ای به قربان تو و رایحه ی #روسری ات
مُردم از خلسه ی رقصِ گلِ نیلوفریت
زندگی بخشِ منِ شاعرِ عاشق شده است
صبح ها #بویِ خوشِ گردنِ چون بربریت
ترسم از جاذبه ی سرخیت ای سیبِ غزل
ڪه به اغوا ڪشدم در شبِ #افسونگریت
#آبشار_مژه_های تو بنازم گلِ ناز...
ڪه چنین ریخته بر رویِ لُپِ مرمریت
ای نگینِ شبِ دلواپسی ام... اندوهت
تا بڪی دستِ من و #حسرتِ انگشتریت
یادگار از تو و #عشقِ تو همینم ڪافیست
ڪه نشسته به سرِ من غمِ خاڪستریت
از چه ای ماه جوابی ندهی از سرِ مهر
تو به این حلقه به در ڪوفتنِ #مشتریت
#همایون_رحیمیان
مُردم از خلسه ی رقصِ گلِ نیلوفریت
زندگی بخشِ منِ شاعرِ عاشق شده است
صبح ها #بویِ خوشِ گردنِ چون بربریت
ترسم از جاذبه ی سرخیت ای سیبِ غزل
ڪه به اغوا ڪشدم در شبِ #افسونگریت
#آبشار_مژه_های تو بنازم گلِ ناز...
ڪه چنین ریخته بر رویِ لُپِ مرمریت
ای نگینِ شبِ دلواپسی ام... اندوهت
تا بڪی دستِ من و #حسرتِ انگشتریت
یادگار از تو و #عشقِ تو همینم ڪافیست
ڪه نشسته به سرِ من غمِ خاڪستریت
از چه ای ماه جوابی ندهی از سرِ مهر
تو به این حلقه به در ڪوفتنِ #مشتریت
#همایون_رحیمیان
عید یعنی ، رنج بسیـار دلت پایان شود
دردهای بی صدا بی دغدغه درمان شود
عید یعنی یک بغل آسـودگی در جـان تو
یعنی عمرت با تمامِ دلخوشی سامان شود
عید یعنی در کنـار خنـده ها و شـادی ات
چشمت از دلگیریِ همنوعِ خود گریان شود
زندگی با دست های گـرم تـو زیبـاتر است
وقتی از مهـر تو چشم دیگـران بـاران شود
عید یعنـی آرزویت صلـح باشد در جهــان
دشمنی هـا سر رَود بـا دوستی امکان شود
عید یعنی خنده ی شـوق یتیمی از خوشی
وقتی آغوشت برایش میزبان از جان شود
عید یعنی ذوق مــادر تا ابـد از #عشق تو
یا که بیدار از بدی هـای دلت وجدان شود
عید یعنی بـوسه بر دستِ پـدر با افتخار؛
وقتی از طبع بلندش زحمتش پنهـان شود
عید انسـانیتی می خـواهد از جنس بلـور
قلبی از رفتـار خوبت #عاشق و انسان شود
عید مختص بهار و جشن نوروزی که نیست
عید یعنی لحظه ای که روی مان خندان شود
#افسانه_احمدی_پونه
دردهای بی صدا بی دغدغه درمان شود
عید یعنی یک بغل آسـودگی در جـان تو
یعنی عمرت با تمامِ دلخوشی سامان شود
عید یعنی در کنـار خنـده ها و شـادی ات
چشمت از دلگیریِ همنوعِ خود گریان شود
زندگی با دست های گـرم تـو زیبـاتر است
وقتی از مهـر تو چشم دیگـران بـاران شود
عید یعنـی آرزویت صلـح باشد در جهــان
دشمنی هـا سر رَود بـا دوستی امکان شود
عید یعنی خنده ی شـوق یتیمی از خوشی
وقتی آغوشت برایش میزبان از جان شود
عید یعنی ذوق مــادر تا ابـد از #عشق تو
یا که بیدار از بدی هـای دلت وجدان شود
عید یعنی بـوسه بر دستِ پـدر با افتخار؛
وقتی از طبع بلندش زحمتش پنهـان شود
عید انسـانیتی می خـواهد از جنس بلـور
قلبی از رفتـار خوبت #عاشق و انسان شود
عید مختص بهار و جشن نوروزی که نیست
عید یعنی لحظه ای که روی مان خندان شود
#افسانه_احمدی_پونه