This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نه بکش... اگه راست میگی بکش.
نور زندگانیت را.😔
اگه بخوام از دو بازنده مووآن کنم هم شماها نمیذارین. شماها... و اکسپلورم.
» کردیت پیجش «
#فیکشن 🦄
نور زندگانیت را.😔
اگه بخوام از دو بازنده مووآن کنم هم شماها نمیذارین. شماها... و اکسپلورم.
» کردیت پیجش «
#فیکشن 🦄
Forwarded from Luna
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غم وال ۵۲ هرتزی هیچوقت فراموش نمیشه🥲
دیشب خیلی یهویی یه ادیت براش زدم امیدوارم خوشت بیاد
دیشب خیلی یهویی یه ادیت براش زدم امیدوارم خوشت بیاد
◎•°Lär°•◎
غم وال ۵۲ هرتزی هیچوقت فراموش نمیشه🥲 دیشب خیلی یهویی یه ادیت براش زدم امیدوارم خوشت بیاد
بچههاااا...😭😭😭
تصاویر و موزیک و قسمتهای داستان رو ببینید خببب...
هق این خیلی خوشگله.😭🤌✨
اشکم درومد.🥹
#فیکشن 🦄
تصاویر و موزیک و قسمتهای داستان رو ببینید خببب...
هق این خیلی خوشگله.😭🤌✨
اشکم درومد.🥹
#فیکشن 🦄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خب من این سریال رو هم تموم کردم.
و فهمیدم پایانش بهتر از چیزیه که ملت انتقاد میکنن.
پایانش بامزه و معقوله دیگه. از سه چهارم نهاییِ سریال به بعد هم سریال هم اصلا پایانش مشخص بود. جز این نمیشد.🤷♀
سریالش رو دوست داشتم. کاپلش جذاب بودن و شیمی خوبی داشتن. لوکیشنها و استایل بازیگرا و موسیقیها و بقیهی جزئیاتش، با توجه به بودجهی خیلی خیلی کم، خیلی خوب ساخته شده بود تازه.
بودجه اونقدر کم بود که استفها خودشون هم از جیبشون گذاشتن وسط.🤌
و ضعفش فقط یکم جلوههای ویژهشه. ایراد همیشگی سریالای چینی.
وگرنه در کل فانتزی خوبی داره و خسته کننده نیست و هیجان و کمدی و غم و عشق به اندازه کافی داره.
اگه در کل با محتواها و کارگردانیهای چینی آشنایین و بهش عادت دارین، این سریالو هم دوست خواهید داشت.
مخصوصا که کاپلش جدا بیال بودن. فقط همو نبوسیدن.😂🚶
»سریال واسه آنلاین دیدن، توی اپلیکیشنهای پخش رایگان در دسترسه. ولی اگه میخواید دانلودش کنید، این چنل تمام قسمتاشو گذاشته.
»ناول بیالی هم که این سریال از روش ساخته شده، به تازگی توی این چنل ترجمه میشه.
#معرفی 🦄
و فهمیدم پایانش بهتر از چیزیه که ملت انتقاد میکنن.
پایانش بامزه و معقوله دیگه. از سه چهارم نهاییِ سریال به بعد هم سریال هم اصلا پایانش مشخص بود. جز این نمیشد.🤷♀
سریالش رو دوست داشتم. کاپلش جذاب بودن و شیمی خوبی داشتن. لوکیشنها و استایل بازیگرا و موسیقیها و بقیهی جزئیاتش، با توجه به بودجهی خیلی خیلی کم، خیلی خوب ساخته شده بود تازه.
بودجه اونقدر کم بود که استفها خودشون هم از جیبشون گذاشتن وسط.🤌
و ضعفش فقط یکم جلوههای ویژهشه. ایراد همیشگی سریالای چینی.
وگرنه در کل فانتزی خوبی داره و خسته کننده نیست و هیجان و کمدی و غم و عشق به اندازه کافی داره.
اگه در کل با محتواها و کارگردانیهای چینی آشنایین و بهش عادت دارین، این سریالو هم دوست خواهید داشت.
مخصوصا که کاپلش جدا بیال بودن. فقط همو نبوسیدن.😂🚶
»سریال واسه آنلاین دیدن، توی اپلیکیشنهای پخش رایگان در دسترسه. ولی اگه میخواید دانلودش کنید، این چنل تمام قسمتاشو گذاشته.
»ناول بیالی هم که این سریال از روش ساخته شده، به تازگی توی این چنل ترجمه میشه.
#معرفی 🦄
گفت زیبایان چرا یاران خوبی نیستند؟
گفتمش زیرا وفاداران خوبی نیستند!
ای که ترک عشق را از من طلب کردی! بدان
گوشهای من بدهکاران خوبی نیستند
خندههایم گرچه حاشا کرده بغضم را ولی،
چشمهایم آبروداران خوبی نیستند
وقت دیدار است! اما غصه ها دارم هنوز
عکسها آنقدر غمخواران خوبی نیستند
گفتم آن نرگس چرا از من پرستاری نکرد؟
گفت بیماران پرستاران خوبی نیستند
- علیرضا نورعلیپور
#نوشته 🦄
گفتمش زیرا وفاداران خوبی نیستند!
ای که ترک عشق را از من طلب کردی! بدان
گوشهای من بدهکاران خوبی نیستند
خندههایم گرچه حاشا کرده بغضم را ولی،
چشمهایم آبروداران خوبی نیستند
وقت دیدار است! اما غصه ها دارم هنوز
عکسها آنقدر غمخواران خوبی نیستند
گفتم آن نرگس چرا از من پرستاری نکرد؟
گفت بیماران پرستاران خوبی نیستند
- علیرضا نورعلیپور
#نوشته 🦄
Laleh ra didan
SHERVIN
این آهنگ واقعا حس خوبی بهم میده :(
چه اصلش، چه کاورش که جدیدا توی اینستا معروف شده و چقدر هم قشنگه :(((
چه اصلش، چه کاورش که جدیدا توی اینستا معروف شده و چقدر هم قشنگه :(((
با اجازه غزلی تازه فدایت کردم
بر سر سجده نه در شعر دعایت كردم
با اجازه از همه دست كشیدم امشب
و تو را از وسط جمع سَوایت كردم
با اجازه از تو و چشم و لبت میگویم
چه كنم دست خودم نیست هوایت كردم
با اجازه تو طبیبی و منم باز مریض
تو بزن بوسه بگو باز دوایت كردم
با اجازه به خیالات خودم می پیچم
مثلا بودی و اينبار صدایت كردم
با اجازه از شما و بی اجازه از همه
بوسه بر شعر زدم باز دعایت كردم
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستش زور منِ خسته به طوفان نرسید
گر چه گفتند بهاران برسد مال منی
قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید
من گذشتم که به تقدیر خودم تکیه کنم
جگرم سوخت ولی عشق به عصیان نرسید
کلِ این دهکده فهمید که عاشق شدهام
خبر اما به تو ای دختر چوپان نرسید
در دل مزرعه بغضم سله بسته است قبول!
گندمم حوصله کن نوبت باران نرسید...
نان عاشق شدنم را پسر خان می خورد
لقمه ای هم به منِ بچه ی دهقان نرسید
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید…
- شهریار
#نوشته 🦄
بر سر سجده نه در شعر دعایت كردم
با اجازه از همه دست كشیدم امشب
و تو را از وسط جمع سَوایت كردم
با اجازه از تو و چشم و لبت میگویم
چه كنم دست خودم نیست هوایت كردم
با اجازه تو طبیبی و منم باز مریض
تو بزن بوسه بگو باز دوایت كردم
با اجازه به خیالات خودم می پیچم
مثلا بودی و اينبار صدایت كردم
با اجازه از شما و بی اجازه از همه
بوسه بر شعر زدم باز دعایت كردم
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستش زور منِ خسته به طوفان نرسید
گر چه گفتند بهاران برسد مال منی
قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید
من گذشتم که به تقدیر خودم تکیه کنم
جگرم سوخت ولی عشق به عصیان نرسید
کلِ این دهکده فهمید که عاشق شدهام
خبر اما به تو ای دختر چوپان نرسید
در دل مزرعه بغضم سله بسته است قبول!
گندمم حوصله کن نوبت باران نرسید...
نان عاشق شدنم را پسر خان می خورد
لقمه ای هم به منِ بچه ی دهقان نرسید
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید…
- شهریار
#نوشته 🦄
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم
قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد اینجا بیشتر
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر
رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلختر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر
- حامد عسکری
#نوشته 🦄
با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم
قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد اینجا بیشتر
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر
رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلختر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر
- حامد عسکری
#نوشته 🦄
روی پلههای یه رستوران خوابیده بود.
تا شنید دارم میرم سمتش، بهجای فرار کردن، سریع غلت زد کش اومد که خودشو لوس کنه شکمشو ناز کنم... انگار مدتها منتظر من بوده.😂😐
ماده هم بود. (آره من چک میکنم هر گربه رندومی که ببینم)
واسه همین نمیذاشت خیلی از حد خودم بگذرم و زیادی لمسش کنم.😔دستشو میذاشت رو دستم متوقفم میکرد.
خر کیوت سلیطه.
#خاطره 🦄
تا شنید دارم میرم سمتش، بهجای فرار کردن، سریع غلت زد کش اومد که خودشو لوس کنه شکمشو ناز کنم... انگار مدتها منتظر من بوده.😂😐
ماده هم بود. (آره من چک میکنم هر گربه رندومی که ببینم)
واسه همین نمیذاشت خیلی از حد خودم بگذرم و زیادی لمسش کنم.😔دستشو میذاشت رو دستم متوقفم میکرد.
خر کیوت سلیطه.
#خاطره 🦄
Aisi Taisi
Mika Singh
اینم موسیقی متن مورد علاقم از فیلم بیال هندی Shubh Mangal Zyada Saavd han
البته باید تاکید کنم که فیلمش چند ماهی زودتر از آهنگ ماریا از هواسا منتشر شده.
سو...
البته باید تاکید کنم که فیلمش چند ماهی زودتر از آهنگ ماریا از هواسا منتشر شده.
سو...
بالاخره بعد از مدتها، این سینمایی حدود چهار ساعته رو به اتمام رسوندم.
با توجه به روند خیلی کند، برداشتهای خیلی طولانی و دیالوگهای کم و قابهای خلوت و زمان طولانی فیلم سینماییش، به طرز عجیبی همچنان بازم علاقهام برای دیدنش حفظ شد.
احتمالا به خاطر فضای خیلی خیلی آبی-خاکستریِ افسردهاش، دیالوگهای دارک و شخصیتهای ناامید و داغونش... که توی پوچگرایی خفه شده بودن.
در کل اثر به معنای واقعی پوچگرایانه بود. تکتک دیالوگهاش و شخصیتپردازیها.
زندگیهای سخت و راکد و بیمعنی شخصیتا و اینکه همهشون یک باریکهی خیلی خیلی ناچیز امید داشتن... که فقط برن به مانژولی، و یک فیل رو اونجا ببینن؛ برام فسلفهی جالبی بود.
پس تا تهش دیدمش.
که ببینم این فیل بزرگ و بیتوجه به دنیا و آدما کیه و دقیقا میخواد چیکار کنه.
که در نهایت نتیجهی شخصی ناخوشایندی دستگیرم شد. :)
#معرفی 🦄
با توجه به روند خیلی کند، برداشتهای خیلی طولانی و دیالوگهای کم و قابهای خلوت و زمان طولانی فیلم سینماییش، به طرز عجیبی همچنان بازم علاقهام برای دیدنش حفظ شد.
احتمالا به خاطر فضای خیلی خیلی آبی-خاکستریِ افسردهاش، دیالوگهای دارک و شخصیتهای ناامید و داغونش... که توی پوچگرایی خفه شده بودن.
در کل اثر به معنای واقعی پوچگرایانه بود. تکتک دیالوگهاش و شخصیتپردازیها.
زندگیهای سخت و راکد و بیمعنی شخصیتا و اینکه همهشون یک باریکهی خیلی خیلی ناچیز امید داشتن... که فقط برن به مانژولی، و یک فیل رو اونجا ببینن؛ برام فسلفهی جالبی بود.
پس تا تهش دیدمش.
که ببینم این فیل بزرگ و بیتوجه به دنیا و آدما کیه و دقیقا میخواد چیکار کنه.
که در نهایت نتیجهی شخصی ناخوشایندی دستگیرم شد. :)
#معرفی 🦄
◎•°Lär°•◎
بالاخره بعد از مدتها، این سینمایی حدود چهار ساعته رو به اتمام رسوندم. با توجه به روند خیلی کند، برداشتهای خیلی طولانی و دیالوگهای کم و قابهای خلوت و زمان طولانی فیلم سینماییش، به طرز عجیبی همچنان بازم علاقهام برای دیدنش حفظ شد. احتمالا به خاطر فضای خیلی…
چیزایی که قابل توجهن...
۱- کارگردان توی این فیلم مرگهارو نشون نمیده. دوربین از روی کسایی که خودکشی میکنن جابجا میشه، روی شخصیتی فیکس میشه که تماشاچیِ این خودکشی عه و فقط بعدش صدای سقوط یا شلیک شنیده میشه که بهمون بفهمونه مرگ اتفاق افتاده... زمان مرگ سگ هم همینطور. دوربین صاحب سگ رو نشون میده و بعدش صدای ناله و زوزهی سگ موقع مرگ به گوش میرسه که نشون بده مرگ اتفاق افتاد. (و این به نظرم محشره. مرگ رو همگی توی فیلمها بارها دیدین. اینبار بیاین بینندهی این مرگها و واکنششون رو تماشا کنیم.) که البته واکنشها خیلی سرد و خنثیان.
۲- این کارگردان بعد از اتمام ساخت فیلم، خودکشی میکنه.
با دونستن این دوتا مورد، سکانس پایانیش واسه من معنی غمگینی داشت.
شخصیتها در انتهای فیلم بعد از کلی فلاکت و مشکلات، بالاخره موفق میشن به مانژولی برسن. جایی که یک فیل اونجا بیحرکت نشسته. فیل بزرگی که بیتوجه به اطرافش نشسته و حتی آزار و اذیت آدما هم باعث نمیشه از جاش تکون بخوره. با اینکه انگار از همهچی خبر هم داره.
که این فیل واسه من خیلی مفهوم خدا یا حتی بودا رو تداعی میکرد.
فیلی که هیچوقت توی فیلم نشون داده هم نمیشه و حضور کاملا ذهنی و انتراعیای داره.
پس انگار... شخصیتا فقط میخواستن تا مانژولی برن، که اون فیلی که بهشون بیتوجهه رو ببینن تا باورشون بشه اون فیل وجود داره و تماشاشون میکنه.
همین، براشون یک دلگرمی کوچیک بود که زندگی داغونشون رو ول کنن و فقط خودشون رو به اون فیل برسونن... بدون اینکه حتی برای بعدش برنامهای داشته باشن. انگار دیدن اون فیل قراره همهچیو درست کنه.
مطمئن بشن که خدا حواسش هست.
وقتی با کلی مشکل، درنهایت این آدمای شکستخورده به مانژولی رسیدن، اتوبوس توی یک دشت تاریک و خالی و خاکی متوقف شد و آدما آروم آروم ازش پیاده شدن و منتظر موندن.
توی یک سکانس طولانی و در سکوت منتظر موندن و درنهایت، درحالی که دوربین روی آدما و درواقع بینندهها و منتظرهای اون فیل فیکس شده بود، صدای بلندی مثل صدای فیل یا شیپور به گوش رسید. و تکرار هم شد.
انگار فیل داشت ناله میکرد یا جون میداد.
و همه برگشتن و به سمت صدا نگاه کردن اما دوربین جایی نرفت.
این یه برداشت شخصیه... اما فکر میکنم کارگردان چندین بار در طول فیلم بهمون فهموند که مرگ رو چطور قراره برای بیننده تعریف کنه.
پس فکر میکنم چیزی که شخصیتهای فیلم دیدن، مرگ فیل، یا بودا یا خدا یا هر امیدی که داشتن بود.
کارگردانش مفهوم مردن امید تک تک شخصیتهارو بهم منتقل کرد و به نوعی بارها تاکید کرد که امیدی به این زندگی نیست. این زندگی زشت و بیمعنیه و خدا مارو میبینه اما نشسته. ساکت و ساکن.
و بعد خود کارگردان در دنیای واقعی خودکشی کرد.
۱- کارگردان توی این فیلم مرگهارو نشون نمیده. دوربین از روی کسایی که خودکشی میکنن جابجا میشه، روی شخصیتی فیکس میشه که تماشاچیِ این خودکشی عه و فقط بعدش صدای سقوط یا شلیک شنیده میشه که بهمون بفهمونه مرگ اتفاق افتاده... زمان مرگ سگ هم همینطور. دوربین صاحب سگ رو نشون میده و بعدش صدای ناله و زوزهی سگ موقع مرگ به گوش میرسه که نشون بده مرگ اتفاق افتاد. (و این به نظرم محشره. مرگ رو همگی توی فیلمها بارها دیدین. اینبار بیاین بینندهی این مرگها و واکنششون رو تماشا کنیم.) که البته واکنشها خیلی سرد و خنثیان.
۲- این کارگردان بعد از اتمام ساخت فیلم، خودکشی میکنه.
با دونستن این دوتا مورد، سکانس پایانیش واسه من معنی غمگینی داشت.
شخصیتها در انتهای فیلم بعد از کلی فلاکت و مشکلات، بالاخره موفق میشن به مانژولی برسن. جایی که یک فیل اونجا بیحرکت نشسته. فیل بزرگی که بیتوجه به اطرافش نشسته و حتی آزار و اذیت آدما هم باعث نمیشه از جاش تکون بخوره. با اینکه انگار از همهچی خبر هم داره.
که این فیل واسه من خیلی مفهوم خدا یا حتی بودا رو تداعی میکرد.
فیلی که هیچوقت توی فیلم نشون داده هم نمیشه و حضور کاملا ذهنی و انتراعیای داره.
پس انگار... شخصیتا فقط میخواستن تا مانژولی برن، که اون فیلی که بهشون بیتوجهه رو ببینن تا باورشون بشه اون فیل وجود داره و تماشاشون میکنه.
همین، براشون یک دلگرمی کوچیک بود که زندگی داغونشون رو ول کنن و فقط خودشون رو به اون فیل برسونن... بدون اینکه حتی برای بعدش برنامهای داشته باشن. انگار دیدن اون فیل قراره همهچیو درست کنه.
مطمئن بشن که خدا حواسش هست.
وقتی با کلی مشکل، درنهایت این آدمای شکستخورده به مانژولی رسیدن، اتوبوس توی یک دشت تاریک و خالی و خاکی متوقف شد و آدما آروم آروم ازش پیاده شدن و منتظر موندن.
توی یک سکانس طولانی و در سکوت منتظر موندن و درنهایت، درحالی که دوربین روی آدما و درواقع بینندهها و منتظرهای اون فیل فیکس شده بود، صدای بلندی مثل صدای فیل یا شیپور به گوش رسید. و تکرار هم شد.
انگار فیل داشت ناله میکرد یا جون میداد.
و همه برگشتن و به سمت صدا نگاه کردن اما دوربین جایی نرفت.
این یه برداشت شخصیه... اما فکر میکنم کارگردان چندین بار در طول فیلم بهمون فهموند که مرگ رو چطور قراره برای بیننده تعریف کنه.
پس فکر میکنم چیزی که شخصیتهای فیلم دیدن، مرگ فیل، یا بودا یا خدا یا هر امیدی که داشتن بود.
کارگردانش مفهوم مردن امید تک تک شخصیتهارو بهم منتقل کرد و به نوعی بارها تاکید کرد که امیدی به این زندگی نیست. این زندگی زشت و بیمعنیه و خدا مارو میبینه اما نشسته. ساکت و ساکن.
و بعد خود کارگردان در دنیای واقعی خودکشی کرد.