دلتنگم و دلتنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
عاشق نشدى ، لنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
کو قطره اشکى که به پاى تو بریزم که بمانى؟
بى اسلحه در جنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
تو آن بت مغرور پیمبر شکنى، داغ ندیدى
دل بسته به یک سنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدایى
نقاشى بى رنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
گشتم همه جا را پىِ چشمان پر از شوق تو اما
فرسنگ به فرسنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
- سید تقی سیدی
#نوشته 🦄
عاشق نشدى ، لنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
کو قطره اشکى که به پاى تو بریزم که بمانى؟
بى اسلحه در جنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
تو آن بت مغرور پیمبر شکنى، داغ ندیدى
دل بسته به یک سنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدایى
نقاشى بى رنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
گشتم همه جا را پىِ چشمان پر از شوق تو اما
فرسنگ به فرسنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
- سید تقی سیدی
#نوشته 🦄
The City Holds My Heart
Ghostly Kisses
بعد از empty note، بالاخره یک آهنگ دیگه از این خواننده به دلم نشست.✨🤍
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خب الان که دوباره دارم یکم تولفث رو مینویسم... نقدا اینو داشته باشین...
چقدر این دوتا کاراکتر توی تولفث رو دوست دارم من...🫠🥹بیچارههای کوچولو.
#فیکشن 🦄
چقدر این دوتا کاراکتر توی تولفث رو دوست دارم من...🫠🥹بیچارههای کوچولو.
#فیکشن 🦄
Forwarded from Hidden Chat
من دیروز دوباره بعد ۴,۵ سال دوباره والین 52 هرتزی رو خوندم
میخواستم ازت تشکر کنم بابت نوشتنش
از اینکه داستانت باعث میشه گریه کنم ممنونم
ممنونم که نویسنده شدی
میخواستم ازت تشکر کنم بابت نوشتنش
از اینکه داستانت باعث میشه گریه کنم ممنونم
ممنونم که نویسنده شدی
◎•°Lär°•◎
من دیروز دوباره بعد ۴,۵ سال دوباره والین 52 هرتزی رو خوندم میخواستم ازت تشکر کنم بابت نوشتنش از اینکه داستانت باعث میشه گریه کنم ممنونم ممنونم که نویسنده شدی
اون موقعی که تصمیم گرفتم والین رو بنویسم، با حدود چهل پنجاهتا فالوور توی واتپد، فقط شروعش کردم و اصلا ذرهای توقع نداشتم کسی باشه که بخونتش. به خاطر ژانرش یا کاپلش.
ولی بازم نمیتونستم ننویسمش چون برخلاف همیشه که برای نوشتن مجبورم به ذهنم فشار بیارم و حس گرفتن و نوشتن خیلی برام سخت و زمانبره، والین خیلی سریع نوشته شد چون اون بود که بهم برای نوشتهشدن فشار میآورد و جاهایی توی داستان بود که اونقدر مشغول تایپ کردن بودم که نمیخواستم برای پاک کردن اشکام هم دست از نوشتنش بکشم.
این داستان توسط یه آدم خیلی خیلی غمگین و تنها نوشته شده و راستش برای خودم بازم یه «نوشته» یا محتوای نویسندگی قدرتمندی به حساب نمیاد. ولی خیلی برام ارزشمنده چون هیچچیزی رو توی زندگیم انقدر خالصانه، با احساسات شدید و بدون هیچ چشمداشتی ننوشته بودم.
میخوام بگم... خوانندههای این داستان کوچیک هم به اندازهی خود والین۵۲ برام ارزشمندن. حضور همگیتون کنار فاطمهی هیجدهسالهی خیلی خستهی اون زمان رو حس میکنم. مرسی که با همه نقصهاش میخونیدش.🥹🤍
#ناشناس 🦄
ولی بازم نمیتونستم ننویسمش چون برخلاف همیشه که برای نوشتن مجبورم به ذهنم فشار بیارم و حس گرفتن و نوشتن خیلی برام سخت و زمانبره، والین خیلی سریع نوشته شد چون اون بود که بهم برای نوشتهشدن فشار میآورد و جاهایی توی داستان بود که اونقدر مشغول تایپ کردن بودم که نمیخواستم برای پاک کردن اشکام هم دست از نوشتنش بکشم.
این داستان توسط یه آدم خیلی خیلی غمگین و تنها نوشته شده و راستش برای خودم بازم یه «نوشته» یا محتوای نویسندگی قدرتمندی به حساب نمیاد. ولی خیلی برام ارزشمنده چون هیچچیزی رو توی زندگیم انقدر خالصانه، با احساسات شدید و بدون هیچ چشمداشتی ننوشته بودم.
میخوام بگم... خوانندههای این داستان کوچیک هم به اندازهی خود والین۵۲ برام ارزشمندن. حضور همگیتون کنار فاطمهی هیجدهسالهی خیلی خستهی اون زمان رو حس میکنم. مرسی که با همه نقصهاش میخونیدش.🥹🤍
#ناشناس 🦄
شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا
بیتهای روشن و شعلهورم را باد برد
با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمهی عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
- حامد عسکری
#نوشته 🦄
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا
بیتهای روشن و شعلهورم را باد برد
با همین نیمه، همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمهی عاشقترم را باد برد
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
- حامد عسکری
#نوشته 🦄
اتود از اولین کمیک عمرم چنین چیزی بود. حالت لیاوت و اسکچ.
از چپ به راست بیاید.
برای دو پنل آخر فرمودن که ما فقط ۱۸۰ درجهی روبرو اجازه داریم زاویهی دید رو بچرخونیم. نمیشه وقتی مو بلنده مثلا سمت چپه، زاویه یهو بره پشت سرشون و از پشت سر فلیپ بشه و برعکس بشن.
جز اون، همون اول که چشمشون افتاد به شکل و شمایل کارم، گفتن این نشونه مانگا خوندن زیاده. (که نمیدونم تعریف بود یا انتقاد😂😭)
و گفتن چقدر خوب که سایلنته و دیالوگ نداره و چقدر این کار سخته ولی این محتوا رو خوب میرسونه.
و اینکه... فرمودن اکسپرشنها و حالتای چهره رو خوب درمیارم اما بدیش اینه که آرتیستایی که اکسپرشنهارو خوب درمیارن، به دام میفتن و لحظه به لحظهی احساسات چهرهی کاراکتر رو میخوان نشون بدن. پس زیاد مومنت به مومنت کار میکنن.
خلاصه نباید توی نشون دادن احساسات کاراکتر زیادهروی کنم و در همین حد کافی پیش رفتم.
#خاطره
#آرت 🦄
از چپ به راست بیاید.
برای دو پنل آخر فرمودن که ما فقط ۱۸۰ درجهی روبرو اجازه داریم زاویهی دید رو بچرخونیم. نمیشه وقتی مو بلنده مثلا سمت چپه، زاویه یهو بره پشت سرشون و از پشت سر فلیپ بشه و برعکس بشن.
جز اون، همون اول که چشمشون افتاد به شکل و شمایل کارم، گفتن این نشونه مانگا خوندن زیاده. (که نمیدونم تعریف بود یا انتقاد😂😭)
و گفتن چقدر خوب که سایلنته و دیالوگ نداره و چقدر این کار سخته ولی این محتوا رو خوب میرسونه.
و اینکه... فرمودن اکسپرشنها و حالتای چهره رو خوب درمیارم اما بدیش اینه که آرتیستایی که اکسپرشنهارو خوب درمیارن، به دام میفتن و لحظه به لحظهی احساسات چهرهی کاراکتر رو میخوان نشون بدن. پس زیاد مومنت به مومنت کار میکنن.
خلاصه نباید توی نشون دادن احساسات کاراکتر زیادهروی کنم و در همین حد کافی پیش رفتم.
#خاطره
#آرت 🦄
استاد عکاسیمون با نیکنیم هنرمند موردعلاقهی هرکس، صداش میکنه.
و من نه هنرمند موردعلاقه داشتم نه دورهی هنری موردعلاقه.
فقط یک اثر هنری موردعلاقه دارم.
و من نه هنرمند موردعلاقه داشتم نه دورهی هنری موردعلاقه.
فقط یک اثر هنری موردعلاقه دارم.
شنيدم که چون قوی زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجی
رود گوشهای دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در ميان غزلها بميرد
گروهی بر آنند کاين مرغ شيدا
کجا عاشقی کرد آنجا بميرد
شب مرگ از بيم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بميرد
من اين نکته گيرم که باور نکردم
نديدم که قويي به صحرا بميرد
چو روزی ز آغوش دريا برآمد
شبی هم در آغوش دريا بميرد
تو دريای من بودی آغوش وا کن
که میخواهد اين قوی زيبا بميرد
- مهدی حمیدی
#نوشته 🦄
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجی
رود گوشهای دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در ميان غزلها بميرد
گروهی بر آنند کاين مرغ شيدا
کجا عاشقی کرد آنجا بميرد
شب مرگ از بيم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بميرد
من اين نکته گيرم که باور نکردم
نديدم که قويي به صحرا بميرد
چو روزی ز آغوش دريا برآمد
شبی هم در آغوش دريا بميرد
تو دريای من بودی آغوش وا کن
که میخواهد اين قوی زيبا بميرد
- مهدی حمیدی
#نوشته 🦄
این یکی از تکالیف این هفتهی کلاس عکاسی بود...
که استاد فرمودن یکی از دوتا بهترین کار این هفتهاس و یه مدل تعادلی داره به اسم «تعادل گشتاور»
که طبق یه قانون فیزیک به همین اسمه.
و کلی توضیح داد که این مدل تعادل خیلی سخته و خیلی خاصه و کلی ضابطه داره و خفنه.
(و البته چندباری تاکید کرد که خانم رپین این تعادل رو شانسی گرفته. که خب راستم میگه. سنسمضمض)
و خب از نظر مینیمال بودن و صاف بودن کادر و این چیزا هم مورد تأیید واقع شد و بچهها دوبار دست زدن برام. و من ذوق کردم.😂🥹
همین دیگه. وسط تایم آنتراک کلاس عکاسی اومدم اینجا خوشالی کنم.🙂↔️
#خاطره 🦄
که استاد فرمودن یکی از دوتا بهترین کار این هفتهاس و یه مدل تعادلی داره به اسم «تعادل گشتاور»
که طبق یه قانون فیزیک به همین اسمه.
و کلی توضیح داد که این مدل تعادل خیلی سخته و خیلی خاصه و کلی ضابطه داره و خفنه.
(و البته چندباری تاکید کرد که خانم رپین این تعادل رو شانسی گرفته. که خب راستم میگه. سنسمضمض)
و خب از نظر مینیمال بودن و صاف بودن کادر و این چیزا هم مورد تأیید واقع شد و بچهها دوبار دست زدن برام. و من ذوق کردم.😂🥹
همین دیگه. وسط تایم آنتراک کلاس عکاسی اومدم اینجا خوشالی کنم.🙂↔️
#خاطره 🦄