💖کافه شعر💖
2.79K subscribers
4.44K photos
2.95K videos
12 files
1.08K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
توکه رفتی عشق مُرد و ردِ پایش محو شد
توی گوشم اچ افِ موج صدایش محو شد

همدم تنهایی ام کابوس گشت و بی کسی
آرزو دق کرد و بر لب خنده هایش محو شد

بسکه با وعده مجابم کرده رویاهای کال
پشت دستم سرخی تشت حنایش محو شد

بوسه ای حتی اگر بر من زده میرِ هوس
روی چال گونه هایم زود جایش محو شد

مثل زالو خونِ احساسِ مرا حسرت مکید
شور و شادی رفت و از روحم بقایش محو شد

گریه کردم بر تن سرد غرورم باز عشق
لحظه ای با من گریست،،، های هایش محو شد

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مه روی  پریزاد، بـنازم هنرت را
از دست دل ای داد، بـنازم هنرت را

یک لحظه تو را دیدم و بی چون و چرا دل..
من را به فناد داد، بـنازم هنرت را 

از دولت عشقت شده ام مضحکه ی خلق
ای خانه ات آباد، بـنازم هنرت را

هر ثانیه در حسرت آنم که به نحوی
ما را بکنی یاد، بـنازم هنرت را

از دوری یک لحظه ات آرامش خود را
دادم همه بر باد، بـنازم هنرت را

دلدادگی ام باعثِ افسردگی ام شد
چون با تو در افتاد، بـنازم هنرت را 

زیبا رخ و دلداده ی مغرورِ دهاتی
ای دستمریزاد، بـنازم هنرت را 

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بغضِ مجنون دلم کاش به لیلا برسد
قاصدک منتظرم زود به آنجا برسد

فرصتی ده به نگاهش بنگارم غزلی
مطلع ام مست، به گلواژه ی صحرا برسد

موج مویش به سرم شور و شر انداخته است
تا که دیوانگی ام به حد اعلا برسد

ساحل امن تنش بستر خوابم بشود
کشتی بختم اگر تا تهِ دریا برسد

شربت سرخ لبانش شده ویرانیِ جان
کاش این قصه به آن دختر زیبا برسد

قرص آرامش و اعصاب ندارد ثمری
واله ام کرده مرا،، دل به دل آیا؟ برسد

هنگ کردم که نشد پاسخ خود را بدهم
آخر این قسمت ما تا به کجاها برسد

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بغضِ مجنون دلم کاش به لیلا برسد
قاصدک منتظرم زود به آنجا برسد

فرصتی ده به نگاهش بنگارم غزلی
مطلع ام مست، به گلواژه ی صحرا برسد

موج مویش به سرم شور و شر انداخته است
تا که دیوانگی ام به حد اعلا برسد

ساحل امن تنش بستر خوابم بشود
کشتی بختم اگر تا تهِ دریا برسد

شربت سرخ لبانش شده ویرانیِ جان
کاش این قصه به آن دختر زیبا برسد

قرص آرامش و اعصاب ندارد ثمری
واله ام کرده مرا،، دل به دل آیا؟ برسد

هنگ کردم که نشد پاسخ خود را بدهم
آخر این قسمت ما تا به کجاها برسد

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بغضِ مجنون دلم کاش به لیلا برسد
قاصدک  منتظرم زود به آنجا برسد

فرصتی ده به نگاهش بنگارم غزلی
مطلع ام مست، به گلواژه ی صحرا برسد

موج مویش به سرم شور و شر انداخته است
تا که دیوانگی ام به حد اعلا برسد

ساحل امن تنش بستر خوابم بشود
کشتی بختم اگر تا تهِ دریا برسد

شربت سرخ لبانش شده ویرانیِ جان
کاش این قصه به آن دختر زیبا برسد

قرص آرامش و اعصاب ندارد ثمری
واله ام کرده مرا،، دل به دل آیا؟ برسد

هنگ کردم که نشد پاسخ خود را بدهم
آخر این قسمت ما تا به کجاها برسد

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با لب خشخاشی و خورشیدِ داغِ گونه ات
روح و  احساسِ مرا داری هوایی می کنی

آنقدر دیوانه و مستم کنارت که مدام
دائما با عشوه در من کدخدایی می کنی

من چه کم دارم عزیزِ دل که در نا باوری
عشق را از دیگران داری گدایی می کنی

یک بغل شعر و غزل اورده بودم پیش کش
شاعر بیچاره را آخر فدایی می کنی

لابه لایِ شبنم مویت تنفس میکنم
باهمین موهایِ خیس ات آشنایی میکنی

من اسیرِ عشقِ تو هستم و می مانم هنوز
پس چرا دیوانه عمدا بی وفایی میکنی

چون بهایِ عشقِ تو زیبا،، دل و جان من است
از سرِ لج می روی قصدِ جدایی می کنی ؟

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با لب خشخاشی و خورشیدِ داغِ گونه ات
روح و  احساسِ مرا داری هوایی می کنی

آنقدر دیوانه و مستم کنارت که مدام
دائما با عشوه در من کدخدایی می کنی

من چه کم دارم عزیزِ دل که در نا باوری
عشق را از دیگران داری گدایی می کنی

یک بغل شعر و غزل اورده بودم پیش کش
شاعر بیچاره را آخر فدایی می کنی

لابه لایِ شبنم مویت تنفس میکنم
باهمین موهایِ خیس ات آشنایی میکنی

من اسیرِ عشقِ تو هستم و می مانم هنوز
پس چرا دیوانه عمدا بی وفایی میکنی

چون بهایِ عشقِ تو زیبا،، دل و جان من است
از سرِ لج می روی قصدِ جدایی می کنی ؟

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دوریت بی شک مرا در غم احاطه می کند
دورِ دل را بی کسی کم کم احاطه می کند

تا خیالم در حوالیِ تو پرسه می زند
استرس فکر مرا هر دم احاطه می کند

می گدازم در میانِ شعله های فاصله 
بی تو من را  آتشِ ماتم احاطه می کند

جای خالی تو را در بسترِ تنهایی ام
حسرت و دلواپسی با هم احاطه می کند

آب می پاشم به  رویم تا نبیند آیینه
اشکِ داغم دیده را نم نم احاطه می کند


#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بی تو آهنگ غزل با سوزِ تارم کوک نیست
رفته ی  آرامش وصبر و قرارم کوک نیست

من ببازم یا ببازی فرقی اصلا می کند
موسمِ احساس تو با حالِ زارم کوک نیست

دل سپردم دل ندادی غم خریدم جای عشق
در جوانی خنده ی فصلِ بهارم کوک نیست

شاعری بی سرنوشتم ای فلک لعنت به تو
بی نوا بی غم نگاهِ شهریارم کوک نیست

از ازل درد جدایی بر دلم داغی  گذاشت
در قفس حبسم ولی راه فرارم کوک نیست

سهم من از زندگی آخر فقط تنهایی است
صبر من لبریز و سازِ روزگارم کوک نیست

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بغضِ مجنون دلم کاش به لیلا برسد
قاصدک  منتظرم زود به آنجا برسد

فرصتی ده به نگاهش بنگارم غزلی
مطلع ام مست، به گلواژه ی صحرا برسد

موج مویش به سرم شور و شر انداخته است
تا که دیوانگی ام به حد اعلا برسد

ساحل امن تنش بستر خوابم بشود
کشتی بختم اگر تا تهِ دریا برسد

شربت سرخ لبانش شده ویرانیِ جان
کاش این قصه به آن دختر زیبا برسد

قرص آرامش و اعصاب ندارد ثمری
واله ام کرده مرا،، دل به دل آیا؟ برسد

هنگ کردم که نشد پاسخ خود را بدهم
آخر این قسمت ما تا به کجاها برسد

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اینک برای عشق نویدی رقم زدم
فصلی بهار ، طرح جدیدی رقم زدم

از بغض های شب مگر این دل تنش نریخت
اکنون بیا طلوعِ سَعیدی رقم زدم

از هر طرف محاصره در چنگ غصه ام
با دست صبر  راهِ رمیدی  رقم زدم

در بند درد گیرم و طاقت نمانده هیچ
زین سو درِ  نجات و کلیدی رقم زدم

شاید نگار معرکه ام نیست مال من
تقدیر را به بخت سپیدی رقم زدم

برشانه های خاطره اشکم روان شد و
بی اختیار شوق شدیدی رقم زدم

دور از نگاهِ فاصله ها، ساعت و زمان
با خیل عشق دست امیدی رقم زدم

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
از غمِ بی مهری ات دیوانه ای سیگاری ام
روز و شب درگیرِ احساسِ بدِ بیماری ام

از خدا "پنهان"  نباشد از "شما" پنهان چرا
خسته از این روز های ساده و  تکراری ام

حاصلِ عمر طلایی گر به پایت مثلِ "یخ"
ذره ذره می شود آب از سر ناچاری ام

می کشم گاهی نفس در انزوایِ بی کسی
کی بنا داری بگیری دستِ سبزِ یاری ام

آسمان بس کن دگر اوضاعِ حالم خوب نیست
سفره ی سیلابم و از هر شیاری جاری ام

شانه هایم حجم غم را می کشد بر دوشِ شب
بی رمق ، بی حوصله ، در حالتِ دشواری ام 

دوستت دارم ولی داری عذابم میدهی
ای چراغ چشم کور و عامل بیداری ام

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
رویِ فرشِ غزلم عشوه کنان پا بَگُذار
قدمی تازه تر از حسِ تمنا بگذار

دست در دست من از کوچه ی عشاق بیا
طرح یک خاطره بر بومِ تماشا بِگُذار

شیشه ی نازکِ تنهاییِ من باش و سحر
پشت پر چینِ نگاهت به تنم "ها" بَگُذار

با همین نشئگیِ هرم لبت غرق جنون
شب مرا با تب آغوش، به خود وا بَگُذار

حرفی از فاصله و رفتن و یا قهر نزن
فرصتی هم به دلِ غمزده ام جا بَگُذار

یا که از برکت مهرت به شکوفاییِ عشق
جای آن بستری از عالم رویا بَگُذار

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نشتر به جانم می زند رنگِ رخ غمبارِ شب
وقتی شدم آشفته دل با هجمه ی آوارِ شب

در کوچه های خاطره با کوله باری دلهره
پرسه ز حیرت ها زدن  شد قصه ی تکرارِ شب

قلبم یتیمِ بی کسی  درمانده از دلواپسی
حالا چه چاره سازمش در سایه ی دیوارِ شب

بر گونه ام جاری شده امواجی از سیلاب اشک
شاید رها گرداندم از دیدگان تارِ شب

در گیر و دار عاشقی گر باختم دار و ندار
در خواب می بینم تو را شادم از این دیدارِ شب

از دوری ات نالان غزل از ناله ام ویلان غزل
اما چه همدم می شود شعرم به هر سیگارِ شب

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مملو از آرامشِ محضم کنارِ  دلبرم
می چکد مستیِ دلچسبی ز اشعارِ ترم

زیرکانه  برده دل را غمزه هایی نافذ از
چشمِ شوخ و فتنه های یارکِ بازیگرم

عطر مویش بوی میخک می دهد بوی جنون
تا نظر بازی کند گلواژه های دفترم

با وجودِ گونه ی سرخش چو نارِ قندهار
بوسه میخواهم اگر منت گذارد بر سرم

چهره ی محجوبه اش هنگامه‌ی ترسیم عشق
مریمی معصوم میسازد از او در باورم

هر بلایی بر سرم آمد به لطف عشق اوست
عاشقم تا انتها این شد کلامِ آخرم

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اکسیرِ چشمِ مست تو دم از مسیحا می زند
قلبم به وقتِ دیدنت دل را به دریا می زند

تو قاتلِ جانِ منی با خنجرِ ابروی کج
وقتی که تیغش بر دلم صد ضربه یکجا می زند

بی تو  اسیرم در قفس بی یاور و بی هم نفس
می بینی و قلبت دم از انکار و حاشا میزند

رنجور ماندم بی وطن کافر نباشد جای من
حتی فلک چوبِ ترش بر قلب تنها می زند

رحمی بکن نامهربان بر حال زارم هر زمان
مغرور مردی همچو من حرف از تمنّا می زند

وصلت سرابی بود و بس، رویا و خوابی بود و بس
دل در خیالات است  اگر بی عشق در جا میزند

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قربانیِ اوهامم و با چشمِ تر از عشق
درگیرِ غمِ فاصله و در به در از عشق

با لشگرِ مژگان زده صد تیر به روحم
دیوانه ی چشمش شدم و جان به سر از عشق

دل را که کشیدم ز صلیبِ غم وصلش
مغلوبِ حقارت شده ام در گذر از عشق

جارو زدم از اشک و فغان خانه ی دل را
در سینه غمی مانده رسوبِ سفر از عشق

بیچاره شدم قیس کجایی که ببینی
لیلا ز کفم رفت و شدم بی ثمر از عشق

از گردنه ی تندِ  هوس رد شدم اما
فرجام من این شد که شوم رهگذر از عشق

حالا که صبوری به ته قصه رسیده است
همواره دلم گشته چرا بی خبر از عشق؟!

#فیروز_احمد_سعیدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀