💖کافه شعر💖
2.35K subscribers
4.29K photos
2.84K videos
11 files
958 links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک دیوانه‌تر از من دل شیدای من است

آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است

رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است

جامه‌ای را که به خون رنگ نمودم امروز
بر جفا کاری تو شاهد فردای من است

چیزهایی که نبایست ببیند بس دید
به خدا قاتل من دیده ی بینای من است

سر تسلیم به چرخ آن که نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای من است

دل تماشایی تو دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است

آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله یِ بادیه پیمای من است‌

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خوبرویان که جگر گوشه نازند همه

پی آزار دل اهل نیازند همه

سوخت پروانه گر از شمع به ما روشن کرد

که رخ افروختگان دوست گدازند همه

بر سر زهد فروشان جهان پای بکوب

که بر ابناء بشر دست درازند همه

نتوان گفت به هر شیشه گری اسکندر

گر چه از حیث عمل آینه سازند همه

خواجگانی که خدا را نشناسند ز عجب

عجبی نیست اگر بنده آزند همه

بسکه در جنس بشر گشته حقیقت نایاب

مردم از پیر و جوان اهل مجازند همه

فرخی آه از آن قوم که در کشور خویش

دوست با دشمن و بیگانه‌نوازند همه

 #فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی کردن من، مردن تدریجی بود



آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
باغی که در آن آب، هوا، روشن نیست

هرگز گل یک‌رنگ در آن گلشن نیست


هر دوست که راست‌گوی و یک‌رو نبُود

در عالم دوستی کم از دشمن نیست

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا؟
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت
آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت

در دفتر زمانه فتد نامش از قلم
هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

در پیشگاه اهل خِرد نیست محترم
هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت

با آنکه جیب و جام من از مال و می تهی است
ما را فراغتی‌ست که جمشید جم نداشت

انصاف و عدل داشت موافق بس ولی
چون فرخی موافق ثابت‌قدم نداشت 

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای داد که راه نفسی پیدا نیست
راه نفسی بهر کسی پیدا نیست


شهریست پر از ناله و فریاد و فغان
فریاد که فریادرسی پیدا نیست


#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بی سر و پائی اگر در چشم خار آید ترا
دل به دست آرش که یکروزی بکار آید ترا

با هزاران رنج بردن گنج عالم هیچ نیست
دولت آن باشد ز در بی انتظار آید ترا

دولت هر مملکت در اختیار ملت است
آخر ای ملت به کف کی اختیار آید ترا؟

پافشاری کن، حقوق زندگان آور بدست
ورنه چون مرده تا محشر فشار آید ترا

نام کندن به شهر مردگان چون زندگیست
همچو من زین زندگانی ننگ و عار آید ترا

تا نسازی دست و دامن را نگار از خون دل
کی به کف بیخون دل دست نگار آید ترا

کیستی ای نو گل خندان که در باغ بهشت
بلبل شوریده دل هرسو هزار آید ترا

کن روان از خون دل جو در کنار خویشتن
تا مگر آن سرو دلجو در کنار آید ترا

فرخی بسپار جان وز انتظار آسوده شو
گر به بالینت نیامد در مزار آید تو را

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چون عیش و غم زمانه قسمت کردند
ما را غم بی‌کرانه قسمت کردند

شیخ و شه و شحنه عیش‌ونوش همه را
بردند و برادرانه قسمت کردند

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
چون عیش و غم زمانه قسمت کردند
ما را غم بی‌کرانه قسمت کردند

شیخ و شه و شحنه عیش‌ونوش همه را
بردند و برادرانه قسمت کردند

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بی‌گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه
  ظالم مظلوم‌کش هم تا ابد جاوید نیست
......
وای بر شهری که در آن مزد مردان درست 
از حکومت غیر حبس و کشت ن و تبعید نیست

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دنیای ضعیف کش که از حق دور است
حق را بقوی می دهد و معذور است

بیهوده سخن ز حق و باطل چکنی
رو زور بدست آر که حق با زور است


#فرخی_یزدی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
این ستمکاران
که می‌خواهند سلطانی کنند
عالـمی را کشته تا یکـدم هــوس‌رانی کنند

تا به کی با پول
این یک مشت خلــق گرسنه
صبح عید و عصر جشن و شب‌ چراغانی کنند



#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
  آن سبزه که ترک این چمن گفت، منم
آن لاله که از اشک به خون خفت، منم

وآن غنچه لب بسته که از تنگدلی
صد بار بهار آمد و نشکفت، منم

#فرخی_یزدی


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
 
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک دیوانه‌تر از من دل شیدای من است
 
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
 
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است
 
جامه‌ای را که به خون رنگ نمودم امروز
بر جفا کاری تو شاهد فردای من است
 
چیزهایی که نبایست ببیند بس دید
به خدا قاتل من دیدهٔ بینای من است
 
سر تسلیم به چرخ آن که نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای من است
 
دل تماشایی تو دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
 
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبلهٔ بادیه پیمای من است
❤️

#فرخی_یزدی
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
 غارتِ غارتگران شد مالِ بیت المال ما
با چنین غارتگرانی، وای بر احوال ما

اذنِ غارت را به این غارتگران داده است سخت
سستی و خونسردی و نادانی و اهمال ما

زاهدِ ما بهرِ استبداد و آزادی به جنگ
تا چه سازد بختِ او تا چون کند اقبال ما

حال ما یک چند دیگر گر بدین سان بگذرد
بدتر از ماضی شود ایامِ استقبال ما

شیخ و شاب و شاه و شحنه و شبرو شدند
متفق بر محوِ آزادی و استقلال ما
 

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تپیدنهای دلها، ناله شد، آهسته آهسته
رساتر گر شود این ناله ها، فریاد می گردد

ز اشک و آه مردم، بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش، دشنۀ فولاد می گردد

ز بیدادِ فزون،آهنگری گمنام و زحمتکش
علمدارِ عَلم،چون کاوۀ حداد می گردد

علَم شد در جهان فرهاد،در جانبازی شیرین
نه هر کس کوهکن شد در جهان، فرهاد می گردد

به ویرانی این اوضاع، هستم مطمئن، زان رو
که بنیان جفا و جور، بی بنیاد می گردد

دلم از این خرابیها بُوَد خوش زآنکه می دانم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جای ما در گوشه صحرا بود مانند كوه
گوشه گير و سربلند و سخت پيونديم ما

در گلستان جهان چون غنچه های صبحدم
با درون پر ز خون در حال لبخنديم ما


#فرخی_یزدی
#صـبح_بخیـر

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم
آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد
بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود
آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

#فرخی_یزدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلم امروز چون قمری سر نالیدنی دارد
مگر آن سرو قد فردا به خود بالیدنی دارد

چو من در این چمن جز غنچه دلتنگی نشد پیدا
که در شب گر خورد خون صبحدم خندیدنی دارد

ز حسن بی بقا ای گل مکن خون در دل بلبل
که دست انتقام باغبان گل چیدنی دارد


#فرخی_یزدی
#‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌صبح_بخیر

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀