◎•°Lär°•◎
310 subscribers
803 photos
223 videos
3 files
99 links
°• 𝑰'𝒎 𝒓𝒆𝒂𝒅𝒚 𝒕𝒐 𝒍𝒆𝒕 𝒈𝒐 •° ⁦
________________________

𝑩𝒆𝒈𝒊𝒏: 27/08/2021

🦄: http://wattpad.com/user/f_skndri

🥕: http://wattpad.com/user/sanae_Chaan
Download Telegram
تایپ چشمایی که دوست دارم...🤌
توی بازار داشتیم راه میرفتیم، یه مردی جلوی ما از مغازه اومد بیرون، یه چاقوی تیز اره‌ای دستش بود. داشت به دلیل نامشخصی میبردش مغازه‌ی کناری.
یهو وسط راه وایستاد یکم به چاقوهه نگاه کرد، چند لحظه خیلی رندوم گذاشتش روی رگ مچ دستش یکم دیگه بهش نگاه کرد. بعد انگار به خودش بیاد، چاقو رو کشید کنار و به راهش ادامه داد و خیلی عادی رفت مغازه کناری.

منم همینطور مرد رندوم ناامید. منم همینطور.
#توییت 🦄
برای آرزوهای محال خویش می‌گریم
اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم

شب دل کندنت می پرسم آیا باز می‌گردی؟
جوابت هرچه باشد، بر سوال خویش می‌گریم

نمی دانم چرا اما به قدری دوستت دارم
که از بیچارگی گاهی به حال خویش می‌گریم

اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی خوردم
ولی من بر شکست بی جدال خویش می‌گریم

به گردم حلقه می بندند یاران و نمی دانند
که من چون شمع هرشب بر زوال خویش می‌گریم

نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما
به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم
 
- فاضل نظری

#نوشته 🦄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جمعه‌ی پیش‌رو، چهارم اسفند، روزیه که آزمون کنکور ارشدی رو میدم که امیدی به قبولیش ندارم.
پس بیشتر از کنکور ارشد، برای فاینال ترم پنج ژاپنی استرس دارم که درست دو روز بعد از کنکور برگزار میشه.
در نتیجه... توی کتابخونه‌‌ و بین بچه‌هایی که برای ارشد میخونن، نشستم... و این چیزیه که دارم میخونم:

پ.ن:
کلمه‌ای که فوکوس دوربین روشه، 大好 (دای‌سکی) عه. به معنی «خیلی دوست داشتن. عاشق چیزی بودن»
#خاطره 🦄
Call of Silence
Hiroyuki Sawano
آهنگ ویدیوی بالا 🫧
چهارم اسفند ۱۴۰۲
بعد از کنکور ارشد که توی دانشگاه آزاد برگزار شد، پیاده راه افتادیم تا یکم توی کوچه و خیابونای ناآشنا بچرخیم (که مثلا فشار و استرس نداشته‌مون بابت کنکور تخلیه بشه😔)
وسطای راه توی یک پارک، کراش بچگیام رو دیدم. «چرخ و فلک»
و کنار دوتا پسربچه سوارش شدم و سه‌تایی تا جایی که تونستیم محکم چرخوندیمش و من دوتا دوست به اسم امیرحسین و پوریا پیدا کردم. جلوی چشمای زهرا بهش خیانت کردم.
نگم چقدر حالم بهم خورد بعدش. همین الانشم حالت تهوع در وجودم رخنه کرده. عملا سانتریفیوژ شدم.
یه نینی کوچک با کاپشن پف‌دار هم دیدیم که یه رمان نوجوان رو برعکس دستش گرفته بود و وسط پارک پنگوئنی راه می‌رفت.🥹
و بعد یه جارو دسته بلند از یه آقایی قرض گرفتم تا توپ فوتبال یکی از پسربچه‌های تخس توی پارک رو از روی درخت بندازم پایین.
پسربچه‌ها توی سن ده الی دوازده سالگی واقعا کیوتن. یه حاضر جوابی و تخسیِ خنگی دارن.
بین راه بنرهای تبلیغاتی نماینده‌های شورا منظره رو خراب کرده بودن. مخصوصا یکیشون که به استاد اندیشه۱ مون تعلق داشت. از مزخرف‌ترین و کوته‌فکرترین و بی‌عقل‌ترین اساتیدی که توی زندگیم دیدم. با دکترای فلسفه.
و درست مقابل ما، ماشین پلیس اومد و بنر‌هاش رو جمع کرد. چون جای بدی نصب شده بودن.
پس تصمیم گرفتم خیلی رندوم برای دوتا از مغازه‌دارهایی که درحال تماشا‌ی این صحنه بودن، توضیح بدم که این مرد استاد ما بوده و چقدر صلاحیتشو نداره نماینده باشه. :)
و اونام فقط با افسوس گفتن که هیچکدوم از اینا کاری برای مردم انجام نمیدن خانوم...
چهارتایی سر تکون دادیم و تایید کردیم و راهمون جدا شد.

امروز نقاشی دیواری قشنگِ یه مدرسه‌ی غیرانتفاعی و یک گل قرمز وسط یه دسته خار و مامان بابای صبور یه بچه‌ی اوتیسمی توی پارک و قیافه‌ی ابله صفرعلی عارفخانی روی بنرش و اولین درختی که اینجا شکوفه زده رو دیدم ~
#خاطره 🦄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
راستشو بخواید این سریال بی‌ال ژاپنی رو با انتظارات زیادی شروع نکردم. فکر نمیکردم از همون اپیزود اول انقدر قلبمو سافت و رقیق کنه که به یه «عاو🥹» بزرگ تبدیل بشم.

داستان درباره‌ی کراش توکی روی معلم جایگزینش، ساهارا سنسه، اس. برای همین من با حساسیت زیادی تماشاش کردم و هر لحظه آماده‌ی جاج کردن بودم. ولی خداروشکر مشکلی از نظر دانش‌آموز و معلم بودنشون پیش نیومد.
داستان ساده بود، با یه تم ملایم کمدی و کیوتیِ زیاد. درحدی که حتی بولی کننده‌ی داستان هم یه کوچکِ کیوت احمق بود.😭
و کاپلش... واقعا کاپل خوبی بودن.
باهمدیگه درباره‌ی مشکلات صحبت میکردن و اون سکوت کردنا و خودخوری‌های ژاپنی‌شون خیلی بهتر توی این سریال هندل شده بود و اعصابمو خورد نکرد و به نظرم سالم و عاقلانه پیش رفت.
که اونم مدیون کاراکتر توکی هستیم. یک شخصیت صادق و کله‌خراب و دوست‌داشتنی که عین خورشید میمونه.
ساهارا سنسه هم که اصن ماه.🤌
تازه... من موکبانگر ژاپنی موردعلاقم رو در نقش کاپل فرعی این سریال دیدممم...🫠

این سریال گوگولی رو »اینجا توی چنل آرشیو« براتون آپلود کردم ^^
امیدوارم دوستش داشته باشید.🤍

Drama: sahara sensei to toki-kun
#معرفی 🦄
چشم روشن می دهد از کف دل بی‌تاب را
صفحه‌ی آیینه بال و پر شود سیماب را
از علایق نیست پروایی دل بی‌تاب را
هیچ دامی مانع از جولان نگردد آب را
عشق در کار دل سرگشته ما عاجزست
بحر نتواند گشودن عقده گرداب را
می کند هر لحظه ویران‌تر مرا تعمیر عقل
شور سیلاب است در ویرانه‌ام مهتاب را
بی‌خموشی نیست ممکن جان روشن یافتن
کوزه سربسته می‌باید شراب ناب را
زنده می‌سوزد برای مرده در هندوستان
دل نمی‌سوزد درین کشور به هم احباب را
طاعت زهاد را می بود اگر کیفیتی
مهر می زد بر دهن خمیازه محراب را
نیست دلگیر آسمان از گریه‌های تلخ ما
خون ناحق گل به دامن می کند قصاب را
در صفای سینه خود سعی کن تا ممکن است
صاف اگر با خویش خواهی سینه احباب را
نفس را نتوان به لاحول از سر خود دور کرد
وای بر کاشانه‌ای کز خود برآرد آب را
نیست درمان مردم کج بحث را جز خامشی
ماهی لب بسته خون در دل کند قلاب را
روشنم شد تنگ چشمی لازم جمعیت است
بر کف دریا چو دیدم کاسه گرداب را
چرب نرمی رتبه‌ای دارد که با اجرای حکم
می نماید زیردست خویش روغن آب را
تا نگردد آب دل صائب ز آه آتشین
نیست ممکن یافتن آن گوهر نایاب را

- صائب تبریزی
#نوشته 🦄
سلام بچه‌ها. این زینبه^^
◎•°Lär°•◎
سلام بچه‌ها. این زینبه^^
زینب شاید اول یه گربه‌ی سیاه و آروم به نظر بیاد، ولی درواقع یه گربه‌ی نارنجیه که به خاطر جعل هویت، از سمت اتحادیه‌ی گربه‌های سیاه تحت تعقیبه.
توی یکی از درگیری‌هاش با مافیای گربه‌های سیاه، دست زینب آسیب دید... و بعد از گچ گرفتنش، متوجه شد که تا مدتی نمیتونه اونو خم کنه. پس تصمیم گرفت موقتا یک دیکتاتور بشه. (اگه دیکتاتور میشد، میتونست راحت دهن گربه‌های سیاه رو سرویس کنه. زینب وقتی اینو فهمید از هیجان دم نارنجیش به خارش افتاد.)
پس دیکتاتور شد. چون خواستن توانستن است.
و غذای ملی رو «آب‌هویج‌بستنی» تعیین کرد. و وقتی اعتراضات بالا گرفت، تهدید کرد که اگه به ناسازگاری ادامه بدن، سوپ رو هم غذا اعلام میکنه... (و خدا خدا میکرد این اتفاق نیفته.چون خودشم سوپ دوست نداشت.)
زینب مدت کوتاهی دیکتاتور بود. (حدود دو هفته. تا وقتی گچ دستشو باز کنن.) و توی این مدت سخنرانی‌های زیادی انجام میداد. ولی خب... زینب میو میو میکرد. :(
پس کسی سخنرانی‌هاشو نمی‌فهمید و همه به خاطر عدس‌پلو‌های مجانیِ مراسم، توی همایش شرکت میکردن.
همه به جز یه نفر. که عدس پلو دوست نداشت چون عدس برای گوارشش بد بود. ولی زبون زینب رو میفهمید.
و همیشه میدونست زینب یه گربه‌ی نارنجیه. چون ماسک سیاهشو براش تعمیر میکرد و بعدش باهم آب‌هویج‌بستنی میخوردن.
یه گربه‌ی سیاه که همیشه زینبو تشویق می‌کرد و هم ماسکش و هم خود واقعیش رو صادقانه دوست داشت.
و تهدید‌های هیچ اتحادیه‌ی گربه‌های نارنجی یا سیاهی اونا رو نمی‌ترسوند.
(و... معلومه‌ که اون گربه‌ی سیاه منم.)

زینب خوشگلم، هرموقع که دوست داشتی، من شنونده میومیو‌هات هستم و کلی بغل حضوری برات ذخیره کردم~
- تولدت مبارک ^^ 🤍
- اونه‌چانِ ایموتو پخ پخی

#خاطره 🦄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ویوی حیاطِ خونه کوچولوی من و زهرا.😔
(حیاط مشترکِ خونه‌ی صابخونه درواقع)

از دیشب یه‌سره داره برفای ریزریز میباره و هی آب میشه هی آب میشه... تا الان که یکم زمین با برف پوشونده شده. آسمون قرمز برفی خوشگله.🥹
و همین الان من و زهرا، کنار بخاری، نشستیم پای یه سفره قلب‌قلبیِ کوچولو. من نون‌های جو دوسر خشک رو آب زدم تا نرم بشن. با پنیر و بادوم شام سبک خوبی میشه.
سبک به خاطر اینکه بعدش میخوایم فیلم ببینیم و معده‌مون باید برای آلبالو خشک و چیپس جا داشته باشه.
زهرا میخواد برام فیلم هندی بذاره.

(زهرا الان ازم پرسید مُل‌مُلی دوست دارم یا نه. ولی من نمیدونم مُل‌مُلی چیه. زهرا میگه مزه خر میده.)

و آهنگ cigarettes out the window پلیه.
یه تعداد از بادوما تلخن.
(زهرا سرچ کرد. به مل‌ملی، سنگکی هم میگن. مثل عدسی پخته میشه و مثل باقالی کنار خیابون میفروشن.)
الانم با چاقو یخ‌های فریز رو تراشیدم تا بتونیم درش رو باز کنیم. زود زود یخ میزنه.
امروز فقط ناهار کباب تابه‌ای و سیب‌زمینی و گوجه‌‌ی سرخ‌شده درست کردیم و حموم رفتیم و درباره‌ی ایده‌هامون برای نقاشی‌های پروژه نهایی حرف زدیم...
خوبه که دانشگاه به خاطر سرما مجازیه.
◎•°Lär°•◎
ویوی حیاطِ خونه کوچولوی من و زهرا.😔 (حیاط مشترکِ خونه‌ی صابخونه درواقع) از دیشب یه‌سره داره برفای ریزریز میباره و هی آب میشه هی آب میشه... تا الان که یکم زمین با برف پوشونده شده. آسمون قرمز برفی خوشگله.🥹 و همین الان من و زهرا، کنار بخاری، نشستیم پای یه سفره…
فیلم 12th fail رو دیدیم.
عجب فیلم خوبی بود برای هند.🤌
و اینکه تهش فهمیدم از روی واقعیت ساخته شده و شخصیت اصلی تلاشگر و توقف‌ناپذیرش واقعا توی دنیای واقعی وجود داره، برگامو ریزوند.

و بعد فیلم... ساعت سه نصفه شب با یه لا هودی و زیر شلواری و سر لخت پریدم تو کوچه که برف ندیده و دست نزده از دنیا نرفته باشم.
به فردا صبح اعتباری نیست.
انقدر با زیر شلواری قرمز و هودی سیاه و دست و دماغ یخ‌زده توی کوچه ول گشتم و بدو بدو کردم و اثر دست روی ماشین بجا گذاشتم که زهرا از کلاه هودیم منو خرکش کرد برگردوند خونه.😭
همین الانم دستام گزگز میکنن.😂
همسایه‌ها احتمالا سه صبحی صدای هار هار خندیدن یکیو تو کوچه شنیدن که داره از دست دوست سرمازده‌اش فرار میکنه.
#خاطره 🦄
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آشنایی با هنر در تاریخ ۲
کلاسی که به خاطر سرما و مصرف گاز مجازی شده... و ما دراز کشیده رو فرش و زیر آفتاب و گرما برگزارش میکنیم.
(و با چشای نیمه باز نقاشی رندوم میکشیم.)