◎•°Lär°•◎
من دیروز دوباره بعد ۴,۵ سال دوباره والین 52 هرتزی رو خوندم میخواستم ازت تشکر کنم بابت نوشتنش از اینکه داستانت باعث میشه گریه کنم ممنونم ممنونم که نویسنده شدی
اون موقعی که تصمیم گرفتم والین رو بنویسم، با حدود چهل پنجاهتا فالوور توی واتپد، فقط شروعش کردم و اصلا ذرهای توقع نداشتم کسی باشه که بخونتش. به خاطر ژانرش یا کاپلش.
ولی بازم نمیتونستم ننویسمش چون برخلاف همیشه که برای نوشتن مجبورم به ذهنم فشار بیارم و حس گرفتن و نوشتن خیلی برام سخت و زمانبره، والین خیلی سریع نوشته شد چون اون بود که بهم برای نوشتهشدن فشار میآورد و جاهایی توی داستان بود که اونقدر مشغول تایپ کردن بودم که نمیخواستم برای پاک کردن اشکام هم دست از نوشتنش بکشم.
این داستان توسط یه آدم خیلی خیلی غمگین و تنها نوشته شده و راستش برای خودم بازم یه «نوشته» یا محتوای نویسندگی قدرتمندی به حساب نمیاد. ولی خیلی برام ارزشمنده چون هیچچیزی رو توی زندگیم انقدر خالصانه، با احساسات شدید و بدون هیچ چشمداشتی ننوشته بودم.
میخوام بگم... خوانندههای این داستان کوچیک هم به اندازهی خود والین۵۲ برام ارزشمندن. حضور همگیتون کنار فاطمهی هیجدهسالهی خیلی خستهی اون زمان رو حس میکنم. مرسی که با همه نقصهاش میخونیدش.🥹🤍
#ناشناس 🦄
ولی بازم نمیتونستم ننویسمش چون برخلاف همیشه که برای نوشتن مجبورم به ذهنم فشار بیارم و حس گرفتن و نوشتن خیلی برام سخت و زمانبره، والین خیلی سریع نوشته شد چون اون بود که بهم برای نوشتهشدن فشار میآورد و جاهایی توی داستان بود که اونقدر مشغول تایپ کردن بودم که نمیخواستم برای پاک کردن اشکام هم دست از نوشتنش بکشم.
این داستان توسط یه آدم خیلی خیلی غمگین و تنها نوشته شده و راستش برای خودم بازم یه «نوشته» یا محتوای نویسندگی قدرتمندی به حساب نمیاد. ولی خیلی برام ارزشمنده چون هیچچیزی رو توی زندگیم انقدر خالصانه، با احساسات شدید و بدون هیچ چشمداشتی ننوشته بودم.
میخوام بگم... خوانندههای این داستان کوچیک هم به اندازهی خود والین۵۲ برام ارزشمندن. حضور همگیتون کنار فاطمهی هیجدهسالهی خیلی خستهی اون زمان رو حس میکنم. مرسی که با همه نقصهاش میخونیدش.🥹🤍
#ناشناس 🦄
شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا
بیتهای روشن و شعلهورم را باد برد
با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمهی عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
- حامد عسکری
#نوشته 🦄
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا
بیتهای روشن و شعلهورم را باد برد
با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمهی عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
- حامد عسکری
#نوشته 🦄
اتود از اولین کمیک عمرم چنین چیزی بود. حالت لیاوت و اسکچ.
از چپ به راست بیاید.
برای دو پنل آخر فرمودن که ما فقط ۱۸۰ درجهی روبرو اجازه داریم زاویهی دید رو بچرخونیم. نمیشه وقتی مو بلنده مثلا سمت چپه، زاویه یهو بره پشت سرشون و از پشت سر فلیپ بشه و برعکس بشن.
جز اون، همون اول که چشمشون افتاد به شکل و شمایل کارم، گفتن این نشونه مانگا خوندن زیاده. (که نمیدونم تعریف بود یا انتقاد😂😭)
و گفتن چقدر خوب که سایلنته و دیالوگ نداره و چقدر این کار سخته ولی این محتوا رو خوب میرسونه.
و اینکه... فرمودن اکسپرشنها و حالتای چهره رو خوب درمیارم اما بدیش اینه که آرتیستایی که اکسپرشنهارو خوب درمیارن، به دام میفتن و لحظه به لحظهی احساسات چهرهی کاراکتر رو میخوان نشون بدن. پس زیاد مومنت به مومنت کار میکنن.
خلاصه نباید توی نشون دادن احساسات کاراکتر زیادهروی کنم و در همین حد کافی پیش رفتم.
#خاطره
#آرت 🦄
از چپ به راست بیاید.
برای دو پنل آخر فرمودن که ما فقط ۱۸۰ درجهی روبرو اجازه داریم زاویهی دید رو بچرخونیم. نمیشه وقتی مو بلنده مثلا سمت چپه، زاویه یهو بره پشت سرشون و از پشت سر فلیپ بشه و برعکس بشن.
جز اون، همون اول که چشمشون افتاد به شکل و شمایل کارم، گفتن این نشونه مانگا خوندن زیاده. (که نمیدونم تعریف بود یا انتقاد😂😭)
و گفتن چقدر خوب که سایلنته و دیالوگ نداره و چقدر این کار سخته ولی این محتوا رو خوب میرسونه.
و اینکه... فرمودن اکسپرشنها و حالتای چهره رو خوب درمیارم اما بدیش اینه که آرتیستایی که اکسپرشنهارو خوب درمیارن، به دام میفتن و لحظه به لحظهی احساسات چهرهی کاراکتر رو میخوان نشون بدن. پس زیاد مومنت به مومنت کار میکنن.
خلاصه نباید توی نشون دادن احساسات کاراکتر زیادهروی کنم و در همین حد کافی پیش رفتم.
#خاطره
#آرت 🦄
استاد عکاسیمون با نیکنیم هنرمند موردعلاقهی هرکس، صداش میکنه.
و من نه هنرمند موردعلاقه داشتم نه دورهی هنری موردعلاقه.
فقط یک اثر هنری موردعلاقه دارم.
و من نه هنرمند موردعلاقه داشتم نه دورهی هنری موردعلاقه.
فقط یک اثر هنری موردعلاقه دارم.
شنيدم که چون قوی زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجی
رود گوشهای دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در ميان غزلها بميرد
گروهی بر آنند کاين مرغ شيدا
کجا عاشقی کرد آنجا بميرد
شب مرگ از بيم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بميرد
من اين نکته گيرم که باور نکردم
نديدم که قويي به صحرا بميرد
چو روزی ز آغوش دريا برآمد
شبی هم در آغوش دريا بميرد
تو دريای من بودی آغوش وا کن
که میخواهد اين قوی زيبا بميرد
- مهدی حمیدی
#نوشته 🦄
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجی
رود گوشهای دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در ميان غزلها بميرد
گروهی بر آنند کاين مرغ شيدا
کجا عاشقی کرد آنجا بميرد
شب مرگ از بيم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بميرد
من اين نکته گيرم که باور نکردم
نديدم که قويي به صحرا بميرد
چو روزی ز آغوش دريا برآمد
شبی هم در آغوش دريا بميرد
تو دريای من بودی آغوش وا کن
که میخواهد اين قوی زيبا بميرد
- مهدی حمیدی
#نوشته 🦄
این یکی از تکالیف این هفتهی کلاس عکاسی بود...
که استاد فرمودن یکی از دوتا بهترین کار این هفتهاس و یه مدل تعادلی داره به اسم «تعادل گشتاور»
که طبق یه قانون فیزیک به همین اسمه.
و کلی توضیح داد که این مدل تعادل خیلی سخته و خیلی خاصه و کلی ضابطه داره و خفنه.
(و البته چندباری تاکید کرد که خانم رپین این تعادل رو شانسی گرفته. که خب راستم میگه. سنسمضمض)
و خب از نظر مینیمال بودن و صاف بودن کادر و این چیزا هم مورد تأیید واقع شد و بچهها دوبار دست زدن برام. و من ذوق کردم.😂🥹
همین دیگه. وسط تایم آنتراک کلاس عکاسی اومدم اینجا خوشالی کنم.🙂↔️
#خاطره 🦄
که استاد فرمودن یکی از دوتا بهترین کار این هفتهاس و یه مدل تعادلی داره به اسم «تعادل گشتاور»
که طبق یه قانون فیزیک به همین اسمه.
و کلی توضیح داد که این مدل تعادل خیلی سخته و خیلی خاصه و کلی ضابطه داره و خفنه.
(و البته چندباری تاکید کرد که خانم رپین این تعادل رو شانسی گرفته. که خب راستم میگه. سنسمضمض)
و خب از نظر مینیمال بودن و صاف بودن کادر و این چیزا هم مورد تأیید واقع شد و بچهها دوبار دست زدن برام. و من ذوق کردم.😂🥹
همین دیگه. وسط تایم آنتراک کلاس عکاسی اومدم اینجا خوشالی کنم.🙂↔️
#خاطره 🦄
Chinese Songs【聞說】中國武侠風歌曲.mp3
من توی ناول «استاد بودن ساده نیست.» با این آهنگ آشنا شدم. البته این آهنگ بازخوانی عه و آهنگ اصلی خیلی قدیمیتره.
در کل از سلیقهی شن ژیشیان، شخصیت اصلی داستان، خوشم اومد.😔✨
در کل از سلیقهی شن ژیشیان، شخصیت اصلی داستان، خوشم اومد.😔✨
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
توی سلف گیر افتادیم. انقدر بارون و تگرگ شدید بود که برقها هم قطع شدن.
حس انیمههایی رو دارم که بارون میگیره و دانشآموزا توی مدرسه و بدون چتر گیر میفتن. البته که قطعا قرار نیست مثل وانشات «بزرگ و خوشحال» یه قند عسل با چتر پیداش بشه بگه بیا برسونمت خانومی و فلان.
ما میشینیم بارون کم بشه اسنپ بگیریم بریم خانهمان زیر پتو.
همهجا خنک و مرطوبه و بوی خیسی بارون میاد.😭 خیلی قشنگه...
اگه پریود و دردمند نبودم و کتابهای ژاپنیم توی کولهپشتیم نبودن و نمیخواستم واسه فاینال جمعه، زبان بخونم... خیلی حالم بهتر هم میبود.
میخواستم برم کتابخونهی دانشگاه که ژاپنی بخونم ولی با قطعی برق فعلا کنسله. میریم خونه چیل میکنیم تا دلدرد کمردردمون هم بهتر بشه.😔
#خاطره 🦄
حس انیمههایی رو دارم که بارون میگیره و دانشآموزا توی مدرسه و بدون چتر گیر میفتن. البته که قطعا قرار نیست مثل وانشات «بزرگ و خوشحال» یه قند عسل با چتر پیداش بشه بگه بیا برسونمت خانومی و فلان.
ما میشینیم بارون کم بشه اسنپ بگیریم بریم خانهمان زیر پتو.
همهجا خنک و مرطوبه و بوی خیسی بارون میاد.😭 خیلی قشنگه...
اگه پریود و دردمند نبودم و کتابهای ژاپنیم توی کولهپشتیم نبودن و نمیخواستم واسه فاینال جمعه، زبان بخونم... خیلی حالم بهتر هم میبود.
میخواستم برم کتابخونهی دانشگاه که ژاپنی بخونم ولی با قطعی برق فعلا کنسله. میریم خونه چیل میکنیم تا دلدرد کمردردمون هم بهتر بشه.😔
#خاطره 🦄
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
مینشینی روبهرویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی! گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژهها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، میشود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست
- بیتا امیری
#نوشته 🦄
میرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
مینشینی روبهرویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی! گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژهها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، میشود آیا کمی
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست
- بیتا امیری
#نوشته 🦄