.
شکوفههای هلو رُسته روی پیرهنت
دوباره صورتیِ صورتیست باغ تنت
دوباره خواب مرا میبرد که تا برسم
به روز صورتیات رنگ مهربان شدنت
چه روزی آه چه روزی که هر نسیم وزید
گلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت
چه روزی آه چه روزی که هر پرنده رسید
نوکی به پنجره زد پیشباز در زدنت
تو آمدی و بهار آمد و درخت هلو
شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت
درخت شکل تو بود و تو مثل آینهاش
شکوفههای هلو رُسته روی پیرهنت
و از بهشتترین شاخه روی گونهٔ چپ
شکوفهای زده بودی به موی پُرشکنت
پرندهای که پرید از دهان بوسهٔ من
نشست زمزمهگر روی بوسهٔ دهنت
شکوفه کردی و بیاختیار گفتم: آه
چقدر صورتیِ صورتیست باغ تنت
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شکوفههای هلو رُسته روی پیرهنت
دوباره صورتیِ صورتیست باغ تنت
دوباره خواب مرا میبرد که تا برسم
به روز صورتیات رنگ مهربان شدنت
چه روزی آه چه روزی که هر نسیم وزید
گلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت
چه روزی آه چه روزی که هر پرنده رسید
نوکی به پنجره زد پیشباز در زدنت
تو آمدی و بهار آمد و درخت هلو
شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت
درخت شکل تو بود و تو مثل آینهاش
شکوفههای هلو رُسته روی پیرهنت
و از بهشتترین شاخه روی گونهٔ چپ
شکوفهای زده بودی به موی پُرشکنت
پرندهای که پرید از دهان بوسهٔ من
نشست زمزمهگر روی بوسهٔ دهنت
شکوفه کردی و بیاختیار گفتم: آه
چقدر صورتیِ صورتیست باغ تنت
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نخفتهایم که شب بگذرد، سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس بال و پر بزند
نخفتهایم که تا صبح شاعرانهی ما
ز ره رسیده و همراه عشق در بزند
نسیمْ بوی تو را میبرد به همره خود
که با غرور به گلهای باغ سر بزند
شب از تب تو و من سوخت، وصلمان آبی
مگر بر آتش تنهای شعلهور بزند
تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد
هوای بستر و بالینم ار به سر بزند؟
چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست!
دو دیدهام مژه بر هم دمی اگر بزند
بپوش پنجره را ای برهنه! میترسم
که چشم شور ستاره تو را نظر بزند
غزل برای لبت عاشقانهتر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانهتر بزند
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که آفتاب چو ققنوس بال و پر بزند
نخفتهایم که تا صبح شاعرانهی ما
ز ره رسیده و همراه عشق در بزند
نسیمْ بوی تو را میبرد به همره خود
که با غرور به گلهای باغ سر بزند
شب از تب تو و من سوخت، وصلمان آبی
مگر بر آتش تنهای شعلهور بزند
تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد
هوای بستر و بالینم ار به سر بزند؟
چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست!
دو دیدهام مژه بر هم دمی اگر بزند
بپوش پنجره را ای برهنه! میترسم
که چشم شور ستاره تو را نظر بزند
غزل برای لبت عاشقانهتر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانهتر بزند
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نازنینم! رنجش از دیوانگیهایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست
شاید اینها امتحانِ ماست با دستورِ عشق
ورنه هرگز رنجشِ معشوق را عاشق نخواست
چند میگویی که از من شِکوهها داری به دل؟
لب که بُگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست
عشق را ای یار! با معیارِ بی دَردی مَسَنج
علّتِ عاشق، طبیبِ من! ز علّتها جداست
با غبارِ راهِ معشوق است رازِ آفتاب
خاکِ پای دوست، در چشمانِ عاشق توتیاست
جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچکس
هر چه تو آهندلی، او بیشتر آهنرُباست
خود در این خانه نمیخواند کسی خطِ خِرَد
تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست
عشق اگر گوید به مِی سجاده رنگین کن، بکن!
تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست
عشق یعنی زخمهای از تیشه و سازی ز سنگ
کز طنینش تا همیشه بیستون غرقِ صداست.
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست
شاید اینها امتحانِ ماست با دستورِ عشق
ورنه هرگز رنجشِ معشوق را عاشق نخواست
چند میگویی که از من شِکوهها داری به دل؟
لب که بُگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست
عشق را ای یار! با معیارِ بی دَردی مَسَنج
علّتِ عاشق، طبیبِ من! ز علّتها جداست
با غبارِ راهِ معشوق است رازِ آفتاب
خاکِ پای دوست، در چشمانِ عاشق توتیاست
جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچکس
هر چه تو آهندلی، او بیشتر آهنرُباست
خود در این خانه نمیخواند کسی خطِ خِرَد
تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست
عشق اگر گوید به مِی سجاده رنگین کن، بکن!
تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست
عشق یعنی زخمهای از تیشه و سازی ز سنگ
کز طنینش تا همیشه بیستون غرقِ صداست.
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آن گونه مست بودم
در مُلتقای الکل و دود
که از تمام دنیا
تنها
دلم
هوای تو را کرده بود
می گفتم:
این عجیب است،
اینقدر ناگهانی دل بستن
از من، که بی تعارف، دیری است
زین خیل ِ ورشکسته کسی را
در خورد دل نهادن پیدا نکرده ام
تب کرده بود ساعت پاییزی ام
وقتی نسیم، وسوسه ام می کرد،
عطری زنانه در نفسش داشت
می گفتم:
این نسیم، بی تردید
آغشته با هوای تن توست
وین جذبه ای که راه مرا می زند
حسی به رنگ پیرهن توست...
آن گونه مست بودم
که می توانستم بی پروا
از خواب نیم شب بیدارت کنم
تا راز ناگهان مرا
باران و مه بدانند...
و می توانستم
از جوی های ِ گل آلود
وضو کنم
و زیر ِ چتر ِ بسته ی باران،
رو سوی هر چه هست
نماز بگزارم...
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در مُلتقای الکل و دود
که از تمام دنیا
تنها
دلم
هوای تو را کرده بود
می گفتم:
این عجیب است،
اینقدر ناگهانی دل بستن
از من، که بی تعارف، دیری است
زین خیل ِ ورشکسته کسی را
در خورد دل نهادن پیدا نکرده ام
تب کرده بود ساعت پاییزی ام
وقتی نسیم، وسوسه ام می کرد،
عطری زنانه در نفسش داشت
می گفتم:
این نسیم، بی تردید
آغشته با هوای تن توست
وین جذبه ای که راه مرا می زند
حسی به رنگ پیرهن توست...
آن گونه مست بودم
که می توانستم بی پروا
از خواب نیم شب بیدارت کنم
تا راز ناگهان مرا
باران و مه بدانند...
و می توانستم
از جوی های ِ گل آلود
وضو کنم
و زیر ِ چتر ِ بسته ی باران،
رو سوی هر چه هست
نماز بگزارم...
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام
که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام
نه آشنایی ام امروزی است با تو همین
که می شناسمت از خوابهای کودکی ام
عروسوار خیال منی که آمده ای
دوباره باز به مهمانی عروسکی ام
همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو
به گوش می رسد از بانگ چنگ رودکی ام
نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
به یک اشاره ی تو روح بادباکی ام
چه برکه ای تو که تا آب، آبی است در آن
شناور است همه تار و پود جلبکی ام
به خون خود شوم آبروی عشق آری
اگر مدد برساند سرشت بابکی ام
کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم
اگر امان بدهد سرنوشت بختکی ام
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام
نه آشنایی ام امروزی است با تو همین
که می شناسمت از خوابهای کودکی ام
عروسوار خیال منی که آمده ای
دوباره باز به مهمانی عروسکی ام
همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو
به گوش می رسد از بانگ چنگ رودکی ام
نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
به یک اشاره ی تو روح بادباکی ام
چه برکه ای تو که تا آب، آبی است در آن
شناور است همه تار و پود جلبکی ام
به خون خود شوم آبروی عشق آری
اگر مدد برساند سرشت بابکی ام
کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم
اگر امان بدهد سرنوشت بختکی ام
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در انتظار تو تا كی سحر شماره كنم؟
ورق ورق شب تقويم كهنه پاره كنم؟
نشانههای تو بر چوبخط هفته زنم
كه جمعه بگذرد و شنبه را شماره كنم
برای خواستن خير مطلقی كه تويی
به هر كتاب ز هر باب استخاره كنم
شب و خيال و سراغ تو، باز میآيم
كه بهت خانهی در بسته را نظاره كنم
تو كی ز راه میآیی كه شهر شبزده را
به روشنايی چشمم چراغواره كنم؟
ز ياسهای تو مشتی بپاشم از سر شوق
به روی آب و قدح را پر از ستاره كنم
هزار بوسهی از انتظار لکزده را
نثار آن لب خوشخند خوشقواره كنم
هنوز هم غزلم شوكرانی است الا
كه از لب تو شكرخندی استعاره كنم
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در انتظار تو تا كی سحر شماره كنم؟
ورق ورق شب تقويم كهنه پاره كنم؟
نشانههای تو بر چوبخط هفته زنم
كه جمعه بگذرد و شنبه را شماره كنم
برای خواستن خير مطلقی كه تويی
به هر كتاب ز هر باب استخاره كنم
شب و خيال و سراغ تو، باز میآيم
كه بهت خانهی در بسته را نظاره كنم
تو كی ز راه میآیی كه شهر شبزده را
به روشنايی چشمم چراغواره كنم؟
ز ياسهای تو مشتی بپاشم از سر شوق
به روی آب و قدح را پر از ستاره كنم
هزار بوسهی از انتظار لکزده را
نثار آن لب خوشخند خوشقواره كنم
هنوز هم غزلم شوكرانی است الا
كه از لب تو شكرخندی استعاره كنم
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به دیدن تو، همه ذرههای من، شد چشم
و چشمها، همه سر تا به پا، تماشا شد
تمام منظره، پوشیده از تو شد، یعنی
جهان به چشم دلِ من دوباره زیبا شد
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و چشمها، همه سر تا به پا، تماشا شد
تمام منظره، پوشیده از تو شد، یعنی
جهان به چشم دلِ من دوباره زیبا شد
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عشقت آموخت به من رمز پريشانى را
چوننسيم ازغم تو بىسر و سامانى را
بوى پيراهنى ای باد بياور ، ور نه
غم يوسف بكُشد ، عاشق كنعانى را
دور از چاكِ گريبان تو آموخت به من
گل من! غنچه صفت، سر به گريبانى را
آه،ازايندردكهزندانقفسخواهدكشت
مرغ خو كرده به پرواز گلستانى را
ليلى من! غم عشق تو بنازم كه كِشى
به خيابانِ جنـون ، قيس بيابانى را
اينكآن طُرفهشقايق،دلمن كز سوزش
داغ بر دل بنهد لالهى نعمانى را
همه، باغ دلم آثار خزان دارد ، كو؟
آنكه سامان بدهد اين همه ويرانى را...
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چوننسيم ازغم تو بىسر و سامانى را
بوى پيراهنى ای باد بياور ، ور نه
غم يوسف بكُشد ، عاشق كنعانى را
دور از چاكِ گريبان تو آموخت به من
گل من! غنچه صفت، سر به گريبانى را
آه،ازايندردكهزندانقفسخواهدكشت
مرغ خو كرده به پرواز گلستانى را
ليلى من! غم عشق تو بنازم كه كِشى
به خيابانِ جنـون ، قيس بيابانى را
اينكآن طُرفهشقايق،دلمن كز سوزش
داغ بر دل بنهد لالهى نعمانى را
همه، باغ دلم آثار خزان دارد ، كو؟
آنكه سامان بدهد اين همه ويرانى را...
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پاییزیام، بهار چه دارد برایِ من؟
عیدِ تو را چه رابطهای با عزایِ من؟
با صد بهار نیز گُلی وا نمیشود
در ساقههایِ بیثمرِ دستهایِ من
آری، بهار خود نه، که نامِ بهار نیز
دیگر نمیزند، درِ ویرانسرایِ من
جُز رنجِ خستگیّ و شکنجِ شکستگی
چیزی نبود، ماخصلِ ماجرایِ من
شاخِ گوزن، یا پرِ طاووس، هرچه بود
در جنگلِ شما، هنرم، شد بلایِ من
زینم غم است در دمِ رفتن، که باغبان
سروی به غیرِ دوست نشاند به جایِ من
آه، این چه ظُلم بود که از جانبِ شما،
نفرین گرفت در عوضِ خود، دعایِ من؟
ای سنگِ روزگار! شکستی مرا، ولی
انصاف را، نبود شکستن سزایِ من
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عیدِ تو را چه رابطهای با عزایِ من؟
با صد بهار نیز گُلی وا نمیشود
در ساقههایِ بیثمرِ دستهایِ من
آری، بهار خود نه، که نامِ بهار نیز
دیگر نمیزند، درِ ویرانسرایِ من
جُز رنجِ خستگیّ و شکنجِ شکستگی
چیزی نبود، ماخصلِ ماجرایِ من
شاخِ گوزن، یا پرِ طاووس، هرچه بود
در جنگلِ شما، هنرم، شد بلایِ من
زینم غم است در دمِ رفتن، که باغبان
سروی به غیرِ دوست نشاند به جایِ من
آه، این چه ظُلم بود که از جانبِ شما،
نفرین گرفت در عوضِ خود، دعایِ من؟
ای سنگِ روزگار! شکستی مرا، ولی
انصاف را، نبود شکستن سزایِ من
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تو عاشقانهترین فصلی از کتاب منی❤
غنای ساده و معصوم شعر ناب منی😉
رفیق غربت خاموش روز خلوت من😍
حریف خواب و خیال شب شراب منی😘
تو روح نقرهایِ چشمههای بیداری😊
تو نبض آبی دریاچههای خواب منی😴
سیاه و سرد و پذیرنده، آسمان توام😍
بلند و روشن و بخشنده، آفتاب منی😍
مرا بسوی تو جز عشق بیحساب مباد❤
چرا که ماحصل رنج بیحساب منی😌
همیشه از همه پرسیدهام، رهایی را😊
تو از زمانه کنون، بهترین جواب منی😊
دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید😌
تویی که نقطه پایان اضطراب منی😍
گُریزی از تو ندارم، هر آنچه هست، تویی❤
اگر صواب منی یا که ناصواب منی❤
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
غنای ساده و معصوم شعر ناب منی😉
رفیق غربت خاموش روز خلوت من😍
حریف خواب و خیال شب شراب منی😘
تو روح نقرهایِ چشمههای بیداری😊
تو نبض آبی دریاچههای خواب منی😴
سیاه و سرد و پذیرنده، آسمان توام😍
بلند و روشن و بخشنده، آفتاب منی😍
مرا بسوی تو جز عشق بیحساب مباد❤
چرا که ماحصل رنج بیحساب منی😌
همیشه از همه پرسیدهام، رهایی را😊
تو از زمانه کنون، بهترین جواب منی😊
دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید😌
تویی که نقطه پایان اضطراب منی😍
گُریزی از تو ندارم، هر آنچه هست، تویی❤
اگر صواب منی یا که ناصواب منی❤
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به شب سلام ، که بی تو رفیق راه من است
سیاه چادرش امشب ، پناهگاه من است
به شب که آینه ی غربت مکدر من
به شب که نیمه ی تنهایی سیاه من است
همین نه من درِ شب را به یاوری زده ام
که وقت حادثه شب نیز در پناه من است
نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلا
پرنده ای که قُرق را شکسته ، آه من است
رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آنچه مانده ز خاکسترم گواه من است
در این کشاکش توفانی بهار و خزان
گلی که می شکند ، عشق بی گناه من است
چرا نمی دری این پرده را ؟ شب ! ای شب من !
که در محاق تو دیری است تا که ماه من است
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سیاه چادرش امشب ، پناهگاه من است
به شب که آینه ی غربت مکدر من
به شب که نیمه ی تنهایی سیاه من است
همین نه من درِ شب را به یاوری زده ام
که وقت حادثه شب نیز در پناه من است
نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلا
پرنده ای که قُرق را شکسته ، آه من است
رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آنچه مانده ز خاکسترم گواه من است
در این کشاکش توفانی بهار و خزان
گلی که می شکند ، عشق بی گناه من است
چرا نمی دری این پرده را ؟ شب ! ای شب من !
که در محاق تو دیری است تا که ماه من است
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آه ای چشمانِ تو زیباترین!
خندههایت رمزِ صبحِ راستین!
آه ای باغِ بزرگِ بیکران
دستهایت ساقههای بیخزان
ای همه بیداریام سرشارِ تو
خوابهای خستهام پُر بارِ تو
ای تو آن تقدیرِ نامعلومِ من
خوابِ بیپیرایهی معصومِ من
ای تو آه ای با تو بودن خوابِ پاک
گیسوانت باغِ عطرِ خوابناک
بی تو بودن سر به سر آوارگیست
بی تو ماندن عین غربتوارگیست
چیستم من بیتو؟ بیتو من کیام؟
کوچهی بیعابرِ تنهاییام...
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خندههایت رمزِ صبحِ راستین!
آه ای باغِ بزرگِ بیکران
دستهایت ساقههای بیخزان
ای همه بیداریام سرشارِ تو
خوابهای خستهام پُر بارِ تو
ای تو آن تقدیرِ نامعلومِ من
خوابِ بیپیرایهی معصومِ من
ای تو آه ای با تو بودن خوابِ پاک
گیسوانت باغِ عطرِ خوابناک
بی تو بودن سر به سر آوارگیست
بی تو ماندن عین غربتوارگیست
چیستم من بیتو؟ بیتو من کیام؟
کوچهی بیعابرِ تنهاییام...
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صد بوسهی نداده میان دهان توست
من تشنهکام و آب خنک در دکان توست
سر تا به پا زنی تو و زیباست این تضاد
زان شرم دخترانه که در دیدگان توست
باغی تو با بنفشهی گیسو و سروقد
یاست تن است و گونه و گل ارغوان توست
خورشید رخ بپوشد و در ابر گم شود
از شرم آن سهیل که در آسمان توست
با بوسهیی در آتش خود سوختی مرا
انگار آفتاب درون دهان توست
اینسان که با هوای تو در خویش رفتهام
گویی بهار در نَفِس مهربان توست
انگار کن که با نفسِ من به سینهات
باد خزان وزیده به باغ جوان توست
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من تشنهکام و آب خنک در دکان توست
سر تا به پا زنی تو و زیباست این تضاد
زان شرم دخترانه که در دیدگان توست
باغی تو با بنفشهی گیسو و سروقد
یاست تن است و گونه و گل ارغوان توست
خورشید رخ بپوشد و در ابر گم شود
از شرم آن سهیل که در آسمان توست
با بوسهیی در آتش خود سوختی مرا
انگار آفتاب درون دهان توست
اینسان که با هوای تو در خویش رفتهام
گویی بهار در نَفِس مهربان توست
انگار کن که با نفسِ من به سینهات
باد خزان وزیده به باغ جوان توست
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شب قدری که دَمی پیش تو ماندم خوش بود!
کامی از عمر که همراهِ تو راندم خوش بود!
در خیالم که نه پرهیز و نه پروای تو داشت
بوسهها کز لبِ نوشِ تو ستاندم خوش بود!
وآنهمه گل که نسیمانه به شکرانهی تو
چیدم از باغِ دل و بر تو فشاندم خوش بود!
به چمنزارِ غزل با نِیِ سِحرآورِ خود
وقتی آن چشمِ غزالانه چراندم خوش بود!
من چنان محوِ سخنگفتنِ گرمت بودم
که تو از هر چه که دم میزدی آندَم خوش بود!
فالی از دفترِ حافظ که برای دلِ تو
زدم و آن غزلِ ناب که خواندم خوش بود!
گر چه با ساعتِ من ثانیهها بیش نبود
ساعتی را که کنارت گذراندم خوش بود!
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کامی از عمر که همراهِ تو راندم خوش بود!
در خیالم که نه پرهیز و نه پروای تو داشت
بوسهها کز لبِ نوشِ تو ستاندم خوش بود!
وآنهمه گل که نسیمانه به شکرانهی تو
چیدم از باغِ دل و بر تو فشاندم خوش بود!
به چمنزارِ غزل با نِیِ سِحرآورِ خود
وقتی آن چشمِ غزالانه چراندم خوش بود!
من چنان محوِ سخنگفتنِ گرمت بودم
که تو از هر چه که دم میزدی آندَم خوش بود!
فالی از دفترِ حافظ که برای دلِ تو
زدم و آن غزلِ ناب که خواندم خوش بود!
گر چه با ساعتِ من ثانیهها بیش نبود
ساعتی را که کنارت گذراندم خوش بود!
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مژگان به هم بزن كه بپاشی جهان مـــن
كوبــی زمــین من به سر آســمــان مـــن
درمان نخواستم ز تو من درد خواسـتم
یک درد ماندگار ! بلایت به جان مـن ...
تشخیص درد من به دل خود حواله كن
آه ای طبـیـب درد فـروش ِ جــوانِ مــن
نبض مــــرا بگیر و بــبر نــام خویش را
تا خــون بدل به باده شود در رگان من
گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است ؟
كاین شهر از تـو میشنود داستان من ...
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
كوبــی زمــین من به سر آســمــان مـــن
درمان نخواستم ز تو من درد خواسـتم
یک درد ماندگار ! بلایت به جان مـن ...
تشخیص درد من به دل خود حواله كن
آه ای طبـیـب درد فـروش ِ جــوانِ مــن
نبض مــــرا بگیر و بــبر نــام خویش را
تا خــون بدل به باده شود در رگان من
گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است ؟
كاین شهر از تـو میشنود داستان من ...
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
مرا مست کردی
شرابی مگر ؟
گرفتی مرا
شعر نابی مگر ؟
گرفتم سراغ تو را از نسیم
گل نورس من
گلابی مگر ؟
رهاندی مرا از غم تشنگی
چه سبزم به یاد تو
آبی مگر ؟
ز برق نگاهت چنان کوه برف
دلم آب شد
آفتابی مگر ؟
تویی روشنی بخش شبهای من
گل نورس من
تو ماهی مگر؟
به سوی تو می آیم اما دریغ
مرا میفریبی
سرابی مگر !
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مرا مست کردی
شرابی مگر ؟
گرفتی مرا
شعر نابی مگر ؟
گرفتم سراغ تو را از نسیم
گل نورس من
گلابی مگر ؟
رهاندی مرا از غم تشنگی
چه سبزم به یاد تو
آبی مگر ؟
ز برق نگاهت چنان کوه برف
دلم آب شد
آفتابی مگر ؟
تویی روشنی بخش شبهای من
گل نورس من
تو ماهی مگر؟
به سوی تو می آیم اما دریغ
مرا میفریبی
سرابی مگر !
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار! بلایت به جان من
می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است
کاین شهر از تو می شنود داستان من
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کوبی زمین من به سر آسمان من
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار! بلایت به جان من
می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است
کاین شهر از تو می شنود داستان من
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه شد که بازنگشتی؟ چه شد که دیر بماندی؟
که جان عاشقم از انتظارها نراندی؟
به نامهای به سلامی، به پیکی و به پیامی
چه شد که بیخبرت را ز خود خبر نرساندی؟
دلم به مهر فروبستی و به قهر شکستی
مگر برای شکستن دل از کفم بستاندی؟
مرا ز خویش کشیدی برون و در پی عشقت
خراب و خسته چو مجنون، به دشت و درّه کشاندی
کدام توطئه خاموش کرد بانگ رسایت
کز آن ستاره سرودی بر این شکسته نخواندی
بگو بمان که بمانم، بگو برو که نمانم
بدان که حکم، همه حکم توست، هرچه که راندی
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که جان عاشقم از انتظارها نراندی؟
به نامهای به سلامی، به پیکی و به پیامی
چه شد که بیخبرت را ز خود خبر نرساندی؟
دلم به مهر فروبستی و به قهر شکستی
مگر برای شکستن دل از کفم بستاندی؟
مرا ز خویش کشیدی برون و در پی عشقت
خراب و خسته چو مجنون، به دشت و درّه کشاندی
کدام توطئه خاموش کرد بانگ رسایت
کز آن ستاره سرودی بر این شکسته نخواندی
بگو بمان که بمانم، بگو برو که نمانم
بدان که حکم، همه حکم توست، هرچه که راندی
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀