Kalimdor.ir | Warcraft & Diablo
خانواده ی #موگرین یکی از تاثیرگذار ترین خانواده ها در جهان وارکرفت به شمار می آید که سرنوشتی بسیار تراژدیک را تجربه نموده است. این خانواده از پدر و مادری به نام های #الکساندروس و النا موگرین و دو پسر به نام های رنالت موگرین و داریون موگرین تشکیل شده است.…
#الکساندروس #موگرین اولین صاحب #اشبرینگر و پدر #داریون و #رنالت موگرین
@kalimdor_ir
✨💫www.kalimdor.ir ✨💫
https://instagram.com/kalimdor_ir
@kalimdor_ir
✨💫www.kalimdor.ir ✨💫
https://instagram.com/kalimdor_ir
Kalimdor.ir | Warcraft & Diablo
خانواده ی #موگرین یکی از تاثیرگذار ترین خانواده ها در جهان وارکرفت به شمار می آید که سرنوشتی بسیار تراژدیک را تجربه نموده است. این خانواده از پدر و مادری به نام های #الکساندروس و النا موگرین و دو پسر به نام های رنالت موگرین و داریون موگرین تشکیل شده است.…
#رنالت #موگرین پسر بزرگتر #الکساندروس که به او خیانت کرده و پدر خود را به قتل رساند.
@kalimdor_ir
✨💫www.kalimdor.ir ✨💫
https://instagram.com/kalimdor_ir
@kalimdor_ir
✨💫www.kalimdor.ir ✨💫
https://instagram.com/kalimdor_ir
Kalimdor.ir | Warcraft & Diablo
بررسی شخصیت آرتاس منتیل مطابق با کتاب کرونیکل - پارت دوّم 👇👇 #Arthas #Lichking #مقاله @kalimdor_ir ✨💫 www.kalimdor.ir ✨💫 https://instagram.com/kalimdor_ir
در بخش قبل به سوال اوّل در ارتباط با قدرت اراده و انتخاب آرتاس منتیل در زمانی که در خدمت نرزول بود طبق کرونیکل پاسخ دادیم و امّا پیش از پاسخگویی به سوال دوّم بد نیست که در ابتدا قسمتی از کتاب "آرتاس:ظهور لیچ کینگ" را در اینجا بخوانیم:
"آنها کاهنی را اسیر کرده بودند که در هنگام مقابله با آنها ناخودآگاه اطلاعات مهمی را فاش کرده بود و آرتاس از این اطلاعات به خوبی و عاقلانه استفاده می¬کرد. شخص دیگری هم وجود داشت که برخلاف این کاهن در ازای زمین و قلمروهایی که آرتاس و لیچ کینگ به او وعده داده بودند به مردمش خیانت کرده بود.
برای آرتاس عجیب بود که این الف جادوگر چرا انقدر سریع به مردمش پشت کرده بود؛ عجیب بود و آرتاس کمی به آن مشکوک بود. آرتاس هم زمانی محبوب مردمش بود، درست مانند پدرش او عاشق آفتاب گرفتن در کنار مردمی بود که همیشه کارهایش را تایید میکردند. او مدت های درازی را صرف یادگیری اسم آنها و گوش دادن به داستان زندگی شان کرده بود. او می¬خواست که مردمش عاشقش باشند و با وفاداری از او اطاعت کنند درست مانند کاری که کاپیتان فالریک انجام داده بود.
اما ارتاس اینطور فرض کرد که رهبران الف هم مردمشان را دوست دارند، اینطور فرض کرد که آنها نیز خواهند پنداشت مردم آنها نیز وفادار خواهند ماند. اما حالا این جادوگر الف، تنها در برابر ذره ای ناچیز از قدرت به مردمش خیانت کرده بود.
فانی ها همیشه آلوده می¬شدند، هر موجود فانی را میشد خرید.
او ارتشش را نگاهی کرد و با خود فکر کرد؛ بله ... اینطور بهتر است. در وفاداری کسانی که کاری بجز اطاعت کردن نمی¬دانند هیچ تردیدی وجود نداشت."
آرتاس در این مدت زمانی که توسط دشمنان خود کنترل میشد توانست فرصت این را داشته باشد که قشنگی های قلمروی نفرین شدگان را نظاره کند دنیای زندگان شاید در ظاهر دنیای زیباتری به نظر میامد امّا در درون خود زشتی ها و پلیدی های زیادی داشت دنیای زندگان دنیایی بود که در آن #رنالت موگرین ها و گلن ترول بین ها بخاطر قدرت طلبی های خود حتی حاضر بودند که پدر خود را به قتل برسانند دنیای زندگان دنیای اوترهایی بود که اعتقاداتشان بر منطقشان سایه انداخته و قادر به تشخیص درست و غلط نبودند؛ دنیای زندگان دنیای جینا پرادمور هایی بود که بخاطر احساساتشان نمیتوانستند در مواقع لزوم تصمیم درستی بگیرند و از انتخابات سخت روی برگردانده و فرار میکردند، دنیای زندگان دنیای گولدان ها و دارخان ها بود که برای منافع شخصی خود حاضر بودند تمامی نژاد خود را به تباهی بکشانند و تا مرز انقراض ببرند.
بعلاوه آرتاس اکنون میدانست که ازراث را خطرات بسیار بزرگی همچون لژیون سوزان تهدید میکند شاید اکنون آنها توانسته باشند که آنها را شکست دهند امّا او میدانست که زیاد طول نخواهد کشید تا اهریمنان برای تسخیر دنیایش بازگردند و با چیزهایی که او دیده بود این دنیای از هم گسیخته و فاسد که دائماً در درون خود جنگ های نژادی داشت شانسی برای مقابله با لژیون نداشت دیر یا زود این ازراث بود که زانو میزد.
امّا دنیای نفرین شدگان اینطور نبود جامعه ی نامردگان جامعه ای یکپارچه و فاسد نشدنی بود اختیارات این جامعه محدود و قابل تنظیم بود به اندیشه و عمل آنها میشد چارچوب داد تا هرگز خیانت نکنند بخاطر نفع خود حق دیگری را پایمال نکنند، جنگ افروزی نکنند و با رهایی از احساسات پوچ انسانی، همانند او قادر به گرفتن تصمیم های سختی باشند این جامعه ی آرمانی تحت هدایت او میتوانست بسیار بهتر از هورد و الاینس از ازراث در مقابل لژیون و یا دیگر خطرات دفاع کند و زمانی که این خطرات دفع میشد بشریت در نهایت صلح و آرامش ابدی خود را زیر سایه او و پرچم اسکورج میتوانست داشته باشد.
ولی این صلح بهایی داشت که آرتاس میدانست باید پرداخته میشد همانند زمانی که او استراثهلم را به آتش کشید و مردم نتوانستند او را درک کنند اکنون نیز توضیح این فلسفه و هدف والایش برای آنها و مغزهای کوچکشان بیهوده بود امّا این کار همانند استراثهلم برای همه و دنیایش لازم بود؛ پس او مجبور بود که همانند دوران بردگیش به جنگ ادامه دهد. هدف آرتاس تغییری نکرده بود همانند زمانی که یک پالادین بود اکنون نیز او به دنبال نجات دنیایش بود حالا صرفا رویکردی متفاوت را در پیش گرفته بود با کنار زدن نرزول او اکنون لیچ کینگ و صاحب لشکری بزرگ و مخوف بود که میتوانست با کمک آن به اهدافش برسد صرفا تنها کاری که اکنون میبایست انجام میداد شروع جهادی بود که ازراث را سرانجام یکپارچه و پاک میکرد شاید مردم در ابتدا به او به چشم دشمن خود نگاه میکردند امّا بعد از مرگشان میتوانستند حقیقت را ببینند و قدردان او باشند همه ی آنها تغییر جبهه میدادند و در کنار او قرار میگرفتند امّا سرانجام آرتاس نیز همانند ایلیدن نتوانست به اهداف خود دست پیدا کند و توسط کسانی که سعی در نجاتشان داشت بر بلندای آیس کرون سیتادل سقوط کرد.
@kalimdor_ir
"آنها کاهنی را اسیر کرده بودند که در هنگام مقابله با آنها ناخودآگاه اطلاعات مهمی را فاش کرده بود و آرتاس از این اطلاعات به خوبی و عاقلانه استفاده می¬کرد. شخص دیگری هم وجود داشت که برخلاف این کاهن در ازای زمین و قلمروهایی که آرتاس و لیچ کینگ به او وعده داده بودند به مردمش خیانت کرده بود.
برای آرتاس عجیب بود که این الف جادوگر چرا انقدر سریع به مردمش پشت کرده بود؛ عجیب بود و آرتاس کمی به آن مشکوک بود. آرتاس هم زمانی محبوب مردمش بود، درست مانند پدرش او عاشق آفتاب گرفتن در کنار مردمی بود که همیشه کارهایش را تایید میکردند. او مدت های درازی را صرف یادگیری اسم آنها و گوش دادن به داستان زندگی شان کرده بود. او می¬خواست که مردمش عاشقش باشند و با وفاداری از او اطاعت کنند درست مانند کاری که کاپیتان فالریک انجام داده بود.
اما ارتاس اینطور فرض کرد که رهبران الف هم مردمشان را دوست دارند، اینطور فرض کرد که آنها نیز خواهند پنداشت مردم آنها نیز وفادار خواهند ماند. اما حالا این جادوگر الف، تنها در برابر ذره ای ناچیز از قدرت به مردمش خیانت کرده بود.
فانی ها همیشه آلوده می¬شدند، هر موجود فانی را میشد خرید.
او ارتشش را نگاهی کرد و با خود فکر کرد؛ بله ... اینطور بهتر است. در وفاداری کسانی که کاری بجز اطاعت کردن نمی¬دانند هیچ تردیدی وجود نداشت."
آرتاس در این مدت زمانی که توسط دشمنان خود کنترل میشد توانست فرصت این را داشته باشد که قشنگی های قلمروی نفرین شدگان را نظاره کند دنیای زندگان شاید در ظاهر دنیای زیباتری به نظر میامد امّا در درون خود زشتی ها و پلیدی های زیادی داشت دنیای زندگان دنیایی بود که در آن #رنالت موگرین ها و گلن ترول بین ها بخاطر قدرت طلبی های خود حتی حاضر بودند که پدر خود را به قتل برسانند دنیای زندگان دنیای اوترهایی بود که اعتقاداتشان بر منطقشان سایه انداخته و قادر به تشخیص درست و غلط نبودند؛ دنیای زندگان دنیای جینا پرادمور هایی بود که بخاطر احساساتشان نمیتوانستند در مواقع لزوم تصمیم درستی بگیرند و از انتخابات سخت روی برگردانده و فرار میکردند، دنیای زندگان دنیای گولدان ها و دارخان ها بود که برای منافع شخصی خود حاضر بودند تمامی نژاد خود را به تباهی بکشانند و تا مرز انقراض ببرند.
بعلاوه آرتاس اکنون میدانست که ازراث را خطرات بسیار بزرگی همچون لژیون سوزان تهدید میکند شاید اکنون آنها توانسته باشند که آنها را شکست دهند امّا او میدانست که زیاد طول نخواهد کشید تا اهریمنان برای تسخیر دنیایش بازگردند و با چیزهایی که او دیده بود این دنیای از هم گسیخته و فاسد که دائماً در درون خود جنگ های نژادی داشت شانسی برای مقابله با لژیون نداشت دیر یا زود این ازراث بود که زانو میزد.
امّا دنیای نفرین شدگان اینطور نبود جامعه ی نامردگان جامعه ای یکپارچه و فاسد نشدنی بود اختیارات این جامعه محدود و قابل تنظیم بود به اندیشه و عمل آنها میشد چارچوب داد تا هرگز خیانت نکنند بخاطر نفع خود حق دیگری را پایمال نکنند، جنگ افروزی نکنند و با رهایی از احساسات پوچ انسانی، همانند او قادر به گرفتن تصمیم های سختی باشند این جامعه ی آرمانی تحت هدایت او میتوانست بسیار بهتر از هورد و الاینس از ازراث در مقابل لژیون و یا دیگر خطرات دفاع کند و زمانی که این خطرات دفع میشد بشریت در نهایت صلح و آرامش ابدی خود را زیر سایه او و پرچم اسکورج میتوانست داشته باشد.
ولی این صلح بهایی داشت که آرتاس میدانست باید پرداخته میشد همانند زمانی که او استراثهلم را به آتش کشید و مردم نتوانستند او را درک کنند اکنون نیز توضیح این فلسفه و هدف والایش برای آنها و مغزهای کوچکشان بیهوده بود امّا این کار همانند استراثهلم برای همه و دنیایش لازم بود؛ پس او مجبور بود که همانند دوران بردگیش به جنگ ادامه دهد. هدف آرتاس تغییری نکرده بود همانند زمانی که یک پالادین بود اکنون نیز او به دنبال نجات دنیایش بود حالا صرفا رویکردی متفاوت را در پیش گرفته بود با کنار زدن نرزول او اکنون لیچ کینگ و صاحب لشکری بزرگ و مخوف بود که میتوانست با کمک آن به اهدافش برسد صرفا تنها کاری که اکنون میبایست انجام میداد شروع جهادی بود که ازراث را سرانجام یکپارچه و پاک میکرد شاید مردم در ابتدا به او به چشم دشمن خود نگاه میکردند امّا بعد از مرگشان میتوانستند حقیقت را ببینند و قدردان او باشند همه ی آنها تغییر جبهه میدادند و در کنار او قرار میگرفتند امّا سرانجام آرتاس نیز همانند ایلیدن نتوانست به اهداف خود دست پیدا کند و توسط کسانی که سعی در نجاتشان داشت بر بلندای آیس کرون سیتادل سقوط کرد.
@kalimdor_ir