◎•°Lär°•◎
310 subscribers
803 photos
223 videos
3 files
99 links
°• 𝑰'𝒎 𝒓𝒆𝒂𝒅𝒚 𝒕𝒐 𝒍𝒆𝒕 𝒈𝒐 •° ⁦
________________________

𝑩𝒆𝒈𝒊𝒏: 27/08/2021

🦄: http://wattpad.com/user/f_skndri

🥕: http://wattpad.com/user/sanae_Chaan
Download Telegram
این اثر هم تولید شد.
◎•°Lär°•◎
این اثر هم تولید شد.
یه آدم رندوم تو دانشگاه ازش خوشش اومد.
اهدا کردم بهش😂😔

- و خدا بخشندگان را دوز میدارد.
#خاطره 🦄
- تنها منم که میدانم چرا اغلب اوقات ساکتی
به اولین صبحِ پس از جنگ می‌مانی...
آرامی و زیبا، اما غمگین.
به اولین صبحانه در اولین روز صلح شبیهی.
شیرینی و دلچسب اما
تنها با گریه می‌توان به تو دست زد.

- حسن آذری


پ.ن: حس میکنم این #نوشته میتونه توسط جانگهوی تولفث نوشته شده باشه‌.
برای یک محبوب ساکت و محزون اما دلنشین:)
#فیکشن 🦄
Duhaai
@Bollywood_Songss
- دوستانِ من رو ببرید اونجایی که
هر خوشی، دوستی و عشق هست
جایی که زندگی در هر نفس ساکنه.


پ.ن: این‌ آهنگ و رقص قشنگش که مربوط میشه به فیلم هندی ABCD 2013، جزو مورد‌علاقه‌‌ترین‌هامه. کلی حس غم و عشق توی این آهنگه.🥹
پ.ن‌تر: لیریک کامل این آهنگ رو، دوستم زهرا مستقیم از هندی ترجمه کرده.^^
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کاش این ترند بیشتر ادامه پیدا کنه.

- کردیت

#توییت 🦄
بعد از کلی مشقت...
اینم سومین و آخرین کار نقاشی دیجیتالِ ترم هفت.
با رزولوشن ۷۲. 😂🙂

#آرت 🦄
بر زمین افتاد شمشیرت ولی چون جنگ بود
بر تو می‌شد زخم‌ها زد، بر من اما ننگ بود

با خودم گفتم بگیرم دست یا جان تو را؟
اختلاف حرف دل با عقل صد فرسنگ بود

گر چه دستت را گرفتم باز هم قانع نشد
تا نبخشیدم تو را، دل همچنان دلتنگ بود

چون در آغوشت گرفتم خنجرت معلوم کرد
بر زمین افتادن شمشیر، خود نیرنگ بود

من پشیمان نیستم، اما نمی‌دانم هنوز
دل چرا در بازی نیرنگ‌ها یکرنگ بود

در دلم آیینه‌ای دارم که می‌گوید به آه
در جهان سنگدل‌ها کاش می‌شد سنگ بود


- فاضل نظری
- کتابِ «کتاب» - مقتل

#نوشته 🦄
- خودم دقیقه‌هارو شمردم کوک؛ وگرنه اینجا همیشه تاریکه. توی تاریکی ثانیه‌ها کش میان کوک... منو انقدر تنها نذار.

🎮» سناریو رو از اینجا بخونید «🎮

برای شروع آپلود دست‌نوشته‌ها توی این چنل...
بیاید از این سناریوی لایت و کوچک از یونکوک شروع کنیم. ^^
اگه دوست داشتید همینجا کامنت هم بذارید.🤍
هشتگ رو هم میذارم wobb
کوتاه‌شده‌ی این عبارت:
writings of a busy brain

#wobb 🦄
به خاطر سقفی که نبوده روی سرت
برای چاقوهای شکسته در کمرت
به خاطر سيگار و به خاطر سرطان
برای کشف زنی قد بلند در فنجان
برای آنها که وصله‌ی تنت شده‌اند
برای خاطره‌هایی که دشمنت شده‌اند
به خاطر غزل گير کرده در دهنت
برای مرده‌ی جامانده توی پيرهنت
برای آنها که در تنت مرور شدند
به خاطر آنهایی که از تو دور شدند
به خاطر همه‌ی گريه‌های نيمه شبی
خدای گم شده در چند جمله‌ی عربی
برای خاطر شعر «اين دکان رنگرزی»
برای اين ادبياتِ فاخرِ عوضی
برای بالا آوردن جنون تنت
برای جن‌های مست کرده در دهنت
به خاطر بطری‌های چيده روی زمين
به خاطر سردرد و به خاطر کدئين
برای ماندن اين دردهای سردرگم
به خاطر بی‌خوابی ، به خاطر واليوم
برای وا شدن زخم‌های آخری‌ات
به خاطر سيگار و غذای حاضری‌ات
قرار شد اندوه تو مستمر بشود
مقدر است که رنج تو بيشتر بشود
که تا نفس می‌آید دوندگی بکنی
مقدر است بمانی و زندگي بکنی
شبيه قلبی که در نوار پيچيده
شبيه خفاشی که به غار پيچيده
شبيه خودکشی عنکبوت تنهایی
که گردن خود را لای تار پيچيده
شبيه لاشه‌ی در ريل منتشر شده‌ای
که بوی خونش توی قطار پيچيده
شبيه آدم از ياد رفته‌ای که دلش
به دور پاهای انتظار پيچيده
شبيه قاصدک مرده‌ای که در گوشش
هزارتا خبر ناگوار پيچيده
شبيه دلهره‌ی تخم‌مرغ سوخته‌ای
که بوی ترسش وقت ناهار پيچيده
شبيه گم شدن کارمند جزئی که
جنازه‌اش دور ميز کار پيچيده
شبيه نعشی که پيچ خورده دور خودش
سی و دوبار سرش دور دار پيچيده
شبيه مين خنثی نکرده‌ای شده‌ای
که در سرش هوس انفجار پيچيده
تویی و ساعاتی که پر از سکوت شدند
سی‌ودوتا تا شمع لعنتی که فوت شدند
سی‌ودو‌تا شمع لعنتی که توی سرت
تو دود می‌کنی و سوت می‌زند پدرت
سی‌و‌دو جلاد لعنتی که منتظرند
سی‌ودوتا بمب ساعتی که منتظرند
سی‌ودو پوکه‌ی خالی شده ميان تنت
سی‌ودو تا دندان شکسته در دهنت
سی‌ودو رابطه‌ی پشت سر گذاشته‌ات
سی‌ودو نفرين از مادر نداشته‌ات
سی‌ودو زخم که اندازه‌ی تن‌اند هنوز
سی‌ودو زن که تو را جيغ می‌زنند هنوز
سی‌ودو تا زن در جيب‌های پيرهنت
سی‌ودو بوسه ی شلاق خورده در دهنت
سی‌ودو مار... که در دوزخ سر تو پُرند
سی‌ودو گرگ... که در برفها تو را بخورند
سی‌ودو‌تا پل درهم شکسته پشت سرت
سی‌ودو عقرب آتش گرفته در جگرت
سی‌ودو مرتبه روی طناب بند شدن
سی‌ودو بار زمين خوردن و بلند شدن
ميان پنجه‌ی ديروزها مچاله شدی
به زندگی چسبیدی، سی‌ودوساله شدی
برای قهوه‌ی سرد و غذای شب مانده
برای ديدن صدباره‌ی پدرخوانده
به خاطر تنهاتر شدن... برای جنون
برای اين سرگيجه... برای غلظت خون
برای جیغی که در سرت بلند شده‌ست
برای روح زنی که هميشه در کمد است
برای يک بشقاب اضافه موقع شام
برای يک شبح قوز کرده در حمام
برای کندن اين زخم های بی‌تسکين
به خاطر بیداری، به خاطر کافئين
برای چاقو دادن به دست‌های جديد
برای دوست شدن با شکست‌های جديد
برای رد شدن تانک‌ها... برای تفنگ
برای خوردن قحطی، برای ديدن جنگ
برای رد شدن از روی نعش کودک‌ها
برای آمدن بمب‌ها و موشک‌ها
برای مرگ... زن هرزه‌ای که می‌آید
برای درک زمين لرزه‌ای که می‌آید
برای گفتن اين فحش‌های زير لبی
برای اين شعر بی‌روايت عصبی
به رقص مرگ ميان تنت ادامه بده
نفس بگير و به جان کندنت ادامه بده...
 
- حامد ابراهیم پور
#نوشته 🦄
استادمون یه چیز جالب گفته بود.

- رویا‌ها اسطوره‌های شخصی هستند
و اسطوره‌ها رویاهای اجتماعی.

وقتی بهش فکر میکنم خیلی منطقی به نظر میاد.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همه چیز این سینمایی قشنگه. 🫠
فیلمبرداریش... لوکیشن‌هاش... بازیگراش... موسیقی متنش... سناریو... کارگردانی...

اوایلش ممکنه احساسات درهم‌برهم و گنگی بهتون بده، یا شخصیتا ناملموس به نظرتون بیان. ولی کاگردانی خوبش، آروم آروم و با حوصله از دیدگاه بقیه‌ی شخصیت‌ها هم داستانو براتون بیان میکنه و قطعات پازل خیلی تمیز کنار هم قرار میگیرن.
و جزئیاتش.🤌
هر چیز جزئی‌ای توی این فیلم مهمه. صدای بوقی که میشنوین، دیالوگ‌های شاید کودکانه‌ای که گفته میشن، نگاه‌ها و حتی درهای فلزی‌ای که ریل قطار متروکه رو مسدود کردن :)
با این سینمایی، شما با شنیدن «مغز خوک» «من مریضم» «بابا میخواد منو درمان کنه» مورمور میشید و کم‌کم معنای پشت این استعاره‌ها رو میفهمین و به دنیای دارک این بچه‌ها وارد میشین.

بهتون پیشنهاد میکنم این سینمایی رو «از اینجا در چنل آرشیو» دانلود کنین و با حوصله تماشاش کنین.^^
امیدوارم ازش لذت ببرین.🤍
Movie: monster 2023 ☘️
#معرفی 🦄
- فراموشی، قدرت همین آدمیه که قدرت عاشق شدن بهش عطا شده. فراموشی و زمان، همیشه از عشق قوی‌تر بودن و من سرزنشت نمیکنم...

🌸» سناریو رو از اینجا بخونید «🌸

چهارشنبه شد و سناریو‌ی دوم خدمتتون^^
نظرتون رو کامنت کنین خوشحال میشم.🤍

#wobb 🦄
Forwarded from dramalist ‌
وقتی یه زن وارد دانشکده‌ات میشه:
نمایشگاه گروهی عکاسی امروز، یه بخش خیلی زیبا و جالب توجه داشت.
چند تصویر از مکان‌های خیلی عادی رو مقابل رطوبت و خورشید قرار داده بود تا گذر زمان بهشون بگذره و فرسوده بشن. و پشت این عکسها آهنربا وجود داشت.
برای اینکه بشه این تصاویر پولارویدی کوچیک با آهنربای پشتشون رو روشون چسبوند.
تصاویر پولارویدی، از همون لوکیشن‌ها گرفته شده بودن... در فواصل زمانی مختلف در طول روز. و پایین هرکدوم پیامی نوشته شده بود.
از کسی که تمام روز رو توی مکانهای آشنا اما فرسوده و قدیمی، منتظر یک آدم آشنا مینشست... تا وقتی که شب میشد و میگفت «و تو اونجا نبودی.»
عکسای کوچیک پولارویدی، مرور خاطرات و انتظار روزانه‌ی یه آدم دلتنگ بودن، در لوکیشن‌های تکراری‌ای که خاطره‌شون آفتاب‌خورده و فرسوده شده بود. :(
برای هرکدوم از تصاویر بزرگ، چهارتا عکس پولارویدی و پیام‌های خاص خودش وجود داشت. اما همه‌شون به این ختم میشدن: «و تو آنجا نبودی.»