💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
         
از کوه‌ها برای تو
گل‌های شاد می‌آرم...
سنبل آبی، فندق تاری
و سبدهای وحشی بوسه ...

می‌خواهم با تو آن کنم
که بهار می‌کند
با همه گیلاس بُنان...
#پابلو_نرودا


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
جای دوری نرو 
حتی شده برای یک روز 
نه نرو 
چون 
چون 
نمی دانم چگونه بگویم اش؟
چون روز بس طولانی ست
و من چگونه تاب آورم
چشم به راهِ تو بودن را
با این همه ایستگاهِ خالی
با این همه قطارِ خفته؟

نه نرو 
چون اگر بروی 
من مست و منگ بر زمین گام می نهم 
چون اگر بروی، مدام از خود می پرسم
یعنی می شود که برگردد؟
نکند تنهایم گذاشته تابمیرم؟
❤️

#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوستت دارم
تو را به عنوان چیزهای تاریکی که باید دوست داشت دوست دارم
در خفا، بین سایه و روح.

دوستت دارم
به عنوان گیاهی که هرگز نمی‌شکوفد
اما
نور گل‌ها را در خود پنهان کرده است.
ممنونم بابت رایحه‌ای که در من پنهان است
که از عشق است
که از زمین بلند می‌شود.

دوستت دارم
بی‌آنکه بدانم چگونه، کی، و چرا
تو را بی‌شایبه دوست دارم
بی‌هیچ پیچیدگی و غروری
چرا که راهی جز این نیست.

#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀

تو را دوست دارم!
مانند هر چیز با ارزش و پنهانی
که باید
مخفیانه دوست داشت!
درست، ما بین سایه و روح...
تو را دوست دارم
بی آنکه بدانم
چگونه، از کی و از کجا...
تو را دوست دارم!
بی هیچ پیچیدگی، بی هیچ غروری...


#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوستت دارم
تو را به عنوان چیزهای تاریکی که باید دوست داشت دوست دارم
در خفا، بین سایه و روح.
دوستت دارم
به عنوان گیاهی که هرگز نمی شکوفد
اما نور گلها را در خود پنهان کرده است
ممنونم بابت رایحه ای که در من پنهان است
که از عشق است که از زمین بلند می شود.

دوستت دارم
بی آنکه بدانم چگونه، کی و چرا
تو را بی شایبه دوست دارم
بی هیچ پیچیدگی و غروری
چرا که راهی جز این نیست

#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
لحظه‌هایی هستند که هستیم
چه تنها چه در جمع
اما با خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود، همان‌جا که می‌خواهد
بی‌صدا بی‌هیاهو
همان لحظه‌هایی که...

شنیدیم و نفهمیدیم
خواندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم

هوا روشن شد
تاریک شد
چای سرد شد

یک لحظه سکوت برای لحظه‌هایی که با خودمان نیستیم

#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
هیچ نبودم
هیچ نداشتم
پیش از اینکه عاشقت باشم
پیش از این که دوستت بدارم
بی تو
بی اهمیت و بی نام
در خیابانهای مشکوک و مردد
به استنشاق هوای انتظار
به اتلاف خویش لحظه ها را قربانی می کردم
بی تو در اتاقی پر از خاکستر
در مجلسی که ماه به گودالش فرو می افتد
در انبارهائی که واژه " گم شو" را غر می زدند
همه چیز گنگ و خاموش
دستگیر و متروک
و پوسیده و فاسد می نمود
آنها متعلق به شخص دیگری بودند
متعلق به " هیچکس"

#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برای آنکه خودش می داند ♥️

تو را دوست دارم!

مانند بوته‌ای گل،

که هرگز شکوفا نمی‌شود

اما نورِ گل‌های ‌پنهان را

در خود حمل می‌کند

و به لطفِ عشقِ تو،

عطرش

برخاسته از زمین،

در وجودم‌،

پنهان،

زندگی می‌کند...


تو را دوست دارم!

بی‌هیچ پیچیدگی،

بی‌هیچ غرور....



‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
#برای_تو

آنقدر دوستت دارم
که هرچه بخواهی همان را بخواهم
اگر بروی شادم
اگر بمانی شادتر
تو را شادتر می‌خواهم
با من یا بی من
بی من اما
شادتر اگر باشی
کمی فقط کمی
ناشادم و این همان عشق است
عشق همین تفاوت است
همین تفاوت که به مویی بسته است
و چه بهتر که به موی تو بسته باشد
خواستن تو تنها یک مرز دارد
و آن نخواستن توست
و فقط یک مرز دیگر
و آن آزادی توست
تو را آزاد مى‌خواهم

#پابلو_نرودا


❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تمامی عشقم را
در جامی به فراخی زمین
تمامی عشقم را
با خارها و ستاره‌ها
نثار تو کردم

اما
تو با پاهای کوچک، پاشنه‌هایی چرکین
بر آتش آن گام نهادی
و آن را خاموش کردی

آه عشق سترگ
معشوق خُرد من !
در پیکارم از پای ننشستم
در ره سپردن به سوی زندگی
به سوی صلح، به سوی نان برای همه
لحظه‌‌ای درنگ نکردم
اما تو را در بازوانم بلند کردم
و بر بوسه‌هایم دوختم
و چنان در تو نگریستم
که دیگر
هیچ انسانی در دیگری نخواهد نگریست!

#پابلو_نرودا

#شب_خوش

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اگر ناگهان وجود نداشتہ باشی،
اگر دیگر زندہ نباشی،
من زندگے خواهم ڪرد
جرأت نمی‌ڪنم،
جرأت نمی‌ڪنم بنویسم،
اگر تو بمیری،
من زندگے خواهم ڪرد،
زیرا صداے من آنجاست
ڪہ انسان صدایے ندارد،
من مرگ را
در جایے ڪہ سیاهان را ڪتڪ می‌زنند
نمی‌توانم بپذیرم.
زمانے ڪہ برادرانم بہ زندان می‌روند
من نیز با آن‌ها خواهم رفت،
زمانے ڪہ پیروزی،
نہ پیروزے من
بلڪہ پیروزے بزرگ
فرا رسد،
حتے اگر گنگ باشم
سخن خواهم گفت؛
حتے اگر ڪور باشم
آن را خواهم دید،
نہ، مرا ببخش.
اگر تو زندہ نباشی،
تو، محبوبِ من، عشقِ من،
اگر تو بمیری،
تمامے برگ‌ها
بر روے سینه‌ام خواهد ریخت،
باران، روز و شب بر روحم خواهد بارید
برف، قلبِ مرا بہ شعلہ خواهد ڪشید
با سرما و آتش و مرگ و برف
پیش خواهم رفت،
امّا، پاهایم مرا بہ سویے ڪه
تو در آن آرام گرفته‌ای
خواهد ڪشاند
بی‌اختیار،
زیرا تو خوب می‌دانے، عشقِ من،
ڪہ من تنها یڪ مَرد نیستم
من همه‌ے مَردانم،

#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد؟
که بود او؟ از کدامین راه؟
بگو! چگونه؟
از کجا برای تسخیرِ روحِ من آمده‌ای؟
منی که تلخ‌ترین بودم
منی که الهه‌یِ خشم
با تاجی از تیغ و خار؟
و منی که خداوندِ تنهایی
که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد؟
چه کسی راهنمای تو بود؟
کدامین صخره؟
کدامین دود؟
کدامین آتش‌دان؟
زمین لرزید
گیلاس‌های پایه‌دار
از شرابِ خورشید نوشیدند
و من پُر شدم از تو
و من پُر شدم از عشقی باکره
که تو باشی
که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد؟
بیش از آنکه برنجانم
رنجیده شدم
بیش از آنکه دوستم بدارند
دوستشان داشتم
بیش از آنکه عشقم دهند
عشقشان •••
و این حاصلی است
از سالی دور تا امروز
قلبی به زخم اندر نشسته را
کنون مرا می‌خوانید

#پابلو_نرودا

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد؟
که بود او؟ از کدامین راه؟
بگو! چگونه؟
از کجا برای تسخیرِ روحِ من آمده‌ای؟
منی که تلخ‌ترین بودم
منی که الهه‌یِ خشم
با تاجی از تیغ و خار؟
و منی که خداوندِ تنهایی
که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد؟
چه کسی راهنمای تو بود؟
کدامین صخره؟
کدامین دود؟
کدامین آتش‌دان؟
زمین لرزید
گیلاس‌های پایه‌دار
از شرابِ خورشید نوشیدند
و من پُر شدم از تو
و من پُر شدم از عشقی باکره
که تو باشی
که بود آنکه نشانی‌ام را به تو داد؟
بیش از آنکه برنجانم
رنجیده شدم
بیش از آنکه دوستم بدارند
دوستشان داشتم
بیش از آنکه عشقم دهند
عشقشان •••
و این حاصلی است
از سالی دور تا امروز
قلبی به زخم اندر نشسته را
کنون مرا می‌خوانید

#پابلو_نرودا

‌❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوستت دارم 
تو را به عنوان چیزهای تاریکی
که باید دوست داشت دوست دارم.
در خفا، بین سایه و روح
دوستت دارم 
به عنوان گیاهی که هرگز نمی شکوفد
اما نور گلها را در خود پنهان کرده است
ممنونم بابت رایحه ای که
در من پنهان است،
که از عشق است
که از زمین بلند می شود
دوستت دارم
بی آنکه بدانم چگونه، کی و چرا
تو را بی شائبه دوست دارم
بی هیچ پیچیدگی و غروری
چرا که راهی جز این نیست

#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رنگ چشمان تو
آه! رنگ چشمان تو
اگر حتی به رنگ ماه نبودند
اگر حتی چونان بادی موافق
در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی
در این لحظه زرد
که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود
من نیز
چون تاکی
تکیده بودم
آه! ای عزیز ترین!
وقتی تو هستی
همه چیز هست - همه چیز!
از ماسه ها تا زمان
از درخت تا باران
تا تو هستی
همه چیز هست
تا من باشم.


#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با من بيا
تا دوباره به نوشداروی تو
روئينه جانی تازه بگيرم .
تا شرابی باشی
كه عشقی را سيراب می‌كند .
با من بيا تا طعم آتش را دوباره احساس كنم
آتشی از عشق و شراب

#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق من،
ما هم‌دیگر را تشنه یافتیم
و سرکشیدیم هر آن‌چه که آب بود و خون،
ما هم‌دیگر را گرسنه یافتیم
و یک‌دیگر را به دندان کشیدیم،
آن‌گونه که آتش می‌کند
و زخم بر تن‌مان می‌گذارد.

اما در انتظار من بمان،
شیرینی خود را برایم نگه‌دار.
من نیز به تو
گل سرخی خواهم داد....

#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
كه بود آن که نشانی ام را به تو داد؟
که بود او؟ از کدامین راه؟
بگو! چگونه؟ از کجا برای تسخیر روح من آمده ای؟
_منی که تلخ ترین بودم
منی که الاهه ی خشم با تاجی از تیغ و خار؟
و منی که خداوند تنهایی
که بود آن که نشانی ام را به تو داد؟
چه کسی راهنمای تو بود؟
کدامین صخره؟
کدامین دود
کدامین آتش دان؟
زمین لرزید گیلاس های پایه دار از شراب خورشید نوشیدند

_و من پُر شدم از تو ...

#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
.
اما خنده ات که رها می شود
و پروازکنان در آسمان مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را به رویم می گشاید
عشق من، خنده تو
در تاریکترین لحظه ها می شکند
و اگر دیدی، به ناگاه خون من
بر سنگفرش خیابان جاری است بخند،
زیرا خنده تو
برای دستان من شمشیری است آخته.
بخند بر شب بر روز،
بر ماه بخند
بر پیچاپیچ خیابان های جزیره،
بر این پسر بچه کمرو که دوستت دارد
اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم،
آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند
نان را، هوا را روشنی را،
بهار را از من بگیر اما خنده ات را هرگز!
تا چشم از دنیا نبندم


#پابلو_نرودا
مترجم احمد پوری
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.
❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عشق من،
ما هم‌دیگر را تشنه یافتیم
و سرکشیدیم هر آن‌چه که آب بود و خون،
ما هم‌دیگر را گرسنه یافتیم
و یک‌دیگر را به دندان کشیدیم،
آن‌گونه که آتش می‌کند
و زخم بر تن‌مان می‌گذارد.

اما در انتظار من بمان،
شیرینی خود را برایم نگه‌دار.
من نیز به تو
گل سرخی خواهم داد....

#پابلو_نرودا

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀