◎•°Lär°•◎
310 subscribers
803 photos
223 videos
3 files
99 links
°• 𝑰'𝒎 𝒓𝒆𝒂𝒅𝒚 𝒕𝒐 𝒍𝒆𝒕 𝒈𝒐 •° ⁦
________________________

𝑩𝒆𝒈𝒊𝒏: 27/08/2021

🦄: http://wattpad.com/user/f_skndri

🥕: http://wattpad.com/user/sanae_Chaan
Download Telegram
استاد عکاسی‌مون با نیک‌نیم هنرمند مورد‌علاقه‌ی هرکس، صداش میکنه.

و من نه هنرمند موردعلاقه داشتم نه دوره‌ی هنری مورد‌علاقه.
فقط یک اثر هنری موردعلاقه دارم.
پس اسمم شد ایلیا رپین.😌
نقاشِ ایوان مخوف و پسرش ایوان.

من مریضِ فیس ایمپرشن‌های این نقاشیم.
غم و پشیمونی ایوان توی این نقاشی و داستان پشتش خفه کننده اس...🤌
شنيدم که چون قوی زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد

شب مرگ تنها نشيند به موجی
رود گوشه‌ای دور و تنها بميرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در ميان غزل‌ها بميرد

گروهی بر آنند کاين مرغ شيدا
کجا عاشقی کرد آنجا بميرد

شب مرگ از بيم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بميرد

من اين نکته گيرم که باور نکردم
نديدم که قويي به صحرا بميرد

چو روزی ز آغوش دريا برآمد
شبی هم در آغوش دريا بميرد

تو دريای من بودی آغوش وا کن
که می‌خواهد اين قوی زيبا بميرد

- مهدی حمیدی
#نوشته 🦄
این یکی از تکالیف این هفته‌ی کلاس عکاسی بود...
که استاد فرمودن یکی از دوتا بهترین کار این هفته‌اس و یه مدل تعادلی داره به اسم «تعادل گشتاور»
که طبق یه قانون فیزیک به همین اسمه.
و کلی توضیح داد که این مدل تعادل خیلی سخته و خیلی خاصه و کلی ضابطه داره و خفنه.
(و البته چندباری تاکید کرد که خانم رپین این تعادل رو شانسی گرفته. که خب راستم میگه. سنسمضمض)
و خب از نظر مینیمال بودن و صاف بودن کادر و این چیزا هم مورد تأیید واقع شد و بچه‌ها دوبار دست زدن برام. و من ذوق کردم.😂🥹

همین دیگه. وسط تایم آنتراک کلاس عکاسی اومدم اینجا خوشالی کنم.🙂‍↔️
#خاطره 🦄
🤖 دریافت شده توسط @instasave_bot
Chinese Songs【聞說】中國武侠風歌曲.mp3
من توی ناول «استاد بودن ساده نیست.» با این آهنگ آشنا شدم. البته این آهنگ بازخوانی عه و آهنگ اصلی خیلی قدیمی‌تره.
در کل از سلیقه‌ی شن ژیشیان، شخصیت اصلی داستان، خوشم اومد.😔
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
توی سلف گیر افتادیم. انقدر بارون و تگرگ شدید بود که برق‌ها هم قطع شدن.
حس انیمه‌هایی رو دارم که بارون میگیره و دانش‌آموزا توی مدرسه و بدون چتر گیر میفتن. البته که قطعا قرار نیست مثل وانشات «بزرگ و خوشحال» یه قند عسل با چتر پیداش بشه بگه بیا برسونمت خانومی و فلان.
ما میشینیم بارون کم بشه اسنپ بگیریم بریم خانه‌مان زیر پتو.
همه‌جا خنک و مرطوبه و بوی خیسی بارون میاد.😭 خیلی قشنگه...
اگه پریود و دردمند نبودم و کتاب‌های ژاپنیم توی کوله‌پشتیم نبودن و نمیخواستم واسه فاینال جمعه، زبان بخونم... خیلی حالم بهتر هم میبود.
میخواستم برم کتابخونه‌ی دانشگاه که ژاپنی بخونم ولی با قطعی برق فعلا کنسله. میریم خونه چیل میکنیم تا دل‌درد کمردردمون هم بهتر بشه.😔
#خاطره 🦄
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می‌رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می‌نشینی روبه‌رویم خستگی در می‌کنی
چای می‌ریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز می‌خندی و می‌پرسی که حالت بهتر است؟
باز می‌خندم که خیلی! گرچه می‌دانی که نیست

شعر می‌خوانم برایت واژه‌ها گل می‌کنند
یاس و مریم می‌گذارم توی گلدانی که نیست

چشم می‌دوزم به چشمت، می‌شود آیا کمی
دست‌هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می‌شود با بغض می‌گویم نرو
پشت پایت اشک می‌ریزم در ایوانی که نیست

می‌روی و خانه لبریز از نبودت می‌شود
باز تنها می‌شوم با یاد مهمانی که نیست

- بیتا امیری
#نوشته 🦄
لایت مود و دارک مود آسمون خوشگل امروز.
بعد از سه روز بارندگی، بالاخره یکم نور خورشید.
زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی
پوپکم! آهوکم
چه نشستی غافل
کز گزندم نرهی، گرچه پرستار منی
پس ازین دره‌ی ژرف
جای خمیازه‌ی جادو شده‌ی غار سیاه
پشت آن قله‌ی پوشیده ز برف
نیست چیزی، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست، نبود
جز فریب دگری
من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله‌ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می‌فشرم
منشین با من ، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده‌ی من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی‌ست
یا نگاه تو‌، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی‌ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی‌خویشتنم
پوپکم! آهوکم
تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو؟ چون مرده‌ی چشم سیهت
منشین اما با من، منشین
تکیه بر من مکن، ای پرده‌ی طناز حریر
که شراری شده‌ام
پوپکم! آهوکم
گرگ هاری شده‌ام...

- مهدی اخوان ثالث
#نوشته 🦄
اینم پایان رسمی کل کلاس‌های آموزشی دانشگاه مقطع کارشناسی. تا آخر عمرم. :(
پایان بندیش هم با کلاس تاریخ هنر ۲ صبا فدوی.
هفتم خرداد ۱۴۰۳

یجورایی خیلی حس عجیبی داره.
از الان هنوز این حسو هضم نکردم. یکم بگذره میفهمم چه خاکی تو سرم شده.🫠
#خاطره 🦄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ببینید...
روز آخر دانشگاه دل همه گرفته بود.😔

#چصناله‌های‌بیشتروبیشتر
خب...
من یک آویز رنگین‌کمونی و یه دستبند گیلاسی از غرفه‌های انجمن علمی دانشجوها و از غرفه‌ی صنایع دستی هم خریدم و از همون دختر فروشنده‌هه خواستم دستبنده رو واسم ببنده. چون مهربون به نظر میرسید و من کس دیگه‌ای رو نداشتم که واسم ببندش.
و کلی لبخند مهربان و ارتباط چشمی کم‌رو هم پاشیدم به سر و صورتش.
مود ابرازگر با لبخند ملیح و فمینینم رو امروز آن کردم.😂
و متوجه شدم خط چشم آبی جدیدم هم پشت پلک‌هام تیره‌تر دیده میشه و خیلی فرقی با مشکی نداره. :(

الان کمتر دلم گرفته.
بریم سر نوشتن ورک بوک ژاپنی.🚶
#خاطره 🦄