با من بمان و سایه ی مهر از سرم مگیر
من زنده ام به مهر تو ای مهربان من!
کی می رسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من
#حسین_منزوی
@Khmpjf
با من بمان و سایه ی مهر از سرم مگیر
من زنده ام به مهر تو ای مهربان من!
کی می رسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من
#حسین_منزوی
@Khmpjf
از زمزمــــه دلتنگیم، از همهمــه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانــیست ، رو ســوی چـــه بگریزیم؟
هنگامه ی حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمیبینیم ، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه ست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم
من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
#حسین_منزوی
از کتاب از سرشت و سرنوشت
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانــیست ، رو ســوی چـــه بگریزیم؟
هنگامه ی حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار " آیا"، وسواس هزار "اما"
کوریم و نمیبینیم ، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه بـــاغ از خاطرمان رفتــه ست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا کــه هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند کــه بیدارید؟ گفتیم کـه بیداریم
من راه تــو را بسته، تـــو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
#حسین_منزوی
از کتاب از سرشت و سرنوشت
مویت کجا و نافهی مشک ختن کجا؟
رویت کجا و جلوهی گل در چمن کجا؟
ای بوسهٔ تو صد شکرستان وبیش ازآن
شکر کجا و آن لب شکرشکن کجا؟
هرگز تو را به آینه نسبت نمیدهم
پروازِ جان کجا و تقلای تن کجا؟
من مستیام بدان لبنوشین حوالتست
ساغر کجا و بوسهای از آن دهن کجا؟
با قامتت که شعر بدیع مصّوری ست
شعرم کجا و عرصه ی برتافتن کجا؟
امشب که در هوای تو پر میزند دلم
ای مهربان من ! تو کجایی و من کجا؟
گفتیم شمه ای و هزاران نگفته ماند
وصف تو را ز عهده برآید سخن، کجا؟
#حسین_منزوی
رویت کجا و جلوهی گل در چمن کجا؟
ای بوسهٔ تو صد شکرستان وبیش ازآن
شکر کجا و آن لب شکرشکن کجا؟
هرگز تو را به آینه نسبت نمیدهم
پروازِ جان کجا و تقلای تن کجا؟
من مستیام بدان لبنوشین حوالتست
ساغر کجا و بوسهای از آن دهن کجا؟
با قامتت که شعر بدیع مصّوری ست
شعرم کجا و عرصه ی برتافتن کجا؟
امشب که در هوای تو پر میزند دلم
ای مهربان من ! تو کجایی و من کجا؟
گفتیم شمه ای و هزاران نگفته ماند
وصف تو را ز عهده برآید سخن، کجا؟
#حسین_منزوی
تو مثل خندهی گل، مثل خواب پروانه
تو مثل آنچهکه ناگفتنیست زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظهی تماشایی
#حسین_منزوی
@Khmpjf
تو مثل آنچهکه ناگفتنیست زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظهی تماشایی
#حسین_منزوی
@Khmpjf
هر فصل از آن جهانی است ، هر برگ داستانی
ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر
چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی
آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر
خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت
ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر
#حسین_منزوی
ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر
چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی
آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر
خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت
ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر
#حسین_منزوی
از پیراهنت
دستمالی میخواهم
که زخم عمیقم را ببندم
و از دهانت
بوسهای
که جهانم را تازه کنم...
#حسین_منزوی
❤️f
دستمالی میخواهم
که زخم عمیقم را ببندم
و از دهانت
بوسهای
که جهانم را تازه کنم...
#حسین_منزوی
❤️f
ای بوسه ات شراب و ، از هر شراب خوش تر
ساقی اگر تو باشی ، حالم خراب خوش تر
بی تو چه زندگانی ؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن ، از هر شباب خوش تر
جز طرح چشم مستت ، بر صفحه ی امیدم
خطی اگر کشیدم ، نقش بر آب خوش تر
خورشید گو نخندد ، صبحی تتق نبندد
ای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر
هر فصل از آن جهانی است ، هر برگ داستانی
ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر
چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی
آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر
خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت
ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر
#حسین_منزوی
ساقی اگر تو باشی ، حالم خراب خوش تر
بی تو چه زندگانی ؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن ، از هر شباب خوش تر
جز طرح چشم مستت ، بر صفحه ی امیدم
خطی اگر کشیدم ، نقش بر آب خوش تر
خورشید گو نخندد ، صبحی تتق نبندد
ای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر
هر فصل از آن جهانی است ، هر برگ داستانی
ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر
چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی
آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر
خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت
ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر
#حسین_منزوی
صد بوسهی نداده میان دهان توست
من تشنهکام و آب خنک در دکان توست
سر تا به پا زنی تو و زیباست این تضاد
زان شرم دخترانه که در دیدگان توست
باغی تو با بنفشهی گیسو و سرو قد
یاسات تن است و گونه و گل ارغوان توست
خورشید رخ بپوشد و در ابر گم شود
از شرم آن سُهیل که در آسمان توست
با بوسهای در آتش خود سوختی مرا
انگار آفتاب درون دهان توست
این سان که با هوای تو در خویش رفتهام
گویی بهار در نفس مهربان توست
انگار کن که با نفس من به سینهات
باد خزان وزیده به باغ جوان توست
#حسین_منزوی
من تشنهکام و آب خنک در دکان توست
سر تا به پا زنی تو و زیباست این تضاد
زان شرم دخترانه که در دیدگان توست
باغی تو با بنفشهی گیسو و سرو قد
یاسات تن است و گونه و گل ارغوان توست
خورشید رخ بپوشد و در ابر گم شود
از شرم آن سُهیل که در آسمان توست
با بوسهای در آتش خود سوختی مرا
انگار آفتاب درون دهان توست
این سان که با هوای تو در خویش رفتهام
گویی بهار در نفس مهربان توست
انگار کن که با نفس من به سینهات
باد خزان وزیده به باغ جوان توست
#حسین_منزوی