علویه خانم، ص ۳۲، به نقل از ابوالحسن نجفی، فرهنگ فارسی عامیانه، مدخل «آهای»)
۳) بعد از مناداهایی که حرف ندا نداشته باشند، بیآنکه تأکید یا بار عاطفیِ خاصی داشته باشند، برخی علامت تعجب میگذارند تا معلوم شود مناداست، نه نهاد جمله:
- صبا! خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز (حافظ)
- ای صبا، نکهتی از خاک ره یار بیار (حافظ)
سید محمد بصام
@Matnook_com
الف) تعریف
در دستورزبان، «منادا» کسی یا چیزی است که خطابش میکنیم. منادا اسم است و در جمله نقش ندایی دارد. اسمها را با حروف ندا منادا میکنیم.
ب) حروف ندا
۱ و ۲) «اِی» و «یا» که در زبان معیار کاربرد دارند و رسمی تلقی میشوند:
- «ای پیرمرد فتنهجو! از ما دور شو.» (مهدی سیاحزاده، پیمانه و دانه (شرح مثنوی)، ص ۵۲۷)
- «یا امام حسین، به دل آقای حسینی برات کن که سؤالهای سخت نپرسه.» (ناصر شاهینپر، دریچهای رو به دیروز، ص ۱۵۳)
یادآوری:
«اِی» شبهجمله هم هست و برای اظهار برخی حالتهای درونی مانند نفرت و حسرت یا آرزو و اشتیاق و ... میآید:
- «اِی پیرزن بیچاره! تو جان میکَنی و روشور درست میکنی و منتِ اینوآن را میکشی.» (صمد بهرنگی، پسرک لبوفروش، ص ۱۶)
۳ و ۴) «آی» و «آهای» که کاربرد گفتاری و گاه نامؤدبانه دارند و بهمنظور هشدار بهکار میروند:
- «آهای رقیه! چایی برای گلین خانم بردی؟» (جلال آلاحمد، زن زیادی، ص ۲۶)
- «تا چشمش به خالهسوسکه خورد، داد زد: آی خالهسوسکه! کجا میروی؟» (فضلالله مهتدی، افسانههای کهن، ج ۱، ص ۶۲، به نقل از ابوالحسن نجفی، فرهنگ فارسی عامیانه، مدخل «آی»)
۵) «اَیا» که متعلق به گونۀ ادبی است: اَیا باد، بگذر ز ایرانزمین/ ... (فردوسی)
۶) «ـ ا/ ـا» (الف ندا) که همیشه پس از اسم میآید: کریما (= ای کریم)، به رزق تو پروردهایم/ ... (سعدی)
یادآوری: در مناداهایی مانند «خدایا» و «ماهرویا»، «یِ» جزو واژه است.
چند نکته:
۱) گاهی بدون حرف ندا و با انتقال تکیه از هجای آخر به هجای اول، اسمها منادا میشوند:
- سعدی! خیالِ بیهُده بستی امید وصل/ ...؛
- مسعود! چراغ اتاق را خاموش کن.
۲) گاهی منادا وابسته میگیرد: ای قومِ بهحجرفته، کجایید؟ کجایید؟/ ... (مولوی)
۳) اگر منادا در وسط یا پایان جمله بیاید، بهمنظور تأکید و برجستهسازی است:
- در وسط: بروید، ای حریفان، بِکِشید یار ما را/ ... (مولوی)
- در پایان: مثل راز شعر حافظ، مثل آواز قناری، همچو یاد خوشترینها، همچو باران بهاری، ای وطن! (نادر ابراهیمی)
ج) نشانهگذاری
منادا یا ابتدای جمله میآید یا وسط جمله یا پایان جمله.
۱) در ابتدای جمله، بعد از آن ویرگول میآید:
- «پدر گفت: ای پسر، خیال محال از سر بهدر کن.» (گلستان)
۲) در وسط جمله، قبل و بعد از آن ویرگول میآید:
- اگر به خانۀ من آمدی، برای من، ای مهربان، چراغ بیاور. (فروغ فرخزاد)
۳) در پایان جمله، قبل از آن ویرگول میآید:
- پسر با دستهگل آمد خانه. مادرش گفت: این گلها را از کجا آوردهای، پسرم؟ (از اینترنت)
چند نکته:
۱) پس از هریک از مناداهای پیدرپی (سازههای همپایه)، ویرگول میآید:
- سرداران، برادران، خواهران، به شهر ما خوش آمدید. (احمد سمیعی، نگارش و ویرایش، ص ۲۳۴)
۲) اگر خطابْ همراه با تأکید و شدت یا هرگونه بار عاطفیِ خاصی باشد، بعد از منادا علامت تعجب گذاشته میشود. مثال:
- «آهای مردم! شاهد باشید. ببینید این زنکۀ بیچشمورو چه به روز من آورده!» (صادق هدایت، علویه خانم، ص ۳۲، به نقل از ابوالحسن نجفی، فرهنگ فارسی عامیانه، مدخل «آهای»)
۳) بعد از مناداهایی که حرف ندا نداشته باشند، بیآنکه تأکید یا بار عاطفیِ خاصی داشته باشند، برخی علامت تعجب میگذارند تا معلوم شود مناداست، نه نهاد جمله:
- صبا! خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز (حافظ)
- ای صبا، نکهتی از خاک ره یار بیار (حافظ)
سید محمد بصام
@Matnook_com
سطر بیوه و پاشنه
سطر بیوه (widow) آخرین سطرِ آخرین پاراگرافی است که باید در پایان صفحه بیاید، اما در ابتدای صفحۀ بعد مینشیند. سطر بیوه ممکن است یک کلمه یا عبارت باشد، اما بیش از یک سطر نیست. سطر بیوه باید به صفحۀ قبلش منتقل شود، چون ادامۀ آخرین پاراگرافِ صفحۀ قبل است.
سطر پاشنه (pivot) آخرین سطرِ آخرین پاراگرافی است که در پایانِ صفحه قرار میگیرد. پس سطر پاشنه را میتوان صورتِ اصلاحشدۀ سطر بیوه دانست، چون از انتهای آخرین پاراگراف به ابتدای صفحۀ بعد نرفته است.
چند نکته:
۱) اگر بعد از سطر پاشنه (یعنی پس از آخرین سطرِ صفحه) یک عنوان اصلی یا فرعی باشد، آن عنوان باید به ابتدای صفحۀ بعد منتقل شود.
۲) اگر آخرین بیت یا مصرعِ شعری در ابتدای صفحۀ بعد آمده باشد، باز هم با سطر بیوه مواجهیم، چون آخرین بیت یا مصرع نیز باید در پایان صفحه بیاید، نه در ابتدای صفحۀ بعد. چنین بیت یا مصرعی را میتوان «بیت/ مصرع بیوه» نامید.
۳) تنظیمِ اصولیِ پاراگرافها به سطر پاشنه منتهی میشود و تنظیمِ غیراصولیِ آنها به سطر بیوه. سطر بیوه یکی از معایب صفحهآرایی است و نتیجۀ بیدقتیِ ویراستار یا صفحهآرا.
سید محمد بصام
@Matnook_com
سطر بیوه (widow) آخرین سطرِ آخرین پاراگرافی است که باید در پایان صفحه بیاید، اما در ابتدای صفحۀ بعد مینشیند. سطر بیوه ممکن است یک کلمه یا عبارت باشد، اما بیش از یک سطر نیست. سطر بیوه باید به صفحۀ قبلش منتقل شود، چون ادامۀ آخرین پاراگرافِ صفحۀ قبل است.
سطر پاشنه (pivot) آخرین سطرِ آخرین پاراگرافی است که در پایانِ صفحه قرار میگیرد. پس سطر پاشنه را میتوان صورتِ اصلاحشدۀ سطر بیوه دانست، چون از انتهای آخرین پاراگراف به ابتدای صفحۀ بعد نرفته است.
چند نکته:
۱) اگر بعد از سطر پاشنه (یعنی پس از آخرین سطرِ صفحه) یک عنوان اصلی یا فرعی باشد، آن عنوان باید به ابتدای صفحۀ بعد منتقل شود.
۲) اگر آخرین بیت یا مصرعِ شعری در ابتدای صفحۀ بعد آمده باشد، باز هم با سطر بیوه مواجهیم، چون آخرین بیت یا مصرع نیز باید در پایان صفحه بیاید، نه در ابتدای صفحۀ بعد. چنین بیت یا مصرعی را میتوان «بیت/ مصرع بیوه» نامید.
۳) تنظیمِ اصولیِ پاراگرافها به سطر پاشنه منتهی میشود و تنظیمِ غیراصولیِ آنها به سطر بیوه. سطر بیوه یکی از معایب صفحهآرایی است و نتیجۀ بیدقتیِ ویراستار یا صفحهآرا.
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍4
لبشکری
۱) واژۀ «شَِکَر» در فارسی به معنای «چاک و شکاف» بوده و منسوخ شده است. این واژه از ریشۀ -skar به معنای «شکافتن» است و ارتباطی با «شِکر»، مادّۀ خوراکیِ شیرین، ندارد.
۲) شکرِ خوراکی نیز واژهای قدیمی و هندیالاصل است که ظاهراً از این زبان به برخی زبانها ازجمله فارسی راه یافته است.
۳) بنابراین «لبشکری» یعنی «آنکه لبش شکاف یا چاک داشته باشد». به لبشکریها «لبخرگوشی» یا «خرگوشلب» هم میگویند، چون لبِ خرگوش نیز شکافدار است.
منبع:
- محمد حسندوست، فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی، مدخل «شکر».
سید محمد بصام
@Matnook_com
۱) واژۀ «شَِکَر» در فارسی به معنای «چاک و شکاف» بوده و منسوخ شده است. این واژه از ریشۀ -skar به معنای «شکافتن» است و ارتباطی با «شِکر»، مادّۀ خوراکیِ شیرین، ندارد.
۲) شکرِ خوراکی نیز واژهای قدیمی و هندیالاصل است که ظاهراً از این زبان به برخی زبانها ازجمله فارسی راه یافته است.
۳) بنابراین «لبشکری» یعنی «آنکه لبش شکاف یا چاک داشته باشد». به لبشکریها «لبخرگوشی» یا «خرگوشلب» هم میگویند، چون لبِ خرگوش نیز شکافدار است.
منبع:
- محمد حسندوست، فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی، مدخل «شکر».
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍2
«سنکوپ» یا «سنگکوب»؟
۱) «سنکوپ» (syncope) واژهای فرانسوی و اصطلاحی پزشکی است. این عارضه نوعی بیهوشیِ گذرا براثر بُروز اختلالِ موقت در رسیدنِ اکسیژن به مغز است.
۲) «سنگکوب» چوبی نسبتاً سنگین و فشرده است با دستهای بلند که در سنگکی برای صاف کردنِ سنگهای تنور از آن استفاده میکنند:
- «با یک شانۀ سنگین قالیبافی یا هر ابزاری که تو بخواهی، بگو تیشه و دیلم، بگو سنگکوبِ ناندرآرها و یا پاروی شاطرهای نانوایی، طرحِ داستانِ زندگی را میریزند.» (محمد محمدعلی، دریغ از روبرو، ص ۳۷)
یادآوری:
«سنگکوب» تلفظ و املای غیررسمیِ «سنکوپ» است. در زبان معیار و در مقام اصطلاح، املای «سنکوپ» درست است، نه *سنگکوب.
سید محمد بصام
@Matnook_com
۱) «سنکوپ» (syncope) واژهای فرانسوی و اصطلاحی پزشکی است. این عارضه نوعی بیهوشیِ گذرا براثر بُروز اختلالِ موقت در رسیدنِ اکسیژن به مغز است.
۲) «سنگکوب» چوبی نسبتاً سنگین و فشرده است با دستهای بلند که در سنگکی برای صاف کردنِ سنگهای تنور از آن استفاده میکنند:
- «با یک شانۀ سنگین قالیبافی یا هر ابزاری که تو بخواهی، بگو تیشه و دیلم، بگو سنگکوبِ ناندرآرها و یا پاروی شاطرهای نانوایی، طرحِ داستانِ زندگی را میریزند.» (محمد محمدعلی، دریغ از روبرو، ص ۳۷)
یادآوری:
«سنگکوب» تلفظ و املای غیررسمیِ «سنکوپ» است. در زبان معیار و در مقام اصطلاح، املای «سنکوپ» درست است، نه *سنگکوب.
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍1
عدد توک
عدد توک (/tok/) شمارهای است که در متن درج میشود و خواننده را به پاورقی یا پینوشت (که در پایان فصل یا کتاب میآید) ارجاع میدهد.
چند نکته:
۱) عدد توک را برروی چیزی میگذاریم که میخواهیم در پاورقی یا پینوشت به آن ارجاع یا توضیحش دهیم. مثال:
- «جنبش سوررئالیسم»¹
- «جنبش سوررئالیسم²»
________
1) surrealism movement
2) surrealism
۲) در واژهپرداز وُرد، کلیدِ میانبرِ درجِ عددِ توک Ctrl + Alt + F است.
۳) در پاورقی یا پینوشت، بهتر است بعد از عدد توک پرانتزبسته بگذاریم، نه نقطه یا تیره.
- ترجیح دارد: ۱)
- مرسوم است: ۱.
- پیشنهاد نمیشود: ۱-
۴) در ارجاعاتِ استنادی (منابع در پاورقی) فقط از عدد توک استفاده میشود، نه از ستاره. ولی اگر در متن بهجای عدد توک ستاره درج شد، در پاورقی یا پینوشت نیز ستاره میآید.
یادآوری:
«توک»، مانند «نوک» و «جوک»، با همین املا درست است، نه بهصورت *تک.
سید محمد بصام
@Matnook_com
عدد توک (/tok/) شمارهای است که در متن درج میشود و خواننده را به پاورقی یا پینوشت (که در پایان فصل یا کتاب میآید) ارجاع میدهد.
چند نکته:
۱) عدد توک را برروی چیزی میگذاریم که میخواهیم در پاورقی یا پینوشت به آن ارجاع یا توضیحش دهیم. مثال:
- «جنبش سوررئالیسم»¹
- «جنبش سوررئالیسم²»
________
1) surrealism movement
2) surrealism
۲) در واژهپرداز وُرد، کلیدِ میانبرِ درجِ عددِ توک Ctrl + Alt + F است.
۳) در پاورقی یا پینوشت، بهتر است بعد از عدد توک پرانتزبسته بگذاریم، نه نقطه یا تیره.
- ترجیح دارد: ۱)
- مرسوم است: ۱.
- پیشنهاد نمیشود: ۱-
۴) در ارجاعاتِ استنادی (منابع در پاورقی) فقط از عدد توک استفاده میشود، نه از ستاره. ولی اگر در متن بهجای عدد توک ستاره درج شد، در پاورقی یا پینوشت نیز ستاره میآید.
یادآوری:
«توک»، مانند «نوک» و «جوک»، با همین املا درست است، نه بهصورت *تک.
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍1
Forwarded from Matnook | ﻣﺘﻨﻮک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«پیرامونِ» بنویسیم یا «دربارۀ»؟
بخشی از کارگاه آنلاین ویرایش متنوک
مدرس: سید محمد بصام
نظرات شرکتکنندگان قبلی: 👇👇👇
https://t.me/Matnook_01
کانال مؤسسهٔ متنوک: 👇👇👇
@Matnook_com
بخشی از کارگاه آنلاین ویرایش متنوک
مدرس: سید محمد بصام
نظرات شرکتکنندگان قبلی: 👇👇👇
https://t.me/Matnook_01
کانال مؤسسهٔ متنوک: 👇👇👇
@Matnook_com
👍1
یک نکتهات بگویم!
مترجمی جملۀ
"So we end this book there as well"
را اینگونه ترجمه کرده بود:
"پس این کتاب را بهخوبی در همینجا به پایان میرسانیم."
قیدِ «بهخوبی»، در این جمله، نمونۀ یک ترجمۀ نادرست و شتابکارانه از عبارت "as well" است که اینجا باید «نیز» یا «هم» ترجمه شود. یکی از کاربردهای این عبارتْ زمانی است که بخواهند چیزی یا کسی نیز شامل یا اضافه شود.
توضیح اینکه این آخرین جملۀ مؤلف است و وی تاکنون چندین کتابِ دیگر نیز تألیف کردهاست. بنابراین:
ترجمۀ درست و فارسیاش میشود:
پس این کتاب را نیز در همینجا به پایان میرسانیم.
و ترجمۀ آزادتر و نسبتاً ادبیاش:
و این کتاب را نیز اینک به پایان میبریم.
سید محمد بصام
@Matnook_com
مترجمی جملۀ
"So we end this book there as well"
را اینگونه ترجمه کرده بود:
"پس این کتاب را بهخوبی در همینجا به پایان میرسانیم."
قیدِ «بهخوبی»، در این جمله، نمونۀ یک ترجمۀ نادرست و شتابکارانه از عبارت "as well" است که اینجا باید «نیز» یا «هم» ترجمه شود. یکی از کاربردهای این عبارتْ زمانی است که بخواهند چیزی یا کسی نیز شامل یا اضافه شود.
توضیح اینکه این آخرین جملۀ مؤلف است و وی تاکنون چندین کتابِ دیگر نیز تألیف کردهاست. بنابراین:
ترجمۀ درست و فارسیاش میشود:
پس این کتاب را نیز در همینجا به پایان میرسانیم.
و ترجمۀ آزادتر و نسبتاً ادبیاش:
و این کتاب را نیز اینک به پایان میبریم.
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍4❤1
Forwarded from Matnook | ﻣﺘﻨﻮک
(۲)
#پرسشها_و_پاسخها
#نشانهگذاری #دستورزبان
پرسش:
آیا همیشه قبل از «اما» ویرگول میآید؟
پاسخ:
۱) همیشه خیر. نشانهگذاریِ بجا مستلزم درک دقیقی از دستورزبان و شناخت ارکان جمله و انواع آن است.
۲) جملۀ مرکب یا از نوع وابستگی است و یا از نوع همپایگی. حروف ربطی که میان آنها میآید نیز همینطور است (یعنی یا وابستگی است و یا همپایگی).
۳) «اما» و «ولی» دو حرفِ ربط (= دو پیوند همپایهساز) و مترادفاند که معمولاً برای مفهوم تقابل و تباین بهکار میروند و قبل از آنها ویرگول میآید.
تقابل: علی آمد، ولی رضا نیامد.
تباین: پروین باهوش است، اما پشتکار ندارد.
سید محمد بصام
@Matnook_com
#پرسشها_و_پاسخها
#نشانهگذاری #دستورزبان
پرسش:
آیا همیشه قبل از «اما» ویرگول میآید؟
پاسخ:
۱) همیشه خیر. نشانهگذاریِ بجا مستلزم درک دقیقی از دستورزبان و شناخت ارکان جمله و انواع آن است.
۲) جملۀ مرکب یا از نوع وابستگی است و یا از نوع همپایگی. حروف ربطی که میان آنها میآید نیز همینطور است (یعنی یا وابستگی است و یا همپایگی).
۳) «اما» و «ولی» دو حرفِ ربط (= دو پیوند همپایهساز) و مترادفاند که معمولاً برای مفهوم تقابل و تباین بهکار میروند و قبل از آنها ویرگول میآید.
تقابل: علی آمد، ولی رضا نیامد.
تباین: پروین باهوش است، اما پشتکار ندارد.
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍1
سیاحتی در دنیای ترجمهها
مجموعۀ مقالهها و نقدها
قلمِ ناصر نیّرمحمّدی
گردآوردۀ احمد خندان
۱۹۶ ص، رقعی
ناشر: #کتاب_بهار
این کتاب دربردارندۀ سیویک مقاله و نقد از زندهیاد ناصر نیّرمحمّدی (۱۳۰۴ - ۱۳۸۹)، روزنامهنگار، نویسنده، و مترجم است که درطی حدود نیم قرن (از ۱۳۳۲ تا ۱۳۷۸) در نشریات گوناگون چاپ شده است.
گروه متنوک خواندنِ این کتابِ جذاب، آموزنده، و طنزناک را به کتابدوستان، ازجمله مترجمان، پیشنهاد میکند. در فرستۀ بعدی، بخشی از این کتاب را از نظر میگذرانید.
سید محمد بصام
@Ketabe_Bahar
@Matnook_com
مجموعۀ مقالهها و نقدها
قلمِ ناصر نیّرمحمّدی
گردآوردۀ احمد خندان
۱۹۶ ص، رقعی
ناشر: #کتاب_بهار
این کتاب دربردارندۀ سیویک مقاله و نقد از زندهیاد ناصر نیّرمحمّدی (۱۳۰۴ - ۱۳۸۹)، روزنامهنگار، نویسنده، و مترجم است که درطی حدود نیم قرن (از ۱۳۳۲ تا ۱۳۷۸) در نشریات گوناگون چاپ شده است.
گروه متنوک خواندنِ این کتابِ جذاب، آموزنده، و طنزناک را به کتابدوستان، ازجمله مترجمان، پیشنهاد میکند. در فرستۀ بعدی، بخشی از این کتاب را از نظر میگذرانید.
سید محمد بصام
@Ketabe_Bahar
@Matnook_com
👍1
Matnook | ﻣﺘﻨﻮک
سیاحتی در دنیای ترجمهها مجموعۀ مقالهها و نقدها قلمِ ناصر نیّرمحمّدی گردآوردۀ احمد خندان ۱۹۶ ص، رقعی ناشر: #کتاب_بهار این کتاب دربردارندۀ سیویک مقاله و نقد از زندهیاد ناصر نیّرمحمّدی (۱۳۰۴ - ۱۳۸۹)، روزنامهنگار، نویسنده، و مترجم است که درطی حدود نیم قرن…
زنِ درهمشکسته
ویرایش جدید!
(فصلنامۀ نگاه نو، ش ۳۱، بهمن ۱۳۷۵، ص ۱۵۷ - ۱۶۱)
رفته بودم به کتابفروشی که شاید چیز خواندنیِ بهدردخوری پیدا کنم. از آن روزهایی بود که باز نمیدانم به چه دلیلی خیال میکردم دارم خودم را خیلی دستکم میگیرم. در میان کتابهای روی پیشخوان، چشمم افتاد به کتابی که تصویرِ رنگیِ خانمِ جوانی روی جلدش چاپ شده بود. بَرَش داشتم و همینجور بیاعتنا بازش کردم. صفحهای از اواسط کتاب آمد، نوشته بود: «وقتی خیلی آدم خودش را دستکم گرفت، باید سعی کند برود بالا.» (ص ۱۳۸) گفتم: نه!... و شنیدم که کسی میپرسد: «بله آقا؟!» برگشتم دیدم آقای کتابفروش است. با تبسم و احترام، سری تکان دادم و به کتاب اشاره کردم. بعد فوری دنبالۀ مطلب را گرفتم تا ببینم حال از کجا باید بالا رفت. اما دیدم هِی دارد میرود پایین! یعنی دنبالۀ جمله این بود که: «فقط انسان میتواند پایین برود، فروبرود، بیشتر فروافتد و به پایان و تهِ اقیانوس نرسد.» گفتم: خب میخواستی چطور برسد!... باز صدای کتابفروش بلند که: «چی آقا؟» گفتم: آخر انسان همان اواسطِ راه خفه میشود! و بعد، از ترس اینکه عاقبتْ کفرِ کتابفروش بالا بیاید، کتاب را خریدم و آمدم بیرون.
در خانه، کتاب را که اسمش زن درهمشکسته است، سر فرصت و بهقاعده خواندم. معلوم شد حکایتِ زندگیِ خصوصیِ خانمِ جوانِ تحصیلکردهای است که با چاپِ یادداشتهای روزانهاش میخواهد بگوید شوهرش رفته از آن خیانتها کرده و با این کارش، او را پاک درهمشکسته و سکۀ یک پول کرده است. خب من چند روزی حسابی روی این قضیه فکر کردم، بعد با خودم گفتم حالا گیرم به فرضِ محال، شوهر ازروی جهالت و نادانی یک غلطی هم کرده باشد، آدم که نباید به این بندۀ خدا ــ حالا خائن یا جانیِ مادرزاد یا هرچی ــ اینجور پیله کند. این بود که آمدم یادداشتها و مطالبی را که به آن ماجرا مربوط میشد بهکلی کنار گذاشتم و از باقیماندۀ کتاب، جزوۀ خواندنیِ تمیز و سالمی با ویرایش جدید برای خودم ترتیب دادم. حالا پیش از آنکه قسمتهایی از جزوه را برایتان نقل کنم، فقط بهمنظور مزید اطلاعِ کسانی که احتمالاً به پیگیریِ ماجرا علاقهمند هستند، خیلی سربسته و بهاشاره میگویم که این خانم همیشه عمداً «در بستر، بهطور مارپیچ میخوابیده» (ص ۱۵۷) و باعث ترس و وحشتِ آن بندۀ خدا میشده است! همین.
منبع:
ناصر نیّرمحمّدی، سیاحتی در دنیای ترجمهها: مجموعۀ مقالهها و نقدها، گردآوردۀ احمد خندان (چاپ اول: تهران، کتاب بهار، ۱۳۹۹)، ص ۹۴ و ۹۵.
سید محمد بصام
@Matnook_com
ویرایش جدید!
(فصلنامۀ نگاه نو، ش ۳۱، بهمن ۱۳۷۵، ص ۱۵۷ - ۱۶۱)
رفته بودم به کتابفروشی که شاید چیز خواندنیِ بهدردخوری پیدا کنم. از آن روزهایی بود که باز نمیدانم به چه دلیلی خیال میکردم دارم خودم را خیلی دستکم میگیرم. در میان کتابهای روی پیشخوان، چشمم افتاد به کتابی که تصویرِ رنگیِ خانمِ جوانی روی جلدش چاپ شده بود. بَرَش داشتم و همینجور بیاعتنا بازش کردم. صفحهای از اواسط کتاب آمد، نوشته بود: «وقتی خیلی آدم خودش را دستکم گرفت، باید سعی کند برود بالا.» (ص ۱۳۸) گفتم: نه!... و شنیدم که کسی میپرسد: «بله آقا؟!» برگشتم دیدم آقای کتابفروش است. با تبسم و احترام، سری تکان دادم و به کتاب اشاره کردم. بعد فوری دنبالۀ مطلب را گرفتم تا ببینم حال از کجا باید بالا رفت. اما دیدم هِی دارد میرود پایین! یعنی دنبالۀ جمله این بود که: «فقط انسان میتواند پایین برود، فروبرود، بیشتر فروافتد و به پایان و تهِ اقیانوس نرسد.» گفتم: خب میخواستی چطور برسد!... باز صدای کتابفروش بلند که: «چی آقا؟» گفتم: آخر انسان همان اواسطِ راه خفه میشود! و بعد، از ترس اینکه عاقبتْ کفرِ کتابفروش بالا بیاید، کتاب را خریدم و آمدم بیرون.
در خانه، کتاب را که اسمش زن درهمشکسته است، سر فرصت و بهقاعده خواندم. معلوم شد حکایتِ زندگیِ خصوصیِ خانمِ جوانِ تحصیلکردهای است که با چاپِ یادداشتهای روزانهاش میخواهد بگوید شوهرش رفته از آن خیانتها کرده و با این کارش، او را پاک درهمشکسته و سکۀ یک پول کرده است. خب من چند روزی حسابی روی این قضیه فکر کردم، بعد با خودم گفتم حالا گیرم به فرضِ محال، شوهر ازروی جهالت و نادانی یک غلطی هم کرده باشد، آدم که نباید به این بندۀ خدا ــ حالا خائن یا جانیِ مادرزاد یا هرچی ــ اینجور پیله کند. این بود که آمدم یادداشتها و مطالبی را که به آن ماجرا مربوط میشد بهکلی کنار گذاشتم و از باقیماندۀ کتاب، جزوۀ خواندنیِ تمیز و سالمی با ویرایش جدید برای خودم ترتیب دادم. حالا پیش از آنکه قسمتهایی از جزوه را برایتان نقل کنم، فقط بهمنظور مزید اطلاعِ کسانی که احتمالاً به پیگیریِ ماجرا علاقهمند هستند، خیلی سربسته و بهاشاره میگویم که این خانم همیشه عمداً «در بستر، بهطور مارپیچ میخوابیده» (ص ۱۵۷) و باعث ترس و وحشتِ آن بندۀ خدا میشده است! همین.
منبع:
ناصر نیّرمحمّدی، سیاحتی در دنیای ترجمهها: مجموعۀ مقالهها و نقدها، گردآوردۀ احمد خندان (چاپ اول: تهران، کتاب بهار، ۱۳۹۹)، ص ۹۴ و ۹۵.
سید محمد بصام
@Matnook_com
«ضد» در پیوند با برخی از واژهها یک واژهٔ مرکب میسازد و بیفاصله نوشته میشود. مثال:
ضدآب، ضدآتش، ضدآفتاب، ضدارزش، ضداسید، ضداخلاقی، ضداطلاعات، ضدانقلاب، ضدتانک، ضدحساسیت، ضدزلزله، ضدشورش، ضدگلوله، ضدضربه، ضدعفونی، ضدهوایی، ضدیخ.
و چند مصوّب فرهنگستان:
ضدافسردگی (antidepressant)
ضدبارداری (contraceptive)
ضدپوسیدگی (anticariogenic)
ضدتهوع (antinauseant)
ضدحمله (fast break, fast attack)
ضدفمینیست (anti-feminist)
ضدویروس (anti-virus)
سید محمد بصام
@Matnook_com
ضدآب، ضدآتش، ضدآفتاب، ضدارزش، ضداسید، ضداخلاقی، ضداطلاعات، ضدانقلاب، ضدتانک، ضدحساسیت، ضدزلزله، ضدشورش، ضدگلوله، ضدضربه، ضدعفونی، ضدهوایی، ضدیخ.
و چند مصوّب فرهنگستان:
ضدافسردگی (antidepressant)
ضدبارداری (contraceptive)
ضدپوسیدگی (anticariogenic)
ضدتهوع (antinauseant)
ضدحمله (fast break, fast attack)
ضدفمینیست (anti-feminist)
ضدویروس (anti-virus)
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍1
یک نکتهات بگویم!
یکی از نشانههای جمع، در زبان فارسی، «-جات» است که بر نوع و مجموعه دلالت میکند، مانند ادارهجات، ادویهجات، بدلیجات، ترشیجات، دستهجات، روزنامهجات، سبزیجات، شیرینیجات، صیفیجات، طلاجات، عرقیجات، کارخانهجات، مرباجات، میوهجات، نقرهجات. «ویلاجات» نیز به معنای «انواع ویلا» است که به مشتریان میفروشند.
یادآوری:
۱) گاهی این پسوند برای تصریحِ بیشتر بر نوع نیز به اسم افزوده میشود. مثلاً «سبزی» و «سبزیجات» هردو به معنای «انواع گیاهان خوراکی»اند، اما «سبزیجات» دلالتِ قویتر و صریحتری بر نوع و مجموعۀ این گیاهان دارد و از این روست که بسامدش نیز نسبتبه «سبزی» (در معنای پیشگفته) بیشتر است. بنابراین، در برخی از این واژهها، نمیتوان بهجای «-جات» از نشانۀ جمعِ «-ها» استفاده کرد و مثلاً «سبزیها» نوشت، چنانکه نمیتوان بهجای «ویلاجات»، «ویلاها» نوشت.
۲) «-جات» معمولاً به واژههای مختوم به مصوّتِ /â/ و /e/ و /i/ میپیوندد، مگر واژۀ قجریِ «کاغذجات» (اینجا «کاغذ» به معنای «نامه» است) و بهجز واژۀ «بلورجات» که مصوّب فرهنگستان برای glassware است.
سید محمد بصام
@Matnook_com
یکی از نشانههای جمع، در زبان فارسی، «-جات» است که بر نوع و مجموعه دلالت میکند، مانند ادارهجات، ادویهجات، بدلیجات، ترشیجات، دستهجات، روزنامهجات، سبزیجات، شیرینیجات، صیفیجات، طلاجات، عرقیجات، کارخانهجات، مرباجات، میوهجات، نقرهجات. «ویلاجات» نیز به معنای «انواع ویلا» است که به مشتریان میفروشند.
یادآوری:
۱) گاهی این پسوند برای تصریحِ بیشتر بر نوع نیز به اسم افزوده میشود. مثلاً «سبزی» و «سبزیجات» هردو به معنای «انواع گیاهان خوراکی»اند، اما «سبزیجات» دلالتِ قویتر و صریحتری بر نوع و مجموعۀ این گیاهان دارد و از این روست که بسامدش نیز نسبتبه «سبزی» (در معنای پیشگفته) بیشتر است. بنابراین، در برخی از این واژهها، نمیتوان بهجای «-جات» از نشانۀ جمعِ «-ها» استفاده کرد و مثلاً «سبزیها» نوشت، چنانکه نمیتوان بهجای «ویلاجات»، «ویلاها» نوشت.
۲) «-جات» معمولاً به واژههای مختوم به مصوّتِ /â/ و /e/ و /i/ میپیوندد، مگر واژۀ قجریِ «کاغذجات» (اینجا «کاغذ» به معنای «نامه» است) و بهجز واژۀ «بلورجات» که مصوّب فرهنگستان برای glassware است.
سید محمد بصام
@Matnook_com
👍1