💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
نه بدهکار و نه  بودیم طلبکار کسی
بخت آن خوش که نشد باعث آزار کسی

گر چه ما سرو قدان را ثمری نیست ولی
تکیه چون تاک ندادیم به دیوار کسی

بار هرکس به زمین ماند به دوش آوردم
بار غم بردم و هرگز نشدم بار کسی

به قیامت دل آبی صفتم هست گواه
که بجز عشق نبودیم طرفدار کسی

راز آرامش و آسایشم این بود که من
دل سپردم به کم خود نه به بسیار کسی

از دل ساده خود گفتم اگر حرفی بود
دست دزدی نزدم هیچ به آثار کسی

به مزارم بنویسید که این خسته جگر
می توانست و نشد باعث آزار کسی

#احمد_جم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غمِ ناگزیرم! غریبی چقدر
فرازِ امیدم! نشیبی چقدر

تو ای لحظه‌ی از قفس رفتنم
از آینده‌ام بی‌نصیبی چقدر

شکستیّ و نشکسته‌ای عهد خویش
عجیبی تو ای دل! عجیبی چقدر...

نمی‌دانی ای عشق! با سادگیت
برای دلم پُرفریبی چقدر

در این باغ ممنوعه‌ی روزگار
بلندایِ داریّ و سیبی چقدر

سکوتی سکوتی سکوتی سکوت
سلیس و روانی، نجیبی چقدر...

#احمد_شیروانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بانگ‌دربانگ خروسان می‌خوانند.
تا دوردست‌های گمان اما
در این پهنه‌ی ماسه و شوراب
روستایی نیست.

روز است که دیگرباره بازمی‌گردد
یادآورِ صبح و سلام و سبزه،
و تحقیر است که هر سپیده‌دم از نو اختراع می‌شود در تجربه‌ی گریانِ همیشه.


#احمد_شاملو
#صبح_بخیر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مرا تو بی سببی نیستی

مرا تو
بی سببی
نیستی.
به راستی
صلت ِ کدام قصیده ای
ای غزل ؟
ستاره باران ِ جواب ِ کدام سلامی به آفتاب
از دریچه تاریک ؟
کلام از نگاه ِ تو شکل می بندد.
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی!
 
پس پشت مردمکان ات
فریاد کدام زندانی ست
که آزادی را
به لبان ِ بر آماسیده
گل سرخی پرتاب می کند؟ ــ
ورنه
این ستاره بازی
حاشا
چیزی بدهکار ِ آفتاب نیست.
 
نگاه از صدای تو ایمن می شود.
چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی!
 
و دلت
کبوتر آشتی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.
 
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی!
 
#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام
فکرم به جستجوی سحر راه می کشد
اما سحر کجا!
در خلوتی که هست،
نه شاخه ای ز جنبش مرغی خورد تکان
نه باد روی بام و دری آه می کشد
حتی نمی کند سگی از دور شیونی
حتی نمی کند خسی از باد جنبشی
غول سکوت می گزدم با فغان خویش
و من در انتظار
که خواند خروس صبح!
کشتی به شن نشسته و به دریای شب مرا
و  بندر نجات
چراغ امید صبح
سوسو نمیزند.

#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم
خنیاگر غمگینی‌ست
که آوازش را از دست داده‌است

ای‌کاش عشق را
زبانِ سخن بود

هزار کاکلی شاد
در چشمان توست،
هزار قناری خاموش
در گلوی من

عشق را ای‌کاش
زبانِ سخن بود

آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم
دل‌اندُهگین‌شبی‌ست
که مهتابش را می‌جوید

ای‌کاش عشق را
زبانِ سخن بود

هزار آفتاب خندان در خرام توست،
هزار ستاره‌ی گریان در تمنّای من
عشق را ای‌کاش
زبانِ سخن بود...

#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بازهم سرشکسته‌ام کردی
ای دل ساده! خسته‌ام کردی

پر و بالت نداده بودم کاش
که چنین دست‌بسته‌ام کردی

مثل آیینه‌ها ترک خوردی
خُرد و از خود گسسته‌ام کردی

ایستادی مقابلم یک عمر
بُهتِ در خود نشسته‌ام کردی

چوبِ عقلِ زمانه را خوردی
عاقبت سرشکسته‌ام کردی...

#احمد_شیروانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
وقتی کنارم هستی و من را نمی‌بوسی
توهین به دنیا می‌کنم با فحش ناموسی


مانند هر پیری که می‌بیند تو را در شهر
ترسم نماند در دلم جز آه و افسوسی

پیچیده مثل شعر #صائب می‌شوی گاهی
گاهی شبیه شعر #سعدی سهل و ملموسی

در شعرهای قوم لُر بسیار آوررند
تشبیه بالای تو را با برنوی روسی

ای کاش می‌دیدی که من ،در مشهد عشقت
آورده بودم بال‌هایم را به پابوسی

غم از در و دیوار قلبم می‌رود بالا
پایین کشیده پرچمم را بُغض منحوسی

از داغ عشق و عاشقی مردند اجدادم
جا مانده از آن‌ها برایم درد موروثی

باور کن این را آخر دنیاست ،محبوبم
وقتی کنارم هستی و من را نمی‌بوسی

#احمد_جم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چشمان مرا به راه مگذار
در سینه، چراغِ آه مگذار‌

این برکه‌ی از نفس تهی را
هم تشنه‌ی روی ماه مگذار

بوسیدن او اگر حرام است
ما را تهی از گناه مگذار!

جانکاه‌تر از غمت ندیدم
آتش به کنار کاه مگذار

گفتی که بمیرم، او می‌آید
ای عشق! سرم کلاه مگذار...

#احمد_پروین

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جان من حتی اگر با قصد کشتن آمدی
من نخواهم رفت آن‌گونه که عطر مشهدی

در جواب سرد مهرهای تو بوسیدمت
از پیمبر خوانده‌ام نیکی کنم جای بدی

تا ابد من را به نامت می‌شناسد روزگار
مثل تکرار مراغه پشت نام اوحدی

آخرش خاور شناسان جهان پی می‌برند
حاصل پیوند انسان با کدامین ایزدی

بنده‌ی عشق تو بودم قبل از آغاز جهان
خواجه خود دیده گِل ما را به پیمانه زدی

دین چشمانت نباشد کفر موهایت که هست
ای خوشا گمراه بودن ای خوشا بی‌مقصدی

سعدی شعر معاصر نیستم اما ببین
رفته‌ام از خود به در وقتی که از در آمدی


#احمد_جم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

در این هنگام ...
نسیم صبحگاهِ سرد بر درگاه خانه
پرده را جنباند
در آن خاموش رویایی
چنان پنداشتم کز شوق، روی پرده،
قلب دختر تصویر می‌لرزد.
چنان پنداشتم کز شوق
هر دم با تلاشی شوم و یأس‌آمیز
خود را می‌کشد آرامک آرامک به سوی من...
دو چشمم خسته بر هم رفت.
سپیده می‌گشود آهسته
جعدِ گیسوانِ تاب‌دار صبح
سحر لبخند می‌زد سرد
طلسم رنج من پوسید
چنین احساس کردم من؛
لبان مرده‌ای لب‌های سوزان مرا
در خواب می‌بوسید.



#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
من فکر می‌کنم
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:

احساس می‌کنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زای
چندین هزار چشمه‌ی خورشید
در دلم
می‌جوشد از یقین؛
احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین.


آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریز
در برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!
من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکه‌های آینه راهی به من بجو!


من فکر می‌کنم
هرگز نبوده
دستِ من
این سان بزرگ و شاد:

احساس می‌کنم
در چشمِ من
به آبشرِ اشکِ سُرخ‌گون
خورشیدِ بی‌غروبِ سرودی کشد نفس؛

احساس می‌کنم
در هر رگم
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافله‌یی می‌زند جرس.


آمد شبی برهنه‌ام از در
چو روحِ آب
در سینه‌اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزه‌بو، چون خزه به‌هم.

من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمی‌نهم!»

ماهی _ از مجموعه باغ آیینه
#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خدای کوچولو! امید بزرگ!
همه چیز من! شادی و خوشبختی من!
حالا دیگر زندگی من، چیزی جز تو نیست. حالا دیگر، این نفسی که می‌کشم چیزی جز تو نیست. حالا دیگر شعر من، فکر من، تصور من، چیزی جز تو نیست.

مثل بچه‌ها دوستت می‌دارم. درست همانطور که بچه‌ها مادرشان را دوست دارند. زیبایی تو -اگر چه مرا به آتش می‌کشد، می‌سوزاند و خاکستر می‌کند- دیگر علت و انگیزهٔ دوستی و عشق من نیست. به هر صورتی که در آیی تو را دوست می‌دارم. فقط به شرط آنکه "آیدایِ من" باشی. به شرط آنکه "بدانی چرا تو را مثل بچه‌ها دوست می‌دارم."

دیگر هیچ چیز من چیزی جز تو نیست، دیگر فقط برای خاطر تو زنده‌ام، یعنی -بهتر بگویم- فقط به این دل‌خوشیِ بزرگ زنده هستم که دست‌های تو دست‌های مرا نوازش می‌کنند و لب‌های تو مرا می‌بوسند.

✍🏽 #احمد_شاملو
📕 مثل خون در رگ‌های من

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سالِ بی‌باران
جُل‌پاره‌یی‌ست نان
به رنگِ بی‌حُرمتِ دل‌زدگی
به طعمِ دشنامی دشخوار و
به بوی تقلب.
ترجیح می‌دهی که نبویی نچشی،
ببینی که گرسنه به بالین سر نهادن
گُواراتر از فرو دادنِ آن ناگُوار است.

سالِ بی‌باران
آب
نومیدی‌ست.
شرافتِ عطش است و
تشریفِ پلیدی
توجیهِ تیمم.
به جِدّ می‌گویی: «خوشا عَطْشان مردن،
که لب تر کردن از این
گردن نهادن به خفّتِ تسلیم است.»

#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این روزها کلافهام از بس‌که می‌نگاهمت
من، یک پلنگ سرکشم بگذار تا بماهمت

عصیانم و نمی‌شوم جا در حریم سادگی
باور نمی‌کند کسی وقتی که سر به راهمت

آشِ نخورده می‌روم قعر جهنم عاقبت
از بس‌که در خیال خود همواره می‌گناهمت

زاده شدی حذر کنی از غم چشم‌های من
من، از ازل برای این زاده شدم بخواهمت

آسایش جهان همین مصرع بی‌نظیر ماست
تو باشی و شراب و من، البته بی‌مزاحمت

گیرم تو شب‌ترین شبی اوج شریف شفقی
این خط_ و این+ نشان که من، یک روز می‌پگاهمت

#احمد_جم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این روزها کلافهام از بس‌که می‌نگاهمت
من، یک پلنگ سرکشم بگذار تا بماهمت

عصیانم و نمی‌شوم جا در حریم سادگی
باور نمی‌کند کسی وقتی که سر به راهمت

آشِ نخورده می‌روم قعر جهنم عاقبت
از بس‌که در خیال خود همواره می‌گناهمت

زاده شدی حذر کنی از غم چشم‌های من
من، از ازل برای این زاده شدم بخواهمت

آسایش جهان همین مصرع بی‌نظیر ماست
تو باشی و شراب و من، البته بی‌مزاحمت

گیرم تو شب‌ترین شبی اوج شریف شفقی
این خط_ و این+ نشان که من، یک روز می‌پگاهمت

#احمد_جم

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوسال پیش شبنم تازه تر بود
هزاران ایل در کوه و کمر بود

زمین رنگ بلوغ یاسمین داشت
ده بالا بهاری آتشین داشت

همه نهر تکامل می کشیدیم
همه در ذهن هم گل میکشیدیم

همه شاعر همه شاهد همه مست
همه عاشق همه آیینــه در دست

درختان پا به ماه ناز بودند
زنان آبســـتن آواز بودند

زمین تا چشم وا می شد چمن بود
قنــــاری در قــناری نارون بود

همه با بوسه از لب می گذشتیم
شراب آغشته از شب می گذشتیم

تب آییـنه ها آییـن ما بود
زن و نان و شقایق دین ما بود


#احمد_عزیزی              

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
روزی به دامن تو درآویزم ای عزیز
وَز دیده اشک شوق فرو ریزم ای عزیز

شبنم‌صفت نشسته‌ام اکنون به راه تو
تا بُگذری به مهر تو برخیزم ای عزیز

تا خود چه سود بخشدم این کیمیاگری
خاکِ رهت به اشکِ تَر آمیزم ای عزیز

گر در بهشت بی‌تو برندم، به جان تو
دوزخ شود بهشتم و بُگریزم ای عزیز

چیزی نماند از آن‌همه کبر و غرور من
اینک در آستان تو ناچیزم ای عزیز

گر جان من مخالفت رأی تو کند
از جان خویش، گَرد برانگیزم ای عزیز

بی میل تو، ز عمر حذر دارم، ای عجب
با حکم تو، ز مرگ نپرهیزم ای عزیز

امّید من برآید و کامم روا شود
روزی به دامن تو درآویزم ای عزیز

از هرچه دیدنی‌ست، دو چشم سیاه تو
آید به دیده خوش... فرح‌انگیزم، ای عزیز!

#احمد_ناظرزاده‌ی_کرمانی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.

به تو گفتم :
گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُر شکوفه شوم
و برف آب شد
شکوفه رقصید
آفتاب درآمد
من به خوبی‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی‌ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه‌ی اقرارهاست
بزرگ‌ترین اقرارهاست ــ
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم

#احمد_شاملو

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قالَت:  أراكَ  مُحدِّقًا  صَوبَ  السَّما
أمَلَلتَ وجهيَ أم سَئمتَ مِنَ السَّمَرْ؟

فأجبتُها:  إنِّي   أُعالِجُ  حَيرَتي
مُتَسَائلًا: مَن فيكُما كانَ القَمَرْ؟!


گفت: می‌بینم که به آسمان خیره شده‌ای
از چهره‌ام خسته‌ای
یا که از شب زنده‌داری به ستوه آمدی؟

پاسخش دادم: من برای سردرگمی خود
چاره‌جوئی می‌کنم
در حالی که از خود می‌پرسم: کدام یک از شما ماه بودید؟

#احمد_صالح_الخنینی
ترجمه: #محمدرضا_موسوی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀