زمانی که دو عصر، دو فرهنگ و دو مذهب با هم تلاقی کنند، زندگی بشر به رنج و جهنم واقعی بدل خواهد شد.
اگر بنا میشد آدمی از آدمهای عصر کلاسیک مجبور میشد در قرون وسطی زندگی کند آنچنان با فلاکت خفه میشد که انسان وحشی در میان تمدن امروزی!
و حالا اعصار و ادواری وجود دارند که تمامی نسل آدمیزاد در میان دو عصر و دو شیوهی زندگی گرفتار میشود.
نتیجه اینکه این نسل تمام قدرت خود را برای فهم خویشتن از دست خواهد داد و چیزی به نام معیار، امنیت و رضایت وجود نخواهد داشت!
🙎♂ هرمان_هسه
@Library_Telegram
اگر بنا میشد آدمی از آدمهای عصر کلاسیک مجبور میشد در قرون وسطی زندگی کند آنچنان با فلاکت خفه میشد که انسان وحشی در میان تمدن امروزی!
و حالا اعصار و ادواری وجود دارند که تمامی نسل آدمیزاد در میان دو عصر و دو شیوهی زندگی گرفتار میشود.
نتیجه اینکه این نسل تمام قدرت خود را برای فهم خویشتن از دست خواهد داد و چیزی به نام معیار، امنیت و رضایت وجود نخواهد داشت!
🙎♂ هرمان_هسه
@Library_Telegram
#یک_دقیقه_مطالعه
نیکوس کازانتزاکیس (نویسنده کتاب زوربای یونانی) تعریف می کند که در کودکی، پیله ابریشمی را روی درختی می یابد، درست زمانی که پروانه خود را آماده می کند تا از پیله خارج شود کمی منتظر می ماند، اما سرانجام چون خروج پروانه طول میکشد- تصمیم میگیرد به این فرایند شتاب ببخشد.
با حرارت دهانش پیله را گرم می کند تا اینکه پروانه خروج خود را آغاز می کند. اما بال هایش هنوز بسته هستند و کمی بعد می میرد.
کازانتزاکیس میگوید:
بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود، اما من انتظار کشیدن نمی دانستم. آن جنازه کوچک تا به امروز، یکی از سنگین ترین بارها بر روی وجدانم بوده اما همان جنازه باعث شد بفهمم که یک گناه کبیره واقعی وجود دارد:
فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان. بردباری لازم است و نیز انتظار زمان موعود را کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای ما برگزیده است ...
📕 به نقل از کتاب دومین مکتوب ( پائولو کوئلیو )
@Library_Telegram
نیکوس کازانتزاکیس (نویسنده کتاب زوربای یونانی) تعریف می کند که در کودکی، پیله ابریشمی را روی درختی می یابد، درست زمانی که پروانه خود را آماده می کند تا از پیله خارج شود کمی منتظر می ماند، اما سرانجام چون خروج پروانه طول میکشد- تصمیم میگیرد به این فرایند شتاب ببخشد.
با حرارت دهانش پیله را گرم می کند تا اینکه پروانه خروج خود را آغاز می کند. اما بال هایش هنوز بسته هستند و کمی بعد می میرد.
کازانتزاکیس میگوید:
بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود، اما من انتظار کشیدن نمی دانستم. آن جنازه کوچک تا به امروز، یکی از سنگین ترین بارها بر روی وجدانم بوده اما همان جنازه باعث شد بفهمم که یک گناه کبیره واقعی وجود دارد:
فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان. بردباری لازم است و نیز انتظار زمان موعود را کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای ما برگزیده است ...
📕 به نقل از کتاب دومین مکتوب ( پائولو کوئلیو )
@Library_Telegram
#تلنگر
زندگی خیلی ساده است. در پنج عبارت خلاصه میشود؛ که آنها اسرار حیات آدمیست!
- آدمی باید بتواند سهم خطای خود را ببیند؛ تا بتواند بگوید: "متاسفم"
- آدمی باید شجاعت داشته باشد؛ تا بتواند بگوید: "من را ببخش"
- آدمی باید عشق داشته باشد؛ تا بتواند بگوید: "دوستت دارم"
- آدمی باید شاکر داشته و نعمتهایش باشد؛ تا بتواند بگوید: "متشکرم"
- و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته در این چهار عبارت برسد؛
تا بتواند مسئولیت زندگی خویش را به تمامی بپذیرد ...
@Library_Telegram
زندگی خیلی ساده است. در پنج عبارت خلاصه میشود؛ که آنها اسرار حیات آدمیست!
- آدمی باید بتواند سهم خطای خود را ببیند؛ تا بتواند بگوید: "متاسفم"
- آدمی باید شجاعت داشته باشد؛ تا بتواند بگوید: "من را ببخش"
- آدمی باید عشق داشته باشد؛ تا بتواند بگوید: "دوستت دارم"
- آدمی باید شاکر داشته و نعمتهایش باشد؛ تا بتواند بگوید: "متشکرم"
- و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته در این چهار عبارت برسد؛
تا بتواند مسئولیت زندگی خویش را به تمامی بپذیرد ...
@Library_Telegram
📃حکایت
گدای مشهوری بود به نام «عباس دَوس» که در گدایی مشهور بود.
روزی در حمام جوانی به نزد او آمد و گفت:
«میخواهم از تو گدایی یاد بگیرم و شاگرد تو باشم»
عباس دَوس گفت:
«گدایی شاگردی نمیخواهد، فقط سه قانون مهم دارد:
۱- گدایی کن از هر کسی که باشد
۲- گدایی کن هرجا که باشد
۳- حاصل گدایی را قبول کن هرچه باشد»
سپس عباس دَوس وارد حمام شد و به نورهخانه رفت تا موهای زائد بدنش را از بین ببرد.
ناگهان همان جوان به در زد و گفت: « در راه خدا به من کمک کنید!!!»
عباس گفت: «من عباس دوس ، استاد همهی گدایان هستم. از من هم گدایی میکنی؟!!
گفت: «خودت گفتی گدایی کن از هر کسی که باشد!!!
پرسید: «آخر در نورهخانهی حمام که من لخت مادرزادم؟»
گفت: «خودت گفتی گدایی کن هرجا که باشد!!»
پرسید: «فعلاً مقداری نوره(واجبی) و موی زائد!! بدنم موجود است. قبول میکنی؟»
جوان دستش جلو آورد و گفت: «قبول میکنم!! خودت گفتی حاصل گدایی را قبول کن هرچه باشد!!»
عباس دوس گفت: «احسنت که یک روزه توانستی تمام درسهای من را یاد بگیری!»
نقل به مضمون از کتاب لطائفالطوائف
حالا ما ملت ایران شدهایم شاگرد ممتاز «عباس دَوس»
هر سهمیهای و صفی باشد، هرکجا، هرچه، هر مقدار ما آنجا حاضریم
صف سبد کالاست مردم با ماشینهای چند صد میلیون تومانی با عجله میروند که در اول صف باشند
برای یارانه پولدارها زودتر از فقیران ثبت نام میکنند.
چند سال پیش صف شیر یارانهای هم شلوغ شد
(توسط مردمی که قبل از آن شاید اصلاً سراغ شیر پاستوریزه نمیرفتند)
فرهنگ گداپروی با موفقیت کامل پیاده شده است
آنهم در کشوری که ۹ درصد ثروت جهان را با یک درصد جمعیت جهان داراست!!!!
@Library_Telegram
گدای مشهوری بود به نام «عباس دَوس» که در گدایی مشهور بود.
روزی در حمام جوانی به نزد او آمد و گفت:
«میخواهم از تو گدایی یاد بگیرم و شاگرد تو باشم»
عباس دَوس گفت:
«گدایی شاگردی نمیخواهد، فقط سه قانون مهم دارد:
۱- گدایی کن از هر کسی که باشد
۲- گدایی کن هرجا که باشد
۳- حاصل گدایی را قبول کن هرچه باشد»
سپس عباس دَوس وارد حمام شد و به نورهخانه رفت تا موهای زائد بدنش را از بین ببرد.
ناگهان همان جوان به در زد و گفت: « در راه خدا به من کمک کنید!!!»
عباس گفت: «من عباس دوس ، استاد همهی گدایان هستم. از من هم گدایی میکنی؟!!
گفت: «خودت گفتی گدایی کن از هر کسی که باشد!!!
پرسید: «آخر در نورهخانهی حمام که من لخت مادرزادم؟»
گفت: «خودت گفتی گدایی کن هرجا که باشد!!»
پرسید: «فعلاً مقداری نوره(واجبی) و موی زائد!! بدنم موجود است. قبول میکنی؟»
جوان دستش جلو آورد و گفت: «قبول میکنم!! خودت گفتی حاصل گدایی را قبول کن هرچه باشد!!»
عباس دوس گفت: «احسنت که یک روزه توانستی تمام درسهای من را یاد بگیری!»
نقل به مضمون از کتاب لطائفالطوائف
حالا ما ملت ایران شدهایم شاگرد ممتاز «عباس دَوس»
هر سهمیهای و صفی باشد، هرکجا، هرچه، هر مقدار ما آنجا حاضریم
صف سبد کالاست مردم با ماشینهای چند صد میلیون تومانی با عجله میروند که در اول صف باشند
برای یارانه پولدارها زودتر از فقیران ثبت نام میکنند.
چند سال پیش صف شیر یارانهای هم شلوغ شد
(توسط مردمی که قبل از آن شاید اصلاً سراغ شیر پاستوریزه نمیرفتند)
فرهنگ گداپروی با موفقیت کامل پیاده شده است
آنهم در کشوری که ۹ درصد ثروت جهان را با یک درصد جمعیت جهان داراست!!!!
@Library_Telegram
☕️ قطعهای از کتاب
موفقيت يعنى آنطور كه دلِ خودتان مى خواهد، زندگى كنيد، كارى كه خودتان دوستش داريد را انجام دهيد، آدمى كه خودتان دوستش داريد را دوست بداريد، لباسى كه خودتان مى پسنديد را به تن كنيد، در راهى كه خودتان انتخاب كرديد، قدم برداريد.
به تعبيری با تمام تاسف، ما بيشتر می پسنديم كه خوشبخت نباشيم، اما ديگران ما را خوشبخت بدانند، تا اين كه خوشبخت باشيم، اما ديگران ما را بدبخت بدانند…
📕راز موفقیت
✍آنتونی رابینز
@Library_Telegram
موفقيت يعنى آنطور كه دلِ خودتان مى خواهد، زندگى كنيد، كارى كه خودتان دوستش داريد را انجام دهيد، آدمى كه خودتان دوستش داريد را دوست بداريد، لباسى كه خودتان مى پسنديد را به تن كنيد، در راهى كه خودتان انتخاب كرديد، قدم برداريد.
به تعبيری با تمام تاسف، ما بيشتر می پسنديم كه خوشبخت نباشيم، اما ديگران ما را خوشبخت بدانند، تا اين كه خوشبخت باشيم، اما ديگران ما را بدبخت بدانند…
📕راز موفقیت
✍آنتونی رابینز
@Library_Telegram
#تلنگر
- خانم "الف" به بانک میرود. نوبت میگیرد. شمارهاش ۱۳۵ است.
همانجا دوستش را میبیند که سه ساعت زود تر از او آمده و دو شماره در دستش دارد. یکی ۲۴ و یکی ۲۵. شماره ۲۵ را از او میگیرد و کارش را زود تر از ۱۱۰ نفر دیگر انجام میدهد و خوشحال بانک را ترک میکند.
- آقای "ب" راننده تاکسی است.
هر روز دقایقی را فریاد میزند تا مسافرانش تکمیل شده و حرکت کند. امروز باران شدیدی میآمد.
آقای "ب" کسی را سوار نمیکرد و میگفت که فقط دربست میرود.
- خانم "پ" پنجره را باز میکند و زیرسفرهای را داخل کوچه میتکاند.
- آقای "ت" در اتوبان میبیند که همهی ماشینها در ترافیک سنگینی هستند. وارد شانهی خاکی میشود و از چند صد نفر جلو میزند و بعد به داخل صف ماشینها میآید.
- خانم "ث" فروشنده است. کیفی میفروشد با قیمت ۲۰ هزار تومان. توریستی از همه جا بیخبر میآید که کیف را بخرد. قیمت را می پرسد. در جواب میشنود: ۶۰ هزار تومان.
- آقای "ج" کارمند است. در ساعتی که اوج کار است و مراجعین صف کشیدهاند، در اتاقش را بسته، چایی میریزد و مینشیند کنار همکارش هرهر میخندد.
یک لحظه با خودتان رو راست باشید و بپذیرید که همهی ما به اندازه "توانمان" متجاوزیم و دیکتاتور و ضایع کنندهی حق دیگران.
حالا شما بیا و این مردمی که تجاوز به حق دیگری را هر روز و هر روز تمرین میکنند بگذار به عنوان مسئول یک کشور. اختلاس، دزدی و سواستفاده، طبیعی ترین نتیجهی ممکن خواهد بود.
پس از این حجم از دزدی ها دیگر تعجب نکنید. مسئولین از هوا نازل نشده اند
#رضا_مقصودی
@Library_Telegram
- خانم "الف" به بانک میرود. نوبت میگیرد. شمارهاش ۱۳۵ است.
همانجا دوستش را میبیند که سه ساعت زود تر از او آمده و دو شماره در دستش دارد. یکی ۲۴ و یکی ۲۵. شماره ۲۵ را از او میگیرد و کارش را زود تر از ۱۱۰ نفر دیگر انجام میدهد و خوشحال بانک را ترک میکند.
- آقای "ب" راننده تاکسی است.
هر روز دقایقی را فریاد میزند تا مسافرانش تکمیل شده و حرکت کند. امروز باران شدیدی میآمد.
آقای "ب" کسی را سوار نمیکرد و میگفت که فقط دربست میرود.
- خانم "پ" پنجره را باز میکند و زیرسفرهای را داخل کوچه میتکاند.
- آقای "ت" در اتوبان میبیند که همهی ماشینها در ترافیک سنگینی هستند. وارد شانهی خاکی میشود و از چند صد نفر جلو میزند و بعد به داخل صف ماشینها میآید.
- خانم "ث" فروشنده است. کیفی میفروشد با قیمت ۲۰ هزار تومان. توریستی از همه جا بیخبر میآید که کیف را بخرد. قیمت را می پرسد. در جواب میشنود: ۶۰ هزار تومان.
- آقای "ج" کارمند است. در ساعتی که اوج کار است و مراجعین صف کشیدهاند، در اتاقش را بسته، چایی میریزد و مینشیند کنار همکارش هرهر میخندد.
یک لحظه با خودتان رو راست باشید و بپذیرید که همهی ما به اندازه "توانمان" متجاوزیم و دیکتاتور و ضایع کنندهی حق دیگران.
حالا شما بیا و این مردمی که تجاوز به حق دیگری را هر روز و هر روز تمرین میکنند بگذار به عنوان مسئول یک کشور. اختلاس، دزدی و سواستفاده، طبیعی ترین نتیجهی ممکن خواهد بود.
پس از این حجم از دزدی ها دیگر تعجب نکنید. مسئولین از هوا نازل نشده اند
#رضا_مقصودی
@Library_Telegram
#یک_دقیقه_مطالعه
ویکتور فرانکل روانشناس معنا گرا برای معنا بخشیدن به زندگی سه راه پیشنهاد می کند:
1- اگر انسان چیزی خلق کند، زندگی اش می تواند با معنا باشد، (در اینجا انسان از خود سئوال می کند :
من برای چه زنده هستم؟)
2- انسان معنا را در شیوه تجربه کردن زندگی ، یا کسی را دوست داشتن، می بیند. در اینجا انسان از خود می پرسد:
من برای چه کسی زنده هستم؟
3- انسان معنا را در بحبوحهٔ مشکلات سنگین در می یابد. طرز برخوردی که ما نسبت به رنج انتخاب میکنیم.
در جایی که ما با یک سرنوشت غیر قابل تغییر روبرو می شویم. مثلاً (یک بیماری غیر قابل علاج، مرگ یک عزیز، یک موقعیت ناامید کننده ، ...) در این جاست که زندگی را معنا میکنیم. (در اینجا انسان از خود می پرسد:
چرا نگرش مثبت در برابر سرنوشت غیر قابل تغییر و اجتناب ناپذیر نداشته باشم؟)
ویکتور فرانکل معتقد است که درست در جایی که ما با یک موقعیت روبه رومی شویم که به هیچ روی نمی توانیم آن را تغییر دهیم از ما انتظار می رود که خود را تغییر دهیم، رشد کنیم، بالغ شویم و از خود فراتر رویم ...
گوردون آلپورت در مقدمه ی کتاب « انسان در جستجوی معنی » فرانکل می نویسد :
اگر زندگی کردن رنج بردن است ، پس برای زنده ماندن باید ناگزیر معنایی در رنج بردن یافت . اگر اصلا زندگی خود هدفی داشته باشد ، رنج و مرگ نیز معنا خواهد یافت .
اما هیچ کس نمی تواند این معنا را برای دیگری بیابد. هرکس باید معنای زندگی خود را ، خود جستجو کند و مسئولیت آن را پذیرا باشد . اگر موفق شود ، با وجود همه تحقیرها به زندگی ادامه می دهد .
📕 انسان در جستجوی معنی
✍ #ویکتور_فرانکل
@Library_Telegram
ویکتور فرانکل روانشناس معنا گرا برای معنا بخشیدن به زندگی سه راه پیشنهاد می کند:
1- اگر انسان چیزی خلق کند، زندگی اش می تواند با معنا باشد، (در اینجا انسان از خود سئوال می کند :
من برای چه زنده هستم؟)
2- انسان معنا را در شیوه تجربه کردن زندگی ، یا کسی را دوست داشتن، می بیند. در اینجا انسان از خود می پرسد:
من برای چه کسی زنده هستم؟
3- انسان معنا را در بحبوحهٔ مشکلات سنگین در می یابد. طرز برخوردی که ما نسبت به رنج انتخاب میکنیم.
در جایی که ما با یک سرنوشت غیر قابل تغییر روبرو می شویم. مثلاً (یک بیماری غیر قابل علاج، مرگ یک عزیز، یک موقعیت ناامید کننده ، ...) در این جاست که زندگی را معنا میکنیم. (در اینجا انسان از خود می پرسد:
چرا نگرش مثبت در برابر سرنوشت غیر قابل تغییر و اجتناب ناپذیر نداشته باشم؟)
ویکتور فرانکل معتقد است که درست در جایی که ما با یک موقعیت روبه رومی شویم که به هیچ روی نمی توانیم آن را تغییر دهیم از ما انتظار می رود که خود را تغییر دهیم، رشد کنیم، بالغ شویم و از خود فراتر رویم ...
گوردون آلپورت در مقدمه ی کتاب « انسان در جستجوی معنی » فرانکل می نویسد :
اگر زندگی کردن رنج بردن است ، پس برای زنده ماندن باید ناگزیر معنایی در رنج بردن یافت . اگر اصلا زندگی خود هدفی داشته باشد ، رنج و مرگ نیز معنا خواهد یافت .
اما هیچ کس نمی تواند این معنا را برای دیگری بیابد. هرکس باید معنای زندگی خود را ، خود جستجو کند و مسئولیت آن را پذیرا باشد . اگر موفق شود ، با وجود همه تحقیرها به زندگی ادامه می دهد .
📕 انسان در جستجوی معنی
✍ #ویکتور_فرانکل
@Library_Telegram
مهم ترین چیز در روابط انسان ها گفتگو است، اما مردم دیگر با هم حرف نمی زنند، به هم گوش نمی کنند؛
آنها سینما می روند،
تلویزیون تماشا می کنند،
به رادیو گوش می دهند،
کتاب می خوانند،
پست های روی اینترنت را به روز می کنند،
اما تقریبا هرگزبا هم صحبت نمی کنند!!
اگر بنا داریم دنیا را تغییر بدهیم، چاره ای جز این نیست که از نو برگردیم به دورانی که جنگجوها دور یک آتش جمع می شدند و برای هم قصه تعریف می کردند ...
#پائولو_کوئیلو
@Library_Telegram
آنها سینما می روند،
تلویزیون تماشا می کنند،
به رادیو گوش می دهند،
کتاب می خوانند،
پست های روی اینترنت را به روز می کنند،
اما تقریبا هرگزبا هم صحبت نمی کنند!!
اگر بنا داریم دنیا را تغییر بدهیم، چاره ای جز این نیست که از نو برگردیم به دورانی که جنگجوها دور یک آتش جمع می شدند و برای هم قصه تعریف می کردند ...
#پائولو_کوئیلو
@Library_Telegram
#تا_انتها_بخوانید 📚
چند سال پیش هنگام اهدا جایزه نوبل به یک خانم او پشت تریبون فقط یک جمله بسيار کوتاه گفت:
"Thanks charls"
هیچکس منظور وی را متوجه نشد. و در همه اذهان فقط یک سوال بود: چارلز کیست؟ مگر چقدر به این زن کمک کرده که بابت دریافت نوبل فقط از او تشکر کرده و نامش را می آورد؟
مدتی بعد اپرا وینفری میزبان وی در اپراشو بود و از وی خواست منظورش را از بیان این جمله بگوید و چارلز را به جهانیان معرفی کند.
پاسخ تکان دهنده بود و حیرت انگیز. وی با لبخندی گفت: سالها پیش من زنی بودم که سواد دبیرستانی داشتم. خانه دار، الکلی و مادر 3 کودک که هر 3 کمتر از 7 سال سن داشتند.
همسرم هم الکلی و بسیار هوسباز بود بطوریکه هر شب بایک زن به خانه می آمد و گاه با چند زن که جلوی چشم بچه هایم مواد مصرف میکردند و....
ومن از ترس از دست دادن همسرم نه تنها به او اعتراضی نمیکردم بلکه همپای او و دوستانش میشدم.
از فرزندانم به قدری غافل بودم که اگر دلسوزی همسایه ها نبود هیچکدام زنده نمیماندند. تا اینکه..... یک روز همسرم مرا ترک کرد. بی هیچ توضیحی. و من تاامروز نمیدانم که کجا رفت و چرا. ولی یک واقعیت عریان جلوی چشمم بود. ....من زنی بودم که هنوز 30 سالم نشده بود. الکلی و منحرف بودم. 3فرزند و یک خانه اجاره ای داشتم و هیچ توانایی برای اداره زندگی نداشتم.
روزها گذشت تا اینکه به خاطر نداشتن پول کافی مجبور به ترک الکل شدم و در کمال تعجب دیدم چقدر حالم بهتر است. به مرور کاری کوچک پیدا کرده و خودم زندگی خود و بچه هایم را اداره کردم......بچه ها به شدت احساس خوشبختی میکردند و من تازه میفهمیدم درحق آنها چه ظلمی کرده ام. وقتی دیدم بچه هایم با چه لذتی درس میخوانند و با من همکاری میکنند تا مبادا روزهای سیاه بازگردند منهم شروع به درس خواندن کردم و...
امروز نوبل در دستان من است. همان دستانی که روزگاری نه چندان دور از مصرف الکل رعشه داشت و هرگز نوازشی نثار کودکانش نکرد......اگر همسرم مرا ترک نمیکرد هرگز به توانایی هایم پی نمی بردم. چون من ذاتا انسانی تنبل و وابسته بودم.
اپرا پرسید: پس چارلز کی وارد زندگی ات شد و چگونه کمکت کرد؟
زن پاسخ داد: چارلز همسر من بود.
این ماهستیم که باید نقش ورقهای دستمان را تعیین کنیم. به راحتی میتوان برگ برنده را تبدیل به بازنده یا برگ بازنده را تبدیل به برگ برنده نمود.
☑️بعضی اوقات با رفتن بعضیها میتوان فردای بهتری ساخت؛
مهم این است که برگها در دست کیست.
@Library_Telegram
چند سال پیش هنگام اهدا جایزه نوبل به یک خانم او پشت تریبون فقط یک جمله بسيار کوتاه گفت:
"Thanks charls"
هیچکس منظور وی را متوجه نشد. و در همه اذهان فقط یک سوال بود: چارلز کیست؟ مگر چقدر به این زن کمک کرده که بابت دریافت نوبل فقط از او تشکر کرده و نامش را می آورد؟
مدتی بعد اپرا وینفری میزبان وی در اپراشو بود و از وی خواست منظورش را از بیان این جمله بگوید و چارلز را به جهانیان معرفی کند.
پاسخ تکان دهنده بود و حیرت انگیز. وی با لبخندی گفت: سالها پیش من زنی بودم که سواد دبیرستانی داشتم. خانه دار، الکلی و مادر 3 کودک که هر 3 کمتر از 7 سال سن داشتند.
همسرم هم الکلی و بسیار هوسباز بود بطوریکه هر شب بایک زن به خانه می آمد و گاه با چند زن که جلوی چشم بچه هایم مواد مصرف میکردند و....
ومن از ترس از دست دادن همسرم نه تنها به او اعتراضی نمیکردم بلکه همپای او و دوستانش میشدم.
از فرزندانم به قدری غافل بودم که اگر دلسوزی همسایه ها نبود هیچکدام زنده نمیماندند. تا اینکه..... یک روز همسرم مرا ترک کرد. بی هیچ توضیحی. و من تاامروز نمیدانم که کجا رفت و چرا. ولی یک واقعیت عریان جلوی چشمم بود. ....من زنی بودم که هنوز 30 سالم نشده بود. الکلی و منحرف بودم. 3فرزند و یک خانه اجاره ای داشتم و هیچ توانایی برای اداره زندگی نداشتم.
روزها گذشت تا اینکه به خاطر نداشتن پول کافی مجبور به ترک الکل شدم و در کمال تعجب دیدم چقدر حالم بهتر است. به مرور کاری کوچک پیدا کرده و خودم زندگی خود و بچه هایم را اداره کردم......بچه ها به شدت احساس خوشبختی میکردند و من تازه میفهمیدم درحق آنها چه ظلمی کرده ام. وقتی دیدم بچه هایم با چه لذتی درس میخوانند و با من همکاری میکنند تا مبادا روزهای سیاه بازگردند منهم شروع به درس خواندن کردم و...
امروز نوبل در دستان من است. همان دستانی که روزگاری نه چندان دور از مصرف الکل رعشه داشت و هرگز نوازشی نثار کودکانش نکرد......اگر همسرم مرا ترک نمیکرد هرگز به توانایی هایم پی نمی بردم. چون من ذاتا انسانی تنبل و وابسته بودم.
اپرا پرسید: پس چارلز کی وارد زندگی ات شد و چگونه کمکت کرد؟
زن پاسخ داد: چارلز همسر من بود.
این ماهستیم که باید نقش ورقهای دستمان را تعیین کنیم. به راحتی میتوان برگ برنده را تبدیل به بازنده یا برگ بازنده را تبدیل به برگ برنده نمود.
☑️بعضی اوقات با رفتن بعضیها میتوان فردای بهتری ساخت؛
مهم این است که برگها در دست کیست.
@Library_Telegram
👍3
#تلنگر
درویشی بود که در کوچه و محله راه میرفت و میخواند:
"هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی"
اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در میآورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود.
زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت: من به این درویش ثابت میکنم که هرچه کنی به خود نمیکنی.
کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنهام کمی نان به من بده.
درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد.
زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش میزد و شیون میکرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم .
آنچه را که امروز به اختیار میکاریم فردا به اجبار درو میکنیم.
پس در حد اختیار، در نحوهی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم!
@hychy
درویشی بود که در کوچه و محله راه میرفت و میخواند:
"هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی"
اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت: من پدر این درویش را در میآورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود.
زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت: من به این درویش ثابت میکنم که هرچه کنی به خود نمیکنی.
کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت: من بازی کرده و خسته و گرسنهام کمی نان به من بده.
درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم ! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: درویش! این چه بود که سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر کرد.
زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش میزد و شیون میکرد، گفت: پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم .
آنچه را که امروز به اختیار میکاریم فردا به اجبار درو میکنیم.
پس در حد اختیار، در نحوهی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم!
@hychy
📚 نامه آبراهام لینکلن به آموزگار پسرش:
* او بايد بداند كه همه مردم عادل و صادق نيستند. به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر آدم شياد، انسانهای درست و صديق هم وجود دارند.
* به او بگوييد در ازای هر سياستمدار خودخواه، رهبر با حمیتی نيز وجود دارد. به او بياموزيد كه در ازای هر دشمن، دوستی هست.
* می دانم كه وقت می گيرد، اما به او بياموزيد، اگر با كار و زحمت يک دلار كسب كند، بهتر از اين است كه پنج دلار از روی زمين پيدا كند.
* به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد و از پيروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن برحذر داريد. به او نقش و تاثير مهم خنديدن را يادآور شويد.
* اگر میتوانید به او نقش مهم كتاب در زندگی را آموزش دهيد.
* به او بگوييد كه تعمق كند:
به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان،
به گلهای درون باغچه،
به زنبورها كه در هوا پرواز میکنند، دقيق شود.
* به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر است مردود شود، اما با تقلب به قبولی نرسد.
* به پسرم ياد دهيد كه با ملايم ها، ملايم و با گردن كشان، گردن كش باشد. به او بگوييد به باورهایش ايمان داشته باشد، حتی اگر همه خلاف او حرف بزنند.
* به پسرم ياد بدهيد كه همه حرفها را بشنود و سخنی را كه به نظرش درست میرسد، انتخاب كند.
* ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهيد، اگر میتوانید به پسرم ياد دهيد كه در اوج اندوه تبسم كند.
* به او بياموزيد كه در اشک ريختن خجالتی وجود ندارد.
* به او بياموزيد كه میتواند براي فكر و شعورش مبلغی تعيين كند، اما قيمت گذاری برای دل بیمعناست.
* به او بگوييد تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق میداند، پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد.
* در كار تدريس به پسرم ملايمت بخرج دهيد، اما از او يک نازپرورده نسازيد؛ بگذاريد كه شجاع باشد.
@Library_Telegram
* او بايد بداند كه همه مردم عادل و صادق نيستند. به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر آدم شياد، انسانهای درست و صديق هم وجود دارند.
* به او بگوييد در ازای هر سياستمدار خودخواه، رهبر با حمیتی نيز وجود دارد. به او بياموزيد كه در ازای هر دشمن، دوستی هست.
* می دانم كه وقت می گيرد، اما به او بياموزيد، اگر با كار و زحمت يک دلار كسب كند، بهتر از اين است كه پنج دلار از روی زمين پيدا كند.
* به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد و از پيروز شدن لذت ببرد. او را از غبطه خوردن برحذر داريد. به او نقش و تاثير مهم خنديدن را يادآور شويد.
* اگر میتوانید به او نقش مهم كتاب در زندگی را آموزش دهيد.
* به او بگوييد كه تعمق كند:
به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان،
به گلهای درون باغچه،
به زنبورها كه در هوا پرواز میکنند، دقيق شود.
* به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر است مردود شود، اما با تقلب به قبولی نرسد.
* به پسرم ياد دهيد كه با ملايم ها، ملايم و با گردن كشان، گردن كش باشد. به او بگوييد به باورهایش ايمان داشته باشد، حتی اگر همه خلاف او حرف بزنند.
* به پسرم ياد بدهيد كه همه حرفها را بشنود و سخنی را كه به نظرش درست میرسد، انتخاب كند.
* ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهيد، اگر میتوانید به پسرم ياد دهيد كه در اوج اندوه تبسم كند.
* به او بياموزيد كه در اشک ريختن خجالتی وجود ندارد.
* به او بياموزيد كه میتواند براي فكر و شعورش مبلغی تعيين كند، اما قيمت گذاری برای دل بیمعناست.
* به او بگوييد تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق میداند، پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد.
* در كار تدريس به پسرم ملايمت بخرج دهيد، اما از او يک نازپرورده نسازيد؛ بگذاريد كه شجاع باشد.
@Library_Telegram
تیرِ غیب آمد و از اوج، زمین افتادیم
شک نکردیم و تَهِ چاهِ یقین افتادیم
همه دعوت به جهنّم شده بودیم اما
فکر کردیم که در خُلدِ بَرین افتادیم
منجنیقی که به ما وعده ی فردا می داد
پَرتِمان کرد و به دورانِ لِنین افتادیم!
عصرِ تسخیرِ فضا بود و مُدرنیته و ما
گیرِ عصرِ حجری های نوین افتادیم!
در جهانی که همه غرقِ ترقّی بودند
ما پِیِ راندنِ شیطانِ لعین افتادیم!
به اُمیدِ پُلویِ چرب و کبابِ مُفتی
همه به سَق زدنِ نانِ جُوین افتادیم!
آرزوها به فنا رفت ولی در عوضش
به غلط کردن و اعمالِ چنین افتادیم!
بعدِ اینشعر اگر نصفه شبی غیبم زد
بنویسید که ما هم به اِوین افتادیم!
👤شروین سلیمانی
@Library_Telegram
شک نکردیم و تَهِ چاهِ یقین افتادیم
همه دعوت به جهنّم شده بودیم اما
فکر کردیم که در خُلدِ بَرین افتادیم
منجنیقی که به ما وعده ی فردا می داد
پَرتِمان کرد و به دورانِ لِنین افتادیم!
عصرِ تسخیرِ فضا بود و مُدرنیته و ما
گیرِ عصرِ حجری های نوین افتادیم!
در جهانی که همه غرقِ ترقّی بودند
ما پِیِ راندنِ شیطانِ لعین افتادیم!
به اُمیدِ پُلویِ چرب و کبابِ مُفتی
همه به سَق زدنِ نانِ جُوین افتادیم!
آرزوها به فنا رفت ولی در عوضش
به غلط کردن و اعمالِ چنین افتادیم!
بعدِ اینشعر اگر نصفه شبی غیبم زد
بنویسید که ما هم به اِوین افتادیم!
👤شروین سلیمانی
@Library_Telegram
انسان های بزرگ راجع به ایده ها صحبت می کنند
انسان های متوسط راجع به اتفاقات
و انسان های کوچک در مورد افراد ...!
📕 ابله
✍ #دایستایوفسکی
@Library_Telegram
انسان های متوسط راجع به اتفاقات
و انسان های کوچک در مورد افراد ...!
📕 ابله
✍ #دایستایوفسکی
@Library_Telegram
#اندکی_تفکر
✍️ تو یه دیندارِ احمقی
وقتی در روستایی که مدرسه، بهداشت و حمّام ندارد و تو به آنجا بروی و مسجد بسازی؛
تو یک دیندار ِ احمقی!
وقتی مردمی گرسنه و بیکار باشند، و تو آنها را در شب و روز، جمعه و غیر جمعه نصیحت به تقوا و پرهیزکاری می کنی،
تو یک دیندار ِ احمقی!
وقتی عدّهای از دختران و زنان جامعه ِ ما ( که دختر، خواهر و مادرِ ما هستند) به سبب ِ فقر اقتصادی یا فرهنگی، تن فروشی می کنند، و تو اصلاً رگ ِ گردنت کلفت نمی شود، ولی اگر روسری ِ همین افراد روی سرشان نباشد، تو رگ ِ گردن کلفت می کنی و عَربده می کشی،
تو یک دیندار ِ احمقی!
اگر مدارس ِ ما مثلاً در سیستان و بلوچستان هنوز سرویس ِ بهداشتی تمیز ندارد، وسیله گرمایی ندارد ، کلاس ِ درس ِ درست و حسابی ندارد و... ولی تو فقط به فکر ِ فرستادن یک روحانی برای نمازجماعت یا تبلیغ ِ دینی به آنجا هستی؛
تو یک دیندار ِ احمقی!
اگر سنّ ِ فحشا در دختران ِ جامعه به ۱۳ سال رسیده باشد، و تو نگران نیستی، ولی ناراحت می شوی از اینکه ایشان برای نگاه کردن ِ مسابقه فوتبال ِ افراد ِ ذکور به استادیوم بروند،
تو یک دیندار ِ احمقی!
اگر رواج ِ اعتیاد به مواد مخدّر ِ سنّتی و صنعتی در مدارس ما و در میان دانش آموزان معصوم و بی گناه باعث نمی شود که تو شبها راحت نخوابی، ولی شب و روز به فیلترینگ تلگرام و اینستاگرام و... می اندیشی؛
تو یک دیندار ِ احمقی!
اگر از این همه حجم ِ دزدی، اختلاس و فساد ِ اقتصادی در میان ِ مسئولین ِ ریز و درشت در این کشور، خَم به ابرو نمی آوری، ولی تحمّل ِ آب بازی بچّه های نوجوان و جوان را در پارکها نداری و یا از برگزاری کنسرتِ موسیقی در شهر جلوگیری می کنی، واقعاً غصّه بخور!
تو یک دیندار ِ احمقی!
اگر به کارگران، دانشجویان و معلّمان و هر کس دیگری که مشکل ِ صنفی دارد و امثال ِ تو اجازه یک فریاد یا اعتراض ِ ساده را به آنها به بهانه تشویش اذهان ِ عمومی یا تضعیف ِ امنیّت ملّی نمی دهی، ولی از طرف ِ دیگر میلیارد میلیارد ورود ِ کالاهای قاچاق در روز ِ روشن از مرزهای کشور عصبیّت تو را تحریک نمی کند؛
تو یک دیندار ِ احمقی!
وقتی بدون ِ کوچکترین عقل و درایت، و به خاطر ماجراجویی یا به علّت کوته فکری به سفارت یک کشور حمله می کنی، و به هزینه های وافری که یک ملّت به خاطر ندانم کاری تو و امثال ِ تو برای سالیان ِ سال باید بپردازند، اصلاً فکر نمی کنی،
تو یک دیندار ِ احمقی!
🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔 متاسّفانه از این دست حماقت ها، بزرگ و کوچک، سالهاست که ما را احاطه کرده است و فرصت های رشد، پیشرفت و توسعه را از ما ایرانی جماعت گرفته است!
لطفا کمی بیاندیشید، همین
@Library_Telegram
✍️ تو یه دیندارِ احمقی
وقتی در روستایی که مدرسه، بهداشت و حمّام ندارد و تو به آنجا بروی و مسجد بسازی؛
تو یک دیندار ِ احمقی!
وقتی مردمی گرسنه و بیکار باشند، و تو آنها را در شب و روز، جمعه و غیر جمعه نصیحت به تقوا و پرهیزکاری می کنی،
تو یک دیندار ِ احمقی!
وقتی عدّهای از دختران و زنان جامعه ِ ما ( که دختر، خواهر و مادرِ ما هستند) به سبب ِ فقر اقتصادی یا فرهنگی، تن فروشی می کنند، و تو اصلاً رگ ِ گردنت کلفت نمی شود، ولی اگر روسری ِ همین افراد روی سرشان نباشد، تو رگ ِ گردن کلفت می کنی و عَربده می کشی،
تو یک دیندار ِ احمقی!
اگر مدارس ِ ما مثلاً در سیستان و بلوچستان هنوز سرویس ِ بهداشتی تمیز ندارد، وسیله گرمایی ندارد ، کلاس ِ درس ِ درست و حسابی ندارد و... ولی تو فقط به فکر ِ فرستادن یک روحانی برای نمازجماعت یا تبلیغ ِ دینی به آنجا هستی؛
تو یک دیندار ِ احمقی!
اگر سنّ ِ فحشا در دختران ِ جامعه به ۱۳ سال رسیده باشد، و تو نگران نیستی، ولی ناراحت می شوی از اینکه ایشان برای نگاه کردن ِ مسابقه فوتبال ِ افراد ِ ذکور به استادیوم بروند،
تو یک دیندار ِ احمقی!
اگر رواج ِ اعتیاد به مواد مخدّر ِ سنّتی و صنعتی در مدارس ما و در میان دانش آموزان معصوم و بی گناه باعث نمی شود که تو شبها راحت نخوابی، ولی شب و روز به فیلترینگ تلگرام و اینستاگرام و... می اندیشی؛
تو یک دیندار ِ احمقی!
اگر از این همه حجم ِ دزدی، اختلاس و فساد ِ اقتصادی در میان ِ مسئولین ِ ریز و درشت در این کشور، خَم به ابرو نمی آوری، ولی تحمّل ِ آب بازی بچّه های نوجوان و جوان را در پارکها نداری و یا از برگزاری کنسرتِ موسیقی در شهر جلوگیری می کنی، واقعاً غصّه بخور!
تو یک دیندار ِ احمقی!
اگر به کارگران، دانشجویان و معلّمان و هر کس دیگری که مشکل ِ صنفی دارد و امثال ِ تو اجازه یک فریاد یا اعتراض ِ ساده را به آنها به بهانه تشویش اذهان ِ عمومی یا تضعیف ِ امنیّت ملّی نمی دهی، ولی از طرف ِ دیگر میلیارد میلیارد ورود ِ کالاهای قاچاق در روز ِ روشن از مرزهای کشور عصبیّت تو را تحریک نمی کند؛
تو یک دیندار ِ احمقی!
وقتی بدون ِ کوچکترین عقل و درایت، و به خاطر ماجراجویی یا به علّت کوته فکری به سفارت یک کشور حمله می کنی، و به هزینه های وافری که یک ملّت به خاطر ندانم کاری تو و امثال ِ تو برای سالیان ِ سال باید بپردازند، اصلاً فکر نمی کنی،
تو یک دیندار ِ احمقی!
🤔🤔🤔🤔🤔🤔🤔 متاسّفانه از این دست حماقت ها، بزرگ و کوچک، سالهاست که ما را احاطه کرده است و فرصت های رشد، پیشرفت و توسعه را از ما ایرانی جماعت گرفته است!
لطفا کمی بیاندیشید، همین
@Library_Telegram
هیچ نوزادی ۳۰ ساله زاده نمیشود!
هیچ کتابی از صفحه ۲۶۷ آغاز نمیشود!
هیچ دانه ای به صورت درخت ۴۰ ساله رشد نمیکند.
هیچ کارمندی یک شبه بازنشست نمیشود.
هیچ سربازی را نمیشناسم که روز بعد سرهنگ شده باشد.
برای تکامل هر یک از اینها مدت ها زمان و انرژی صرف شده است!
اصلا این قانون طبیعت است!
هر چرخه دوره تکاملی دارد!
پس انتظار نداشته باش
با تلاش کم و یک شبه به نهایت یک هدف دست پیدا کنی.
تو جدا ازین چرخه نیستی!
@Library_Telegram
هیچ کتابی از صفحه ۲۶۷ آغاز نمیشود!
هیچ دانه ای به صورت درخت ۴۰ ساله رشد نمیکند.
هیچ کارمندی یک شبه بازنشست نمیشود.
هیچ سربازی را نمیشناسم که روز بعد سرهنگ شده باشد.
برای تکامل هر یک از اینها مدت ها زمان و انرژی صرف شده است!
اصلا این قانون طبیعت است!
هر چرخه دوره تکاملی دارد!
پس انتظار نداشته باش
با تلاش کم و یک شبه به نهایت یک هدف دست پیدا کنی.
تو جدا ازین چرخه نیستی!
@Library_Telegram
عالمی را پرسیدند :
خوب بودن را کدام روز بهتر است؟
عالم فرمود :
یک روز قبل از مرگ
دیگران حیران شدند و گفتند :
ولی زمان مرگ را هیچکس نمیداند
عالم فرمود :
پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن
و خوب باش شاید فردایی نباشد ...
📕 امثال و حکم
✍ #علی_اکبر_دهخدا
@Library_Telegram
خوب بودن را کدام روز بهتر است؟
عالم فرمود :
یک روز قبل از مرگ
دیگران حیران شدند و گفتند :
ولی زمان مرگ را هیچکس نمیداند
عالم فرمود :
پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن
و خوب باش شاید فردایی نباشد ...
📕 امثال و حکم
✍ #علی_اکبر_دهخدا
@Library_Telegram
☕️ قطعه ای از کتاب
حتما شما دربارهی آن ماهیهای بسیار ریز رودخانههای برزیل چیزی شنیدهاید که هزاران هزار با هم به شناگرِ بیاحتیاط حمله میبرند و با لقمههای سریع و کوچک در چند لحظه او را تمیز میکنند و جز استخوانبندی پاک و بیلکی بر جای نمیگذارند؟ بسیار خوب، سازمان آنها همین است. «زندگی پاکیزهای میخواهید؟ مثل همه مردم؟» طبعاً میگویید بله. چطور میتوان گفت نه؟ «بسیار خوب. حالا شما را تمیز میکنند. بفرمایید، این یک شغل و این هم یک خانواده و این هم فراغتهای سازمان یافته». و دندانهای کوچک تا به استخوان فرو میروند. اما من بیانصافم: این سازمانِ آنها نیست، بلکه سازمانِ خودِ ماست. و ده یالله ببینم کی زودتر آن یکی را تمیز میکند؟
📕 سقوط
✍ آلبر کامو
@Library_Telegram
حتما شما دربارهی آن ماهیهای بسیار ریز رودخانههای برزیل چیزی شنیدهاید که هزاران هزار با هم به شناگرِ بیاحتیاط حمله میبرند و با لقمههای سریع و کوچک در چند لحظه او را تمیز میکنند و جز استخوانبندی پاک و بیلکی بر جای نمیگذارند؟ بسیار خوب، سازمان آنها همین است. «زندگی پاکیزهای میخواهید؟ مثل همه مردم؟» طبعاً میگویید بله. چطور میتوان گفت نه؟ «بسیار خوب. حالا شما را تمیز میکنند. بفرمایید، این یک شغل و این هم یک خانواده و این هم فراغتهای سازمان یافته». و دندانهای کوچک تا به استخوان فرو میروند. اما من بیانصافم: این سازمانِ آنها نیست، بلکه سازمانِ خودِ ماست. و ده یالله ببینم کی زودتر آن یکی را تمیز میکند؟
📕 سقوط
✍ آلبر کامو
@Library_Telegram
☑️پنج انسان سرشناسی که در ایام پیری مهم ترین کار را انجام دادند ...
▪تولستوی در 82 سالگی کتاب «من نمی توانم ساکت باشم» را نوشت.
▪جرج برناردشاو در 93 سالگی نمایشنامه «قصه های خارق العاده پند آموز» را نوشت.
▪پیکاسو در 90 سالگی بهترین نقاشی هایش را کشید.
▪چرچیل در 82 سالگی کتاب «تاریخ کشورهای انگلیسی زبان» را نوشت.
▪سامرست موام در 84 سالگی کتاب «دیدگاه ها» را نوشت
«هیچوقت برای هیچی دیر نیست»
@Library_Telegram
▪تولستوی در 82 سالگی کتاب «من نمی توانم ساکت باشم» را نوشت.
▪جرج برناردشاو در 93 سالگی نمایشنامه «قصه های خارق العاده پند آموز» را نوشت.
▪پیکاسو در 90 سالگی بهترین نقاشی هایش را کشید.
▪چرچیل در 82 سالگی کتاب «تاریخ کشورهای انگلیسی زبان» را نوشت.
▪سامرست موام در 84 سالگی کتاب «دیدگاه ها» را نوشت
«هیچوقت برای هیچی دیر نیست»
@Library_Telegram
📕 مبانی علم سیاست
✍ محمد اسماعیل خدادادی
ازمقدمه کتاب:سیاست، موضوعی وسیع، گسترده و با زندگی مردم آمیخته است و اکثر رفتارهای انسان اعم از مادی و معنوی به نحوی با آن ارتباط دارد. از این بابت آن را ارباب علوم نام نهاده اند.امروزه پر جاذبه ترین بحث ها، بحث سیاسی و پر تیراژترین کتابها، کتابهای سیاسی است. تاریخ تحولات گذشته دنیا تا اندازه زیادی متاثر از سیاست است. از این رو شاخه های علوم انسانی هم به نوعی با سیاست پیوند خورده اند. موضوعاتی چون جامعه شناسی سیاسی، جغرافیای سیاسی و فلسفه سیاسی حساس ترین بخش های علوم را تشکیل میدهند.
سیاست در گفتگوی روزانه مردم کوچه و بازار گرفته تا مطالعات علمی و تحقیقی اندیشمندان بزرگی چون افلاطون و ارسطو و فارابی و ابن سینا حضور دارد. از سوی دیگر سیاست در طول تاریخ عملکردی دوگانه داشته است. گاهی آن را به لحاظ اینکه قرن دیانت رهبران زاهدی چون پیامبران الهی و ائمه معصومین و علمای بیدار اسلام بوده است عین دیانت دانسته اند و زمانی دیگر چون ابزاری برای قدرتهای ستمگر و ظالم به شمار می آمد که در ضرب المثل ها گفته اند: "بی عاطفه ای که پدر و مادر ندارد"...
@Library_Telegram
✍ محمد اسماعیل خدادادی
ازمقدمه کتاب:سیاست، موضوعی وسیع، گسترده و با زندگی مردم آمیخته است و اکثر رفتارهای انسان اعم از مادی و معنوی به نحوی با آن ارتباط دارد. از این بابت آن را ارباب علوم نام نهاده اند.امروزه پر جاذبه ترین بحث ها، بحث سیاسی و پر تیراژترین کتابها، کتابهای سیاسی است. تاریخ تحولات گذشته دنیا تا اندازه زیادی متاثر از سیاست است. از این رو شاخه های علوم انسانی هم به نوعی با سیاست پیوند خورده اند. موضوعاتی چون جامعه شناسی سیاسی، جغرافیای سیاسی و فلسفه سیاسی حساس ترین بخش های علوم را تشکیل میدهند.
سیاست در گفتگوی روزانه مردم کوچه و بازار گرفته تا مطالعات علمی و تحقیقی اندیشمندان بزرگی چون افلاطون و ارسطو و فارابی و ابن سینا حضور دارد. از سوی دیگر سیاست در طول تاریخ عملکردی دوگانه داشته است. گاهی آن را به لحاظ اینکه قرن دیانت رهبران زاهدی چون پیامبران الهی و ائمه معصومین و علمای بیدار اسلام بوده است عین دیانت دانسته اند و زمانی دیگر چون ابزاری برای قدرتهای ستمگر و ظالم به شمار می آمد که در ضرب المثل ها گفته اند: "بی عاطفه ای که پدر و مادر ندارد"...
@Library_Telegram
اَنوَر خُوجَه حاکم کمونیست آلبانی پس از پایان جنگ جهانی دوم تا ١٩٨۵ رهبر این کشور بود ، انور خوجه مبتلا به بیماری اجنبی هراسی بود و در طول دوران چهل سالۀ حکومتش بر کشور فقیر آلبانی مدام مردم را از حمله ارتشهای متجاوز امپریالیستی و آمریکا میترساند
کار جنون خوجه به آنجا کشید که دستور داد هر خانوادهای برای خودش یک سنگر بتونی چهارنفره بسازد ، مجموعا حدود یک میلیون سنگر بتونی با هزینههای گزاف در سراسر خاک کشور ساخته شد آن هم در کشوری که کل جمعیتش چهار پنج میلیون نفر بیشتر نبود ، آلبانی عملا به دور خود دیواری کشیده و هیچگونه ارتباطی با جهان خارج نداشت و مردم آلبانی تحت حکومت رهبر دیوانهاش به سومین کشور فقیر جهان بدل شدند
خوجه عاقبت مرد بدون اینکه هیچ سرباز خارجی پای در خاک آلبانی بگذارد ، اصولا نیازی به حمله خارجی نبود چون دشمن اصلی خود خوجه بود که با توهماتش چنان بلایی به سر مردم آورد که هیچ دشمن خارجی قادر به انجامش نبود ، اگر میخواهید عمق جنون بیگانه هراسی انور خوجه را دریابید بقایای این سنگرهای بتونی هنوز در آلبانی دیده میشود !!
@Library_Telegram
کار جنون خوجه به آنجا کشید که دستور داد هر خانوادهای برای خودش یک سنگر بتونی چهارنفره بسازد ، مجموعا حدود یک میلیون سنگر بتونی با هزینههای گزاف در سراسر خاک کشور ساخته شد آن هم در کشوری که کل جمعیتش چهار پنج میلیون نفر بیشتر نبود ، آلبانی عملا به دور خود دیواری کشیده و هیچگونه ارتباطی با جهان خارج نداشت و مردم آلبانی تحت حکومت رهبر دیوانهاش به سومین کشور فقیر جهان بدل شدند
خوجه عاقبت مرد بدون اینکه هیچ سرباز خارجی پای در خاک آلبانی بگذارد ، اصولا نیازی به حمله خارجی نبود چون دشمن اصلی خود خوجه بود که با توهماتش چنان بلایی به سر مردم آورد که هیچ دشمن خارجی قادر به انجامش نبود ، اگر میخواهید عمق جنون بیگانه هراسی انور خوجه را دریابید بقایای این سنگرهای بتونی هنوز در آلبانی دیده میشود !!
@Library_Telegram