💥💫💥💫💥💫
#پارت_891
#خانزاده_هوسباز
_ باید خودت ببینی مگه به شوهرش اعتماد نداری ؟! میترسی ؟!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_ خانواده اش شاید خوب نباشند نمیشه همه شبیه هم باشند میفهمی
نفسم رو غمگین بیرون فرستادم یجورایی حالم بد شده بود اصلا نمیدونستم چی درست هستش چی غلط فقط میخواستم همه چیز برگرده به حالت نرمالش واقعا داشت قلبم رو به درد میاورد
_ مامان
_ جان
_ نگران نباش شیرین اینقدر ضعیف نیست ک نتونه از پس خودش بربیاد
لبخندی زدم میدونستم شیرین قوی هستش اما من نمیتونستم خونسرد باشم !
_ به من نگاه کن ببینم
خیره به چشمهاش شده بودم واقعا حال و روز بدی داشتم دست خودم نبود
_ چرا این شکلی شدید
_ چیزی نیست
_ از دست من ناراحت شدید ؟!
_ نه
واقعا از دستش ناراحت نشده بودم فقط نمیتونستم خودم رو کنترل کنم وقتی غمگین میشدم
_ مامان
_ چیزی نیست پسرم نگران نباش
دستی داخل موهاش کشید :
_ همش باعث نگرانی شما میشم واقعا حالم داره از خودم به هم میخوره
_ نباید بخوره
_ چرا ؟!
_ چون تو هیچ کار اشتباهی انجام ندادی
_ اما باعث شدم شما ناراحت بشید
_ نه
_ مطمئنی ؟!
_ آره
💥💫💥💫💥💫
#پارت_891
#خانزاده_هوسباز
_ باید خودت ببینی مگه به شوهرش اعتماد نداری ؟! میترسی ؟!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
_ خانواده اش شاید خوب نباشند نمیشه همه شبیه هم باشند میفهمی
نفسم رو غمگین بیرون فرستادم یجورایی حالم بد شده بود اصلا نمیدونستم چی درست هستش چی غلط فقط میخواستم همه چیز برگرده به حالت نرمالش واقعا داشت قلبم رو به درد میاورد
_ مامان
_ جان
_ نگران نباش شیرین اینقدر ضعیف نیست ک نتونه از پس خودش بربیاد
لبخندی زدم میدونستم شیرین قوی هستش اما من نمیتونستم خونسرد باشم !
_ به من نگاه کن ببینم
خیره به چشمهاش شده بودم واقعا حال و روز بدی داشتم دست خودم نبود
_ چرا این شکلی شدید
_ چیزی نیست
_ از دست من ناراحت شدید ؟!
_ نه
واقعا از دستش ناراحت نشده بودم فقط نمیتونستم خودم رو کنترل کنم وقتی غمگین میشدم
_ مامان
_ چیزی نیست پسرم نگران نباش
دستی داخل موهاش کشید :
_ همش باعث نگرانی شما میشم واقعا حالم داره از خودم به هم میخوره
_ نباید بخوره
_ چرا ؟!
_ چون تو هیچ کار اشتباهی انجام ندادی
_ اما باعث شدم شما ناراحت بشید
_ نه
_ مطمئنی ؟!
_ آره
💥💫💥💫💥💫