به نام عشق
نگاه روشن خورشید در چشم تو معنا شد
به لبخندی که مبنای طلوع صبح دنیا شد
تو آن احساس شیرینی که در خوابم نمیگنجد
شب از کابوس سر میرفت که رویای تو پیدا شد
همان تصویر کمیابی که توصیفش میسر نیست
همان شهری که در قلبم به نام عشق برپا شد
چراغان کرده ای چندان مسیر آرزوها را...
که در هفت آسمان، ماهِ نگاهت نور شبها شد
تو آن تک مصرع نابی که در شعرم هویدا شد
غزل با نام زیبایت چه بی اندازه شیوا شد
#شیوا_صالحی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نگاه روشن خورشید در چشم تو معنا شد
به لبخندی که مبنای طلوع صبح دنیا شد
تو آن احساس شیرینی که در خوابم نمیگنجد
شب از کابوس سر میرفت که رویای تو پیدا شد
همان تصویر کمیابی که توصیفش میسر نیست
همان شهری که در قلبم به نام عشق برپا شد
چراغان کرده ای چندان مسیر آرزوها را...
که در هفت آسمان، ماهِ نگاهت نور شبها شد
تو آن تک مصرع نابی که در شعرم هویدا شد
غزل با نام زیبایت چه بی اندازه شیوا شد
#شیوا_صالحی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گل از مو
دیگری گیره گلابش...
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیگری گیره گلابش...
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زندگی شاخی است سبز و با رفیقان است خوش
هر که ماند بی رفیقان شاخ بی برگی بود
با فراق دوستان یارب خضر چون زنده است
زندگی بیدوستان هر ساعتی مرگی بود
#اهلی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر که ماند بی رفیقان شاخ بی برگی بود
با فراق دوستان یارب خضر چون زنده است
زندگی بیدوستان هر ساعتی مرگی بود
#اهلی_شیرازی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
واژه ها
از آبگینهی نگاهت بلور مینوشند
الماس چشمهایت
کوهِ نور است
جاری از سرچشمهی حیات
کسی نمیفهمد تو چقدر بارانی
که این همه دریا
از دلت سر میرود
ملودیِ عشق
تار
به تار موهایت را
سپید مینوازد
اصلا
روایت شعر
حکایت توست
به زبان دوستت دارم...
تو را اگر نداشت
خدا هم یتیم بود
میم مادری ات را
مبتلا کرد به محنت و رنج دوست داشتن
که بسوزی تا بسازی جهان مرا
الف قامتت را خمید تا کوهها
به تعظیم مقامت
سرِ ارادت فرود آورند
دال
یعنی که دلیل نور است
چشمهایت
و رایِ الفبا
به رنگ شوق وزید
در حرکات گل
وقتی تصنیف بوسه
لبهایت را سرود
#اکرم_نورانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از آبگینهی نگاهت بلور مینوشند
الماس چشمهایت
کوهِ نور است
جاری از سرچشمهی حیات
کسی نمیفهمد تو چقدر بارانی
که این همه دریا
از دلت سر میرود
ملودیِ عشق
تار
به تار موهایت را
سپید مینوازد
اصلا
روایت شعر
حکایت توست
به زبان دوستت دارم...
تو را اگر نداشت
خدا هم یتیم بود
میم مادری ات را
مبتلا کرد به محنت و رنج دوست داشتن
که بسوزی تا بسازی جهان مرا
الف قامتت را خمید تا کوهها
به تعظیم مقامت
سرِ ارادت فرود آورند
دال
یعنی که دلیل نور است
چشمهایت
و رایِ الفبا
به رنگ شوق وزید
در حرکات گل
وقتی تصنیف بوسه
لبهایت را سرود
#اکرم_نورانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم
کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم
به هر هنگام هر مرغی به هر پری همیپرد
مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم
دهان مگشای بیهنگام و می ترس از زبان من
زبانت گر بود زرین زبان درکش که من گازم
به دنبل دنبه می گوید مرا نیشی است در باطن
تو را بشکافم ای دنبل گر از آغاز بنوازم
بمالم بر تو من خود را به نرمی تا شوی ایمن
به ناگاهانت بشکافم که تا دانی چه فن سازم
دهان مگشای این ساعت ازیرا دنبل خامی
چو وقت آید شوی پخته به کار تو بپردازم
کدامین شوخ برد از ما که دیده شوخ کردستی
چه خوانی دیده پیهی را که پس فرداش بگدازم
کمان نطق من بستان که تیر قهر می پرد
که از مستی مبادا تیر سوی خویش اندازم
یکی سوزی است سازنده عتاب شمس تبریزی
رهم از عالم ناری چو با این سوز درسازم
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۴۲۸
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم
به هر هنگام هر مرغی به هر پری همیپرد
مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم
دهان مگشای بیهنگام و می ترس از زبان من
زبانت گر بود زرین زبان درکش که من گازم
به دنبل دنبه می گوید مرا نیشی است در باطن
تو را بشکافم ای دنبل گر از آغاز بنوازم
بمالم بر تو من خود را به نرمی تا شوی ایمن
به ناگاهانت بشکافم که تا دانی چه فن سازم
دهان مگشای این ساعت ازیرا دنبل خامی
چو وقت آید شوی پخته به کار تو بپردازم
کدامین شوخ برد از ما که دیده شوخ کردستی
چه خوانی دیده پیهی را که پس فرداش بگدازم
کمان نطق من بستان که تیر قهر می پرد
که از مستی مبادا تیر سوی خویش اندازم
یکی سوزی است سازنده عتاب شمس تبریزی
رهم از عالم ناری چو با این سوز درسازم
#مولانا
- غزل شمارهٔ ۱۴۲۸
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شمع دل سوخته ای از ستم دورانم
بهتر از هرکسی احوال خودم می دانم
چون کویری عطشناک و تهی از گل و آب
هفته ها منتظرم در طلب بارانم
تا زمانی که ندارد لب من نای سخن
از دو چشمم تو بخوان درد و غم پنهانم
پی مرهم به دل خسته ی خود می گردم
ای طبیبم ، تو بیا تا که کنی درمانم
تو همانی که مداوم به تو می اندیشم
کاش آیی ، به دو بوسه بکنی مهمانم
تو همان حال خوشی سرزده از جام شراب
بی تو آن لولی مستم همه شب داغانم
خاطرت از همه دنیا چه عزیز است و گرام
مرغکی بی تو اسیر فلک و زندانم
بی سرانجامی و محنت شده تقدیر دلم
تو بیا عشق مهنا بدهی سامانم ...
#فهیمه_خلیلی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بهتر از هرکسی احوال خودم می دانم
چون کویری عطشناک و تهی از گل و آب
هفته ها منتظرم در طلب بارانم
تا زمانی که ندارد لب من نای سخن
از دو چشمم تو بخوان درد و غم پنهانم
پی مرهم به دل خسته ی خود می گردم
ای طبیبم ، تو بیا تا که کنی درمانم
تو همانی که مداوم به تو می اندیشم
کاش آیی ، به دو بوسه بکنی مهمانم
تو همان حال خوشی سرزده از جام شراب
بی تو آن لولی مستم همه شب داغانم
خاطرت از همه دنیا چه عزیز است و گرام
مرغکی بی تو اسیر فلک و زندانم
بی سرانجامی و محنت شده تقدیر دلم
تو بیا عشق مهنا بدهی سامانم ...
#فهیمه_خلیلی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دراین #شبها_دلم ازسوزشِ
سردِ زمستان بی جهت
بیمار می گردد
گمانم شکوه ایی دارد
نمی پرسد
کسی #حال_دل من را!
چرا
این خیمه خاموش است؟
تَنم از این همه تاریکی و وحشت
فقط یک لحظه می لرزد
خیالم
سخت درگیراست
#نگاهم
روی سقفی بازمبهوت است
تبِ #فردا مرا با خود
میان شعله های درد می سوزد
خطر نزدیکِ نزدیک است
وشاید آخرین فرصت
برایم نقطه ای دوراست
که هر آن در پِی اش
آهسته می گردم.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سردِ زمستان بی جهت
بیمار می گردد
گمانم شکوه ایی دارد
نمی پرسد
کسی #حال_دل من را!
چرا
این خیمه خاموش است؟
تَنم از این همه تاریکی و وحشت
فقط یک لحظه می لرزد
خیالم
سخت درگیراست
#نگاهم
روی سقفی بازمبهوت است
تبِ #فردا مرا با خود
میان شعله های درد می سوزد
خطر نزدیکِ نزدیک است
وشاید آخرین فرصت
برایم نقطه ای دوراست
که هر آن در پِی اش
آهسته می گردم.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خداوندا تو ایمان و شهادت
عطا دادی به فضل خویش ما را
وز انعامت همیدون چشم داریم
که دیگر باز نستانی عطا را
از احسان خداوندی عجب نیست
اگر خط در کشی جرم و خطا را
#سعدی
#صـبح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
عطا دادی به فضل خویش ما را
وز انعامت همیدون چشم داریم
که دیگر باز نستانی عطا را
از احسان خداوندی عجب نیست
اگر خط در کشی جرم و خطا را
#سعدی
#صـبح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
همراه با خنکای هر صبح
در ضیافت نور و آینه
در انعکاس روشنای نورسته ی خورشید
کنار رقص ظریف برگهای بید و بابونه
کنار لطافت شبنم نشسته بر روی گلبرگ گل سرخ
زیر سایه صنوبرهاا
با نسیمی که می آید و آغشته ست به عطر
هم آغوشیِ عطش سبزه و بارش تکه ابری بازیگوش
هوای شرجی یادت
از گرمسیر دیاری که تو در آنی می وزد....
مسیح وار می آیی ....
عشق می آید و قدم بر روی نفس های "باران" می گذارد....!!!!
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همراه با خنکای هر صبح
در ضیافت نور و آینه
در انعکاس روشنای نورسته ی خورشید
کنار رقص ظریف برگهای بید و بابونه
کنار لطافت شبنم نشسته بر روی گلبرگ گل سرخ
زیر سایه صنوبرهاا
با نسیمی که می آید و آغشته ست به عطر
هم آغوشیِ عطش سبزه و بارش تکه ابری بازیگوش
هوای شرجی یادت
از گرمسیر دیاری که تو در آنی می وزد....
مسیح وار می آیی ....
عشق می آید و قدم بر روی نفس های "باران" می گذارد....!!!!
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باز آمدی که کل جهان عاشقت شود
با جلوه ای زمین و زمان عاشقت شود
گشته نگاه من ز پی دیدنت روان
تا چشم خیره ام نگران عاشقت شود
روحم به روح تو گرویده است عشق من
تا فارغ از زمان و مکان عاشقت شود
گر بگذری به باغ ز عطر و شمیم تو
گل با سیاق جامه دران عاشقت شود
مهدی چو شمع سوخت در این شب به شعر خود
تا ذهن و قلب شعله وران عاشقت شود
بنگر به چشم مست به من عشق من که دل
بی حاجتی به حرف و بیان عاشقت شود
#مهدی_رستگاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با جلوه ای زمین و زمان عاشقت شود
گشته نگاه من ز پی دیدنت روان
تا چشم خیره ام نگران عاشقت شود
روحم به روح تو گرویده است عشق من
تا فارغ از زمان و مکان عاشقت شود
گر بگذری به باغ ز عطر و شمیم تو
گل با سیاق جامه دران عاشقت شود
مهدی چو شمع سوخت در این شب به شعر خود
تا ذهن و قلب شعله وران عاشقت شود
بنگر به چشم مست به من عشق من که دل
بی حاجتی به حرف و بیان عاشقت شود
#مهدی_رستگاری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاعری
پشت #بهمن زمستانش
به یادِ خاطراتِ بارانیِ
دفترِ شعرش در حال طغیان است!
می خواهد واژه هاۍ مبتدی را
با کمی چاشنیِ #عشـق
آمیخته به صداقت کند
و با قلمِ احساسش
زیباترین شعرِ عاشقانه را
برصفحۀ روزگار
بنویسد
دیر گاهیست این شهر
پُر است از آدمهای جا مانده
در خاطرات!
بیا و
در چشم انداز نگاهش بنشین
تا تمام قلبش
در احاطۀ نگاه افسونت به تاراج رود
بیا با صدای نافذ عشق
در بی تابی های دل بیقرارش
زمزمه کن خواستنت را !
اینجا هنوز
در زمستانه ترین زمستانه قلبش
یادت در دل ثانیه ها
نفس می کشد.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پشت #بهمن زمستانش
به یادِ خاطراتِ بارانیِ
دفترِ شعرش در حال طغیان است!
می خواهد واژه هاۍ مبتدی را
با کمی چاشنیِ #عشـق
آمیخته به صداقت کند
و با قلمِ احساسش
زیباترین شعرِ عاشقانه را
برصفحۀ روزگار
بنویسد
دیر گاهیست این شهر
پُر است از آدمهای جا مانده
در خاطرات!
بیا و
در چشم انداز نگاهش بنشین
تا تمام قلبش
در احاطۀ نگاه افسونت به تاراج رود
بیا با صدای نافذ عشق
در بی تابی های دل بیقرارش
زمزمه کن خواستنت را !
اینجا هنوز
در زمستانه ترین زمستانه قلبش
یادت در دل ثانیه ها
نفس می کشد.
#فریبا_قربان_کریمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر چه گفتی به دل و دیده اطاعت کردم
کی ز تو پیش دل خویش شکایت کردم؟
سخن از روی غضب گفتی و من خندیدم
با گل خنده به تو عرض ارادت کردم
تو همان دل خوشی روز و شب من هستی
به همین دلخوشیِ ساده قناعت کردم
حرف تو از سر تلخی ست، ولی باکی نیست
به همین نیش پر از زهر تو عادت کردم
به تو ای دوست من از عشق و وفا دل بستم
هر چه گفتی به رضای تو اجابت کردم
منِ موسی که سرِ طورِ تو دل می بستم
ارنـــی گوی تو بودم که صدایت کردم
#موسی_رئیسی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کی ز تو پیش دل خویش شکایت کردم؟
سخن از روی غضب گفتی و من خندیدم
با گل خنده به تو عرض ارادت کردم
تو همان دل خوشی روز و شب من هستی
به همین دلخوشیِ ساده قناعت کردم
حرف تو از سر تلخی ست، ولی باکی نیست
به همین نیش پر از زهر تو عادت کردم
به تو ای دوست من از عشق و وفا دل بستم
هر چه گفتی به رضای تو اجابت کردم
منِ موسی که سرِ طورِ تو دل می بستم
ارنـــی گوی تو بودم که صدایت کردم
#موسی_رئیسی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
دوستت میدارم
تو به زندگی میمانی
به نوشیدن جرعهای آب در فاصلهی دو رؤیا
به بوییدن عطرِ یکی نامهْ پیش از گشودنش
به سلام هر سپیدهدم
به فرونشاندن عطش اطلسیها
به زنگ بیهنگامِ تلفن
با خبری گوار یا ناگوار
به پرسیدن نشانی آشتی از عابری اخمآلود
به گشودن پنجره رو به بیحیایی باران
به تماشای چهرهی ماه از شکاف پردهها
به شبنمی که کنجِ چشمان یکی کودک مینشیند
آنسوی ترکهی نخست ناظم دبستان
به بوییدن گونهی سیب پیش از گاز زدن
به شنیدن صفحهای پرغبار از خنیاگری مرده
به تحریر شرحهشرحهی او در گردنههای گریان ترانه
به قدم زدن در گورستان
به ریسه رفتن فاحشهای تنها در شب تار
به رقص پُر شتاب پشهها
فراگِرد چراغ کوچه
به بالا پریدن گربه از دیوار
و به انتظار و من تو را دوست میدارم
چرا که دوست میدارم زندگی را
آب را و رؤیا را
بوییدن نامه را
سلام سپیده و عطش اطلسی را
زنگ تلفن و اخم عابر را
ماه را و پنجره را
شکاف پرده و چشمان کودک را
بوسهی سیبُ غبار صفحه را
تحریرُ ترانه را
گورستانُ فاحشه را
رقصُ گربه را
و انتظار را!
#یغما_گلرویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوستت میدارم
تو به زندگی میمانی
به نوشیدن جرعهای آب در فاصلهی دو رؤیا
به بوییدن عطرِ یکی نامهْ پیش از گشودنش
به سلام هر سپیدهدم
به فرونشاندن عطش اطلسیها
به زنگ بیهنگامِ تلفن
با خبری گوار یا ناگوار
به پرسیدن نشانی آشتی از عابری اخمآلود
به گشودن پنجره رو به بیحیایی باران
به تماشای چهرهی ماه از شکاف پردهها
به شبنمی که کنجِ چشمان یکی کودک مینشیند
آنسوی ترکهی نخست ناظم دبستان
به بوییدن گونهی سیب پیش از گاز زدن
به شنیدن صفحهای پرغبار از خنیاگری مرده
به تحریر شرحهشرحهی او در گردنههای گریان ترانه
به قدم زدن در گورستان
به ریسه رفتن فاحشهای تنها در شب تار
به رقص پُر شتاب پشهها
فراگِرد چراغ کوچه
به بالا پریدن گربه از دیوار
و به انتظار و من تو را دوست میدارم
چرا که دوست میدارم زندگی را
آب را و رؤیا را
بوییدن نامه را
سلام سپیده و عطش اطلسی را
زنگ تلفن و اخم عابر را
ماه را و پنجره را
شکاف پرده و چشمان کودک را
بوسهی سیبُ غبار صفحه را
تحریرُ ترانه را
گورستانُ فاحشه را
رقصُ گربه را
و انتظار را!
#یغما_گلرویی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در صورت و معنیش نظر کن
می بین همه و مرا خبر کن
خواهی که رسی به نعمت الله
بر درگه سیدم گذر کن
#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۲۱۴
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می بین همه و مرا خبر کن
خواهی که رسی به نعمت الله
بر درگه سیدم گذر کن
#شاه_نعمت_الله_ولی
- دوبیتی شمارهٔ ۲۱۴
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قسم به آیه عشق
که از غزل دو چشمانت
شعر عاشقی را آغاز کرد
قسم به دفتر عاشقانه ی قلبم
که یک به یک واژه ها
برای ستایش از تو شعر را اعجاز کرد
قسم به سرخی داغ لبانت
که زبان شعر مجنون را به غزل ساز کرد
قسم به انار و سیب سرخ بهشتی
که تصویر عشق را
در بوم تن شروع به پرواز کرد
قسم به خدای آسمان
که تقدیرم را بر روی پلکهای تو
شروع به آواز کرد
[تو را به نهایت واڗه های عشق دوست دارم]
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قسم به آیه عشق
که از غزل دو چشمانت
شعر عاشقی را آغاز کرد
قسم به دفتر عاشقانه ی قلبم
که یک به یک واژه ها
برای ستایش از تو شعر را اعجاز کرد
قسم به سرخی داغ لبانت
که زبان شعر مجنون را به غزل ساز کرد
قسم به انار و سیب سرخ بهشتی
که تصویر عشق را
در بوم تن شروع به پرواز کرد
قسم به خدای آسمان
که تقدیرم را بر روی پلکهای تو
شروع به آواز کرد
[تو را به نهایت واڗه های عشق دوست دارم]
#ثریا_شجاعی_اصل
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روی بر آینه کن ، عکس رخ یار آنجاست
هر کجا عشق بُوَد ، جلوهٔ دلدار آنجاست
آنکه لرزد دلش از دیدن چشمان تَری
گو به این خفتهدلان ، دیدهٔ بیدار آنجاست
هر کجا بوی دلِ سوختهای میشنوی
بار بگشای که منزلگه دلدار آنجاست
#بهرام_سالکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر کجا عشق بُوَد ، جلوهٔ دلدار آنجاست
آنکه لرزد دلش از دیدن چشمان تَری
گو به این خفتهدلان ، دیدهٔ بیدار آنجاست
هر کجا بوی دلِ سوختهای میشنوی
بار بگشای که منزلگه دلدار آنجاست
#بهرام_سالکی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀