◎•°Lär°•◎
311 subscribers
803 photos
223 videos
3 files
99 links
°• 𝑰'𝒎 𝒓𝒆𝒂𝒅𝒚 𝒕𝒐 𝒍𝒆𝒕 𝒈𝒐 •° ⁦
________________________

𝑩𝒆𝒈𝒊𝒏: 27/08/2021

🦄: http://wattpad.com/user/f_skndri

🥕: http://wattpad.com/user/sanae_Chaan
Download Telegram
+ باهام بازی کن.
- ترسناک نیستم؟
+ ترسناک به نظر نمیای!
- ولی تو خوشمزه به نظر میای.
#آرت 🦄
امشب روی پیشونیم نوشته شده بود:
«با من حرف بزنید.»
داشتم میرفتم پنیر بخرم... از جلوی مغازه‌ی امینی رد شدم، رفتم به استاد گل گلابم سلامی عرض کنم. خدا شاهده حدود چهل دقیقه منو نگه داشته بود توی مغازه‌اش داشت باهام حرف میزد که چقدر مصاحبه دکتری بهش سخت گذشته. چقدر دانشگاهای مختلف رفته، تک‌تک داورا کیا بودن (سرچ کرد تا عکس‌هاشونو هم نشونم بده توصیفاتش کامل بشن) داورا بهش چی گفتن، چقدر پیر بودن (حتی ادای نشستن و لرزیدن دستای داورای پیر رو هم برام درآورد😂😭) از دست یه داوره خیلی کفری بود. عکسشو آورد برام گفت بیا، بیا ببین این استاد سگ رو. بعد دید دارم هرهر میخندم، گفت نه خدایی نگا کن عین سگ میمونه. قیافش شبیه دوبرمن‌هاست. (یارو واقعا شبیه بود.)
و... اینکه دانشگاه شاهد چقدر شخمیه و داورا چقدر چصی بودن ولی دانشگاه هنر تهران رشته هنر اسلامی؟، داوراش هشت‌تا خانوم بودن که خیلییی فرهیخته بودن.(عکس اینا رو هم نشونم داد.)
اینکه بعدش رفته مصاحبه دانشگاه هنر اصفهان و چقدر اصفهان هیجان انگیز و خوشگل بوده براش و چقدر داورا خوب بودن و اینکه خورش ماست خورده اونجا و بد نبوده از نظرش...
ولی بریانی خورده و خیلی بد بوده و توی روغن دنبه پخته شده بوده. (عکس اینم نشونم داد.) و عکاسی‌هایی که از معماری‌های اصفهان انجام داده بود رو نشونم داد. سرچ زد هتلی که توش مونده بود رو هم نشون داد و تاکید کرد که چقدر معماری‌های اصفهان محشرن و کلی هم اطلاعات تئوری درباره‌ی مسجد شیخ لطف‌الله و مقرنس‌هاش و شهرسازی شمال و جنوب زاینده‌رود و ساختمونای اسلامی و ارمنیش رو برام تشریح کرد.
همین وسط کتاب هم برای ارشدم معرفی کرد و چندتا مشتری رو هم هندل کرد. (بیش‌فعالیِ سخنگو امینیه.)
و گفت که توی تهران مجبور شده خونه‌ی مجردی رفیقش بمونه و زنش نباید بفهمه ولی خیلی وضعیت خونه داغون بوده. (مکان بوده مثل اینکه.😂😔)
و درباره‌ی اون گروه «سفرهای هنری با امینی» هم گفت من دانشجوهایی که از بقیه بهترن رو اونجا اد میکنم که باهم حرف بزنیم بدون حضور عوامل دانشگاه.💅
خیلی هم از دانشگاه شاهد شاکی بود. به خاطر اینکه امینی از سرشون زیاد بوده، سر چرت و پرت ردش کردن و یک خانومی پایین‌تر از اونو قبول کردن. (و چت‌هاش با همون خانومه رو هم نشونم داد حتی😭که بهش گفته بود دانشگاه شاهد رتبه‌های تک رقمی رو قبول نمیکنه. چون سطحشون زیادی بالاست.)
وسط حرفش هم خواهرش زنگ زد، تازه دودل شده بود که رد تماس بده، هی به من نگاه میکرد، هی به موبایلش...
که دیگه گفتم خب استاد مزاحمتون نمیشم. (مغزم سنگین شده میخوام برم هوا بخوره بهش.)
و بعد از گفتن «بازم میام دیدنتون» و اونم گفت آره حتما بیا من هرشب همینجام...
و بالاخره اومدم بیرون و خدا منو آزاد کرد.

تنها کسی که مشکلی با پرحرفی‌هاش ندارم.
امینی کیوت سگ.
رتبه‌ی چهار کنکور دکتری شده مردی...🫠
◎•°Lär°•◎
امشب روی پیشونیم نوشته شده بود: «با من حرف بزنید.» داشتم میرفتم پنیر بخرم... از جلوی مغازه‌ی امینی رد شدم، رفتم به استاد گل گلابم سلامی عرض کنم. خدا شاهده حدود چهل دقیقه منو نگه داشته بود توی مغازه‌اش داشت باهام حرف میزد که چقدر مصاحبه دکتری بهش سخت گذشته.…
و بعدش که موفق شدم برسم به سوپرمارکت، مرد مغازه دار که اسمش کاظم عه و باهم دوستیم (سنش از بابام بیشتره) یهو بی‌مقدمه شروع کرد:
میبینین دستام سیاه شدن؟ به خاطر توت سیاه اینجوری شده... نمیدونم چرا سیاه شده...
دیروز جاتون خالی رفته بودم توت سیاه بتکونم، دستام رنگی شدن اصلا پاک نمیشن.

من: هه هه... آره رنگش خیلی موندگاره...

کاظم: باورتون میشه دستکش پوشیده بودم، بازم دیدم دستام رنگی شدن...😨

من: عجب...

کاظم: نمیدونم چرا هرچی میشورم رنگش نمیره. سیاه شدن. من دستکش پوشیده بودم.
(و همزمان کارت میکشید)

من: خوبه روی لباستون نریخته. از روی لباس که اصلاااا پاک نمیشه.😂😔

یه نفر پای حرفای این مردا بشینه.
چرا انقدر امشب تنها شده بودن؟😂😭
نزدیک بود به مغازه‌دار میوه‌فروشیه که با اونم رفیقم هم سر بزنم بگم جان... تو چی میخوای برام تعریف کنی...
#خاطره 🦄
Forwarded from Hidden Chat
ما امروز داشتیم کل کل میکردیم که کدوم فیک تو مدت زمان طولانی تری رفته تو صحنه اسمات ، همینطوری که اونا میگفتن اره ما بعد 66-25 پارت اسمات گرفتیم ،
من همزمان که آهنگ : من در نمی‌زنم میام با لگد رو پلی کردم و گفتم برید کنار
تولفث بعد از پنج سال به ما یه صحنه کیس فقط داده فقط کجای کارید 😎
و مشخص شد نویسنده قدرتمند کیه
حیحیحی حیححححی


*بیا هیچ وقت واسه تولفث اسمات ننویس
بزار همینطوری پاک و معصوم و کیوت بمونه 🥺
دختری با گوشواره‌ی مثلا مروارید.
#توییت 🦄
حس عجیبیه دعا کنی کاش اقلا یه بیماری واقعی داشته باشی که امید داشته باشی به خاطرش دارو مصرف کنی و یه روزی «خوب بشی»
تا قبول نکنی که فقط یه بدشانس به دنیا اومدی که تا آخر عمرش قراره توی درد مزمن باقی بمونه.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کاش جانگهو بودم...
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صدای موردعلاقه‌ی تو، موردعلاقه‌ی منم هست.

اینم اون ویدیویی که یه مدتی درگیرش بودم. یهویی توی اینستا این مکالمه‌ رو شنیدم و گفتم آها! همینه! این دوتا، جانگهو و یوهان منن.
گربه‌ی سفید سلطنتی و گلدن رتریور خرذوق خودمن...😭
و نشستم سرش تا با کشیدنشون عشق و علاقه‌ی خودمو سرشون آوار کنم.🥹🤏
خیلی ساده و خامه... از اولین تجاربم در این زمینه...
امیدوارم دوستش داشته باشین و مثل من، دور کیوتی‌شون بگردین.🫠

#فیکشن
#آرت 🦄
یهو حس کردم باید یه طراحی‌ای از خودمم داشته باشم.
#آرت 🦄
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد
نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند

چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند

به مثَل گفته‌ام این را و اگر نه کرَم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند

همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند

دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟

هله خاموش که بی‌گفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند

- مولانا
#نوشته 🦄
در اصل میخواستم براش جدیدم روی استودیو کلیپ پینت رو امتحان کنم...
یهو این شد و تبدیل به پروفایل جدید اینستام شد و نمیدونم چرا یکمم شبیه بومگیو شد و... اینجوری خلاصه.🫠
دیگه در حد تلاش در عرض یک روز، واسم کافی به نظر رسید و تصمیم گرفتم همینجوری تمومش کنم و درگیر رئال و جزئیات بیش‌ازحد نشم.

پ.ن: یه روز موهامو این رنگی میکنم...
#آرت 🦄
خب برای امروز کافیه پاره شدم.

یک نقاشی دیجیتال نصفه هم کشیدم امروز که دیگه دلم نخواست کاملش کنم :(

و چون یه مرغ خوشمزه با برنج و سالاد کاهو هم امروز برای ناهار درست کردم... دیگه به خودم استراحت میدم و امروزم رو پروداکتیو محسوب میکنم.

*به سمت لپ تاپ میرود تا تکالیف ایلاستریتورش را انجام دهد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من با این فیلم گریه کردم...
بگذریم که از یک سوم ابتدایی فیلم کلا رو مود بغض و چشای اشکی بودم.🫠
نه که فکر کنین فیلم همش بدبختی و آه و بغض و سیاهیه.
اتفاقا یه فضای خانوادگی گرم، کلی باغ‌ گل، دوستای خوب توی مدرسه، خنده و اردو‌های مدرسه و ورزش و نور توی خودش داره...
اما دست و پنجه نرم کردن شخصیتا و مخصوصا لئو، شخصیت اصلی، با درد و غمش خیلی زیبا و سنگینه. غم فیلم، درد و غمی‌عه که دوتا بچه‌ی نوجوون کوچولو میتونن داشته باشن. روزمره و آرومه... پس طبیعتا خیلی اوج و فرود و هیجان نداره.
و نماد‌های قشنگی هم داره. گذر زمان رو با مراحل کاشت و برداشت گل‌ها نشون میده و التیام پیدا کردن لئو رو با گچ گرفتن و بعد باز کردن گچ دست شکسته‌اش.
و خب همین دست شکسته معنی‌ داره... مخصوصا وقتی که بابای لئو بهش میگه «معلومه که شکستگی درد داره.»
ما و لئو میدونیم این درد چیه. :)
شخصیت رمی، دوست صمیمی لئو، هم خیلی دوست داشتنیه.🥹 احساساتی و درونگرا و آروم و شیرین.
ارزش دیدن رو داره از نظرم.

فیلم رو » اینجا و توی چنل آرشیو « براتون به اشتراک گذاشتم.
اگه دیدید، امیدوارم دوستش داشته باشید.

Movie: close 2022 🏒
#معرفی 🦄