احساسم را
به شمالی ترین نگاهت
روانه می سازم
روزنه ی چشمانت
قلم بدستم می دهد
زیبایی عشق را
بر تن کاغذ می گویم
من می گویم
او بهت زده از افکارم
آواز هستی را به
دست باد می سپارد
غم نامه عشق را
با سوز و گذاز
به دل تنگی چشمها می خواند
پرندگان خفته را
با پژواک سرخوری
به پرواز در می اورد
من می گویم عشق
نیشخند می زند
کم حرفی را
به فال خواجه حافظ شیراز می خواند
"عشق دردانهست
و من غواص و دريا ميكده
سر فرو بردم در آنجا تا كجا سر بر كنم"
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
احساسم را
به شمالی ترین نگاهت
روانه می سازم
روزنه ی چشمانت
قلم بدستم می دهد
زیبایی عشق را
بر تن کاغذ می گویم
من می گویم
او بهت زده از افکارم
آواز هستی را به
دست باد می سپارد
غم نامه عشق را
با سوز و گذاز
به دل تنگی چشمها می خواند
پرندگان خفته را
با پژواک سرخوری
به پرواز در می اورد
من می گویم عشق
نیشخند می زند
کم حرفی را
به فال خواجه حافظ شیراز می خواند
"عشق دردانهست
و من غواص و دريا ميكده
سر فرو بردم در آنجا تا كجا سر بر كنم"
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را
به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را
فرو ماندند اطبای جهان از چارهام آخر
به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را
ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم
به گوش خود شنیدم هر طرف افسانه خود را
به گرد شمع رویت بس که گشتم ماندم از پرواز
سرت گردم چه زیبا سوختی پروانه خود را
ادیب من جلیس من شود در حلقه رندان
به گوشش گر رسانم ناله مستانه خود را
در اقلیم محبت از خرابیهاست معموری
به سیل اشک باید کند اساس خانه خود را
سراپا نعمتم با این همه درماندگی خالد
نمیدانم چه سان آرم به جا شکرانه خود را
#خالد_نقشبندی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را
به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را
فرو ماندند اطبای جهان از چارهام آخر
به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را
ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم
به گوش خود شنیدم هر طرف افسانه خود را
به گرد شمع رویت بس که گشتم ماندم از پرواز
سرت گردم چه زیبا سوختی پروانه خود را
ادیب من جلیس من شود در حلقه رندان
به گوشش گر رسانم ناله مستانه خود را
در اقلیم محبت از خرابیهاست معموری
به سیل اشک باید کند اساس خانه خود را
سراپا نعمتم با این همه درماندگی خالد
نمیدانم چه سان آرم به جا شکرانه خود را
#خالد_نقشبندی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
یه نفر بیاد یکم شعر بگه
تا حال دلم خوب بشه
تو شعرش بگه تو فقط مال منی
یجورایی باتمام قدرت بگه
اخه من عاشقتم دوستت دارم
بیاد و باشعر بگه
نمیذارم کسی نگات کنه
چشاشو در میارم
هرکی بخواد نگات کنه
یجورایی بیاد و باشعر بگه
چینی بند زن نیستم
من دل بند میزنم
اومدم بهت بگم
دلتو بده
به دلم بند بزنم
اخه اون میدونه
من عاشق شعرم
بیادو باشعر بگه
همین حوالی
حواسم بهت هست
نکنه پر بزنی
منو تنها بذاری
بیادو با دل بگه
بازبون ساده بگه
دوستت دارم
#حسین_لطیفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا حال دلم خوب بشه
تو شعرش بگه تو فقط مال منی
یجورایی باتمام قدرت بگه
اخه من عاشقتم دوستت دارم
بیاد و باشعر بگه
نمیذارم کسی نگات کنه
چشاشو در میارم
هرکی بخواد نگات کنه
یجورایی بیاد و باشعر بگه
چینی بند زن نیستم
من دل بند میزنم
اومدم بهت بگم
دلتو بده
به دلم بند بزنم
اخه اون میدونه
من عاشق شعرم
بیادو باشعر بگه
همین حوالی
حواسم بهت هست
نکنه پر بزنی
منو تنها بذاری
بیادو با دل بگه
بازبون ساده بگه
دوستت دارم
#حسین_لطیفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه نجیبانه عاشقانه هایم را
بر تن شعرهایم ریختم
در بارشی از سکوت
نقشی از رویا می زنم
بر سطر به سطر نوبرانه هایم
ردّ واژه ها را
با نَمی که بر گلویم نشسته دنبال می کنم
و با دردی بر سمت چپ سینه ام
پذیرا می شوم...
هیهات!!
روزی باوری بود در این قلب
اما دیگر ایمانی نیست
و چه ناباورانه می روم
به "خلوت خاموش سکوت خویش"...🌾
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بر تن شعرهایم ریختم
در بارشی از سکوت
نقشی از رویا می زنم
بر سطر به سطر نوبرانه هایم
ردّ واژه ها را
با نَمی که بر گلویم نشسته دنبال می کنم
و با دردی بر سمت چپ سینه ام
پذیرا می شوم...
هیهات!!
روزی باوری بود در این قلب
اما دیگر ایمانی نیست
و چه ناباورانه می روم
به "خلوت خاموش سکوت خویش"...🌾
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای خوش خبر و مژده گر نور ، سلام
ای دف به دف نغمه ی پرشور ، سلام
صبح آمده تا تو را ببینم به شکوه
ای قله ی برفپوش مغرور ، سلام
#شهراد_میدری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای دف به دف نغمه ی پرشور ، سلام
صبح آمده تا تو را ببینم به شکوه
ای قله ی برفپوش مغرور ، سلام
#شهراد_میدری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
کمرم شکست عشقت، صنما کمر ندارم
جگرم شد از غمت خون، به خدا جگر ندارم
تو مرانم از در خود گنهی ندیده از من
که بغیر درگه تو که به دری گذر ندارم
تو ز جان من چه جویی که ز جان کناره جستم
تو چه پرسی از دل من که ز دل خبر ندارم
تو که ماندت سراپای به نیشکر چه دانی
که تنم ز غم چو نی گشت و به لب شکر ندارم
چو ز شست برگشایی تو خدنگ غمزه جانا
دل خود نشانه سازم که جز این سپر ندارم
نظر از طریق پاکی به جمال نازنینان
بطلب ز پاک بینان که من آن نظر ندارم
به شب فراقت ای مه ز دعای صبحگاهی
همه تیر آهم اما به دلت اثر ندارم
قدر و قضا مرا خواست نشان تیر عشقت
نظر از قضا نپوشم حذر از قدر ندارم
طلبند خلقی الهامی اگر ز بحر گوهر
شدهام به بحر غم غرق و سر گهر ندارم
#الهامی_کرمانشاهی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کمرم شکست عشقت، صنما کمر ندارم
جگرم شد از غمت خون، به خدا جگر ندارم
تو مرانم از در خود گنهی ندیده از من
که بغیر درگه تو که به دری گذر ندارم
تو ز جان من چه جویی که ز جان کناره جستم
تو چه پرسی از دل من که ز دل خبر ندارم
تو که ماندت سراپای به نیشکر چه دانی
که تنم ز غم چو نی گشت و به لب شکر ندارم
چو ز شست برگشایی تو خدنگ غمزه جانا
دل خود نشانه سازم که جز این سپر ندارم
نظر از طریق پاکی به جمال نازنینان
بطلب ز پاک بینان که من آن نظر ندارم
به شب فراقت ای مه ز دعای صبحگاهی
همه تیر آهم اما به دلت اثر ندارم
قدر و قضا مرا خواست نشان تیر عشقت
نظر از قضا نپوشم حذر از قدر ندارم
طلبند خلقی الهامی اگر ز بحر گوهر
شدهام به بحر غم غرق و سر گهر ندارم
#الهامی_کرمانشاهی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برخیز تا تفرج بستان کنیم و باغ
چون دست میدهد نفسی موجب فراغ
کاین سیل متفق بکند روزی این درخت
وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ
سبزی دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت
بلبل ضرورت است که نوبت دهد به زاغ
بس مالکان باغ که دوران روزگار
کردهست خاکشان گل دیوارهای باغ
فردا شنیدهای که بود داغ زر و سیم
خود وقت مرگ مینهد این مرده ریگ داغ
بس روزگارها که برآید به کوه و دشت
بعد از من و تو ابر بگرید به باغ و راغ
سعدی به مال و منصب دنیا نظر مکن
میراث بس توانگر و مردار بس کلاغ
گر خاک مرده باز کنی روشنت شود
کاین باد بارنامه نه چیزیست در دماغ
گر بشنوی نصیحت وگر نشنوی به صدق
گفتیم و بر رسول نباشد بجز بلاغ
#سعدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چون دست میدهد نفسی موجب فراغ
کاین سیل متفق بکند روزی این درخت
وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ
سبزی دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت
بلبل ضرورت است که نوبت دهد به زاغ
بس مالکان باغ که دوران روزگار
کردهست خاکشان گل دیوارهای باغ
فردا شنیدهای که بود داغ زر و سیم
خود وقت مرگ مینهد این مرده ریگ داغ
بس روزگارها که برآید به کوه و دشت
بعد از من و تو ابر بگرید به باغ و راغ
سعدی به مال و منصب دنیا نظر مکن
میراث بس توانگر و مردار بس کلاغ
گر خاک مرده باز کنی روشنت شود
کاین باد بارنامه نه چیزیست در دماغ
گر بشنوی نصیحت وگر نشنوی به صدق
گفتیم و بر رسول نباشد بجز بلاغ
#سعدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
به من بگو
تو از کدام کوچه بارانی میگذری
هم انجا اتراق کنم
بدون چتر خیس تو باشم
من از تنهایی گریزان شدم
تو بگو کی می آیی
در کدام دستت سبد عشق داری
کجای سینه ات مرا داری
به چشم های منتظرم بر پیچ جاده چه بگویم
چگونه رام کنم دل دیوانه را
زیر کدام سنگ جاده
عاشقانه هایم را بگذارم
تو بگو کجا بنویسم تا بخوانی
امدی من نبودم
خنده ای بزن از سر مستی
تا باران بشوید غم نشسته بر جبینم را
همیشه من اهل دردم
تو اهل مداوا کردن باش
#حسین_لطیفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به من بگو
تو از کدام کوچه بارانی میگذری
هم انجا اتراق کنم
بدون چتر خیس تو باشم
من از تنهایی گریزان شدم
تو بگو کی می آیی
در کدام دستت سبد عشق داری
کجای سینه ات مرا داری
به چشم های منتظرم بر پیچ جاده چه بگویم
چگونه رام کنم دل دیوانه را
زیر کدام سنگ جاده
عاشقانه هایم را بگذارم
تو بگو کجا بنویسم تا بخوانی
امدی من نبودم
خنده ای بزن از سر مستی
تا باران بشوید غم نشسته بر جبینم را
همیشه من اهل دردم
تو اهل مداوا کردن باش
#حسین_لطیفی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دل کندن اگراسان بود
فرها کوه نمی کند ،
دل می کند ...♥️♥️
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فرها کوه نمی کند ،
دل می کند ...♥️♥️
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیو را بر تخت دیدم، رنجِ انسان یادم آمد
صبر کردم چون زِ انگشتِ سلیمان یادم آمد!
خویش را در معرضِ بادی نه چندان سخت دیدم
کاخ فردوسی در اقصای خراسان یادم آمد!
خواستم تا پیرهن از ترسِ تنهایی بدرّم
شاعری تنها به غربتگاهِ #یُمگان یادم آمد!
رو به سوی آسمان کردم که تا چند این صبوری؟
ناله در نایم فسرد و #سعدِ_سلمان یادم آمد!
چنگ در مو بردم از اندوه و از غم ناله کردم
گیسوی #عطار در چنگالِ تُرکان یادم آمد!
دست یازیدم ولی دست از بغل بیرون نکردند..
تلخ خندیدم که از شعرِ #زمستان یادم آمد!
دوستان چون میلههایی سرد گِردم را گرفتند
ارغوانِ #سایه را در بندِ زندان یادم آمد!
خواستم نفرین کنم همشهریانم را و ناگه
آن پلنگِ #منزوی در رنجِ زنجان یادم آمد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صبر کردم چون زِ انگشتِ سلیمان یادم آمد!
خویش را در معرضِ بادی نه چندان سخت دیدم
کاخ فردوسی در اقصای خراسان یادم آمد!
خواستم تا پیرهن از ترسِ تنهایی بدرّم
شاعری تنها به غربتگاهِ #یُمگان یادم آمد!
رو به سوی آسمان کردم که تا چند این صبوری؟
ناله در نایم فسرد و #سعدِ_سلمان یادم آمد!
چنگ در مو بردم از اندوه و از غم ناله کردم
گیسوی #عطار در چنگالِ تُرکان یادم آمد!
دست یازیدم ولی دست از بغل بیرون نکردند..
تلخ خندیدم که از شعرِ #زمستان یادم آمد!
دوستان چون میلههایی سرد گِردم را گرفتند
ارغوانِ #سایه را در بندِ زندان یادم آمد!
خواستم نفرین کنم همشهریانم را و ناگه
آن پلنگِ #منزوی در رنجِ زنجان یادم آمد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار! بلایت به جان من
می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است
کاین شهر از تو می شنود داستان من
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کوبی زمین من به سر آسمان من
درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک درد ماندگار! بلایت به جان من
می سوزم از تبی که دماسنج عشق را
از هرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگان من
گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است
کاین شهر از تو می شنود داستان من
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من که هستم راز چشمت، تا نهانی می شوم
در نشان عشق تو ، کِی بی نشانی می شوم ؟
بس که من عاشق شدم بر روی ماهت نازنین
در کتاب گینس عشقت جهانی می شوم
در خیالم پر زدم بی بال و پر سویت چنان
بی پریدن سویت ای مه ، آسمانی می شوم
دیگران شاید زبانی یا که نانی بوده اند
بین این نامردمی ها یارِ جانی می شوم
تا که احساسی به من داری فراسوی زمین
یک ستاره ، بی نشانم ؛ کهکشانی می شوم
آبشاری بی قرارم که از دو چشمت یک زمان
تا نیفتم ناگهانی، پلکانی می شوم
می روی روزی از اینجا بی ترانه ، بی صدا
می نشینم شاهد نامهربانی می شوم
در میان فصل هایم چون تماشایم کنی
زرد و نارنجی و سرخ و هم ؛ خزانی می شوم
عشق ورزیدن برایم کارآسانی نبود
شمع جان سوزی به پایانم که فانی می شوم
دفتر عشقت اگر بستی، فراموشت شدم
توی یک پرونده ای هم بایگانی می شوم
#مهشاد_محمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در نشان عشق تو ، کِی بی نشانی می شوم ؟
بس که من عاشق شدم بر روی ماهت نازنین
در کتاب گینس عشقت جهانی می شوم
در خیالم پر زدم بی بال و پر سویت چنان
بی پریدن سویت ای مه ، آسمانی می شوم
دیگران شاید زبانی یا که نانی بوده اند
بین این نامردمی ها یارِ جانی می شوم
تا که احساسی به من داری فراسوی زمین
یک ستاره ، بی نشانم ؛ کهکشانی می شوم
آبشاری بی قرارم که از دو چشمت یک زمان
تا نیفتم ناگهانی، پلکانی می شوم
می روی روزی از اینجا بی ترانه ، بی صدا
می نشینم شاهد نامهربانی می شوم
در میان فصل هایم چون تماشایم کنی
زرد و نارنجی و سرخ و هم ؛ خزانی می شوم
عشق ورزیدن برایم کارآسانی نبود
شمع جان سوزی به پایانم که فانی می شوم
دفتر عشقت اگر بستی، فراموشت شدم
توی یک پرونده ای هم بایگانی می شوم
#مهشاد_محمدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
میتوانم بود بی تو، تاب تنهاییم هست
امتحان صبر خود کردم، شکیباییم هست
حفظ ناموس تو منظور است میدانی تو هم
ورنه صد تقریب خوب از بهر رسواییم هست
سوی تو گویم نخواهد آمد اما میشنو
ایستاده بر در دل صد تقاضاییم هست
نی همین داد تغافل میدهد خودرای من
اندکی هم در مقام رشکفرماییم هست
گر شراب این است کـاندر کاسهی من میرود
پرخماری در پی این بادهپیماییم هست
گرچه هیچم، نیستم همچون رقیبان دربهدر
امتیازی از هوسناکان هرجاییم هست
وحشی ام، من کِی مرا وحشت گذارد پیش تو؟
گرچه میدانم که در بزم تو گنجاییم هست
#وحشی_بافقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
میتوانم بود بی تو، تاب تنهاییم هست
امتحان صبر خود کردم، شکیباییم هست
حفظ ناموس تو منظور است میدانی تو هم
ورنه صد تقریب خوب از بهر رسواییم هست
سوی تو گویم نخواهد آمد اما میشنو
ایستاده بر در دل صد تقاضاییم هست
نی همین داد تغافل میدهد خودرای من
اندکی هم در مقام رشکفرماییم هست
گر شراب این است کـاندر کاسهی من میرود
پرخماری در پی این بادهپیماییم هست
گرچه هیچم، نیستم همچون رقیبان دربهدر
امتیازی از هوسناکان هرجاییم هست
وحشی ام، من کِی مرا وحشت گذارد پیش تو؟
گرچه میدانم که در بزم تو گنجاییم هست
#وحشی_بافقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رقص قوها را درون رود و برکه دیده ای
عکس مهتاب را درون آب جلگه دیده ای
محو اقیانوس و دریا با نگارت گشته ای
در دلت مکشوف احیای غبارت گشته ای
با دو تارت حسرت دیدار لیلا خوانده ای
خنده و لبخند را یک دم لبش بنشانده ای
با خیال عشق او در خلوتت کز کرده ای
فارغ از رویای دلبر ذره ای حض کرده ای
تاکنون بی یاد دلبر یک شبی سر کرده ای
بغض تنهایی شب را چند برابر کرده ای
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رقص قوها را درون رود و برکه دیده ای
عکس مهتاب را درون آب جلگه دیده ای
محو اقیانوس و دریا با نگارت گشته ای
در دلت مکشوف احیای غبارت گشته ای
با دو تارت حسرت دیدار لیلا خوانده ای
خنده و لبخند را یک دم لبش بنشانده ای
با خیال عشق او در خلوتت کز کرده ای
فارغ از رویای دلبر ذره ای حض کرده ای
تاکنون بی یاد دلبر یک شبی سر کرده ای
بغض تنهایی شب را چند برابر کرده ای
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همی نسیم گل آرد بباغ بوی بهار
بهار چهر منا! خیز و جام باده بیار
اگر چه باده حرامست ظن برم که مگر
حلال گردد بر عاشقان بوقت بهار
خدای، نعمت، مارا ز بهر خوردن داد
بیا و نعمت او را ز ما دریغ مدار
#فرخی_سیستانی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بهار چهر منا! خیز و جام باده بیار
اگر چه باده حرامست ظن برم که مگر
حلال گردد بر عاشقان بوقت بهار
خدای، نعمت، مارا ز بهر خوردن داد
بیا و نعمت او را ز ما دریغ مدار
#فرخی_سیستانی
#صـبح_بخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀