یار به زنجیر زلف، باز مرا میکشد
در پی او میروم، تا به کجا میکشد
نام همه عاشقان، در ورق لطف اوست
گر قلمی میکشد، بر سر ما میکشد
#سلمان_ساوجی
جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی
بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی
شربت قند لبش میسازد این بیمار را
کو لب او تا مرا از قند سازد شربتی؟
حسرتی دارم که بینم بار دیگر روی یار
گر درین حسرت بمیرم دور از او وا حسرتی
#سلمان_ساوجی
جان ندارد بی لب شیرین جانان لذتی
بی عزیزان نیست عمر نازنین را لذتی
شربت قند لبش میسازد این بیمار را
کو لب او تا مرا از قند سازد شربتی؟
حسرتی دارم که بینم بار دیگر روی یار
گر درین حسرت بمیرم دور از او وا حسرتی
#سلمان_ساوجی
#سلمان_ساوجی
تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی
لبِ جوی ولبِ جام ولبِ یار ای ساقی
بینوایم غزلی نو بنواز ای سلمان
درخمارم قدحی نو زِ خُم آر ای ساقی
تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی
لبِ جوی ولبِ جام ولبِ یار ای ساقی
بینوایم غزلی نو بنواز ای سلمان
درخمارم قدحی نو زِ خُم آر ای ساقی
گفتم که تو ای عمر مرا زود برفتی
گفتا که فلانی چه کنم عمر همین بود ؟
گفتم که نه وقت سفرت بود چو رفتی
گفتا که مگر مصلحت وقت درین بود
#سلمان_ساوجی
گفتا که فلانی چه کنم عمر همین بود ؟
گفتم که نه وقت سفرت بود چو رفتی
گفتا که مگر مصلحت وقت درین بود
#سلمان_ساوجی
من جان کجا برم، ز کمندش که باد صبح
جانها بداد، تا ز سر زلف او بجست
صیدی، که در کمند تو، روزی اسیر شد
ز اندیشه خلاص همه عمر، باز رست
اصنام اگر به روی تو، مانندهاند نیست
فرقی میان مذهب اسلام و بت پرست
خواهی که سربلند شوی، از هوای او
سلمان چو خاک در قدم یار گرد پست
#سلمان_ساوجی
جانها بداد، تا ز سر زلف او بجست
صیدی، که در کمند تو، روزی اسیر شد
ز اندیشه خلاص همه عمر، باز رست
اصنام اگر به روی تو، مانندهاند نیست
فرقی میان مذهب اسلام و بت پرست
خواهی که سربلند شوی، از هوای او
سلمان چو خاک در قدم یار گرد پست
#سلمان_ساوجی