چتر ها در شرشر دلگیر باران می رود بالا
فکر من آرام از طول خیابان می رود بالا
من تماشا می کنم غمگین و با حسرت خیابان را
یک نفر در جان من مست و غزل خوان می رود بالا
گشته ام میدان به میدان شهر را هر گوشه دردی هست
ارتفاع دردها از پیچ شمیران می رود بالا
خواجه در رویای خود از پای بست خانه می گوید
ناگهان صدها ترک از نقش ایوان می رود بالا
درد من هر چند درد خانه و پوشاک ارزان نیست
با بهای سکه در بازار تهران می رود بالا
گاه شب ها بعد کار سخت و ارزان خواب می بینم
پول خان با چکمه اش از دوش دهقان می رود بالا
جوجه های اعتقادم را کجا پنهان کنم ، وقتی
شک شبیه گربه از دیوار ایمان می رود بالا
فکر من آرام از طول خیابان می رود پایین
یک نفر در جان من اما غزل خوان می رود بالا
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
فکر من آرام از طول خیابان می رود بالا
من تماشا می کنم غمگین و با حسرت خیابان را
یک نفر در جان من مست و غزل خوان می رود بالا
گشته ام میدان به میدان شهر را هر گوشه دردی هست
ارتفاع دردها از پیچ شمیران می رود بالا
خواجه در رویای خود از پای بست خانه می گوید
ناگهان صدها ترک از نقش ایوان می رود بالا
درد من هر چند درد خانه و پوشاک ارزان نیست
با بهای سکه در بازار تهران می رود بالا
گاه شب ها بعد کار سخت و ارزان خواب می بینم
پول خان با چکمه اش از دوش دهقان می رود بالا
جوجه های اعتقادم را کجا پنهان کنم ، وقتی
شک شبیه گربه از دیوار ایمان می رود بالا
فکر من آرام از طول خیابان می رود پایین
یک نفر در جان من اما غزل خوان می رود بالا
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
.
آهِ بسیاران سرآخر راهِ اینان را گرفت...
خونِ دامنگیر، آمد تا گریبان را گرفت!
خون، که تا دیروز پنهان زیرِ فرش و تخت بود،
غیرتش جوشید، زد درگاه و ایوان را گرفت!
مُشتها زینپیش پنهانبود اما ناگهان،
از خزر تا ساحلِ دریای عمان را گرفت!
دستِخالی بسکه خالی ماند، پُر شد از امید،
از صفِ شمشیر رد شد، خِفتِ خِفتان را گرفت!
آسیابِ رِی که با خون گَشت چندی لَنگلَنگ،
عاقبت دیدم که پای آسیابان را گرفت!
گندمِ رِی تخمِ نفرینبود از روزِ نخست،
نان به مردم داد و تاجِ هرچه سلطان را گرفت!
ذاتِ رحمان زآستینِ خَلق، دستی شد شگفت،
خوی جبّاری عیان شد، گوشِ شیطان را گرفت!
مویی اندر باد دیدم چون درفشِ کاویان،
غیرتِ آهنگری برخاست، ایران را گرفت!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آهِ بسیاران سرآخر راهِ اینان را گرفت...
خونِ دامنگیر، آمد تا گریبان را گرفت!
خون، که تا دیروز پنهان زیرِ فرش و تخت بود،
غیرتش جوشید، زد درگاه و ایوان را گرفت!
مُشتها زینپیش پنهانبود اما ناگهان،
از خزر تا ساحلِ دریای عمان را گرفت!
دستِخالی بسکه خالی ماند، پُر شد از امید،
از صفِ شمشیر رد شد، خِفتِ خِفتان را گرفت!
آسیابِ رِی که با خون گَشت چندی لَنگلَنگ،
عاقبت دیدم که پای آسیابان را گرفت!
گندمِ رِی تخمِ نفرینبود از روزِ نخست،
نان به مردم داد و تاجِ هرچه سلطان را گرفت!
ذاتِ رحمان زآستینِ خَلق، دستی شد شگفت،
خوی جبّاری عیان شد، گوشِ شیطان را گرفت!
مویی اندر باد دیدم چون درفشِ کاویان،
غیرتِ آهنگری برخاست، ایران را گرفت!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از کِشتِ #پدر، زحمتِ بسیار در آمد...
او شوقِ ثمر داشت ولی دار در آمد!
دردا که اگر تخمِ در و پنجره کِشتیم،
دیوانه شد آن دانه و دیوار در آمد!
«یکصفحه» غلط داشت کتابِ شبِ پیشین،
شیرازه پریشانشد و طومار در آمد!
با نیزه نشستند چنان بر سرِ مُصحف،
کز لفظِ روان، معنیِ دشوار در آمد!
امروز همه اهلِ نَفَس مُنکِرِ عطرند...
از بس لجن از کلبهی عطار در آمد!
گفتی که در این دایرهی بی در و پیکر،
از خَلق، چرا کافر و دیندار در آمد؟!
فرقِ بشر این است که با بوسهی ابلیس،
از دوشِ یکی دار، یکی مار در آمد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
او شوقِ ثمر داشت ولی دار در آمد!
دردا که اگر تخمِ در و پنجره کِشتیم،
دیوانه شد آن دانه و دیوار در آمد!
«یکصفحه» غلط داشت کتابِ شبِ پیشین،
شیرازه پریشانشد و طومار در آمد!
با نیزه نشستند چنان بر سرِ مُصحف،
کز لفظِ روان، معنیِ دشوار در آمد!
امروز همه اهلِ نَفَس مُنکِرِ عطرند...
از بس لجن از کلبهی عطار در آمد!
گفتی که در این دایرهی بی در و پیکر،
از خَلق، چرا کافر و دیندار در آمد؟!
فرقِ بشر این است که با بوسهی ابلیس،
از دوشِ یکی دار، یکی مار در آمد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نه همین است که در مُلکِ تو جایی دارم
مژده اِی سُفله ، که انسانم و رایی دارم
کوهم ای شیخ ، چو برخیزی و یک هو بکشی
پاسخِ هویِ تو ناخواسته هایی دارم
من از آن قوم نِیام تا تو بگویی : خاموش
غیرتم بانگ برآرَد که صدایی دارم
من ازین فِرقه نِیام تا تو خدایش باشی
آدمیزادهام ، از پیش خدایی دارم...
خوشدل از آنی ، ای شیخ ، که تختی داری...
غافل از اینی ایتخت ، که پایی دارم
گفت فرعون که : از هرچهجهان چیست تورا ؟
گفت موسی که : گریبان و عصایی دارم!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مژده اِی سُفله ، که انسانم و رایی دارم
کوهم ای شیخ ، چو برخیزی و یک هو بکشی
پاسخِ هویِ تو ناخواسته هایی دارم
من از آن قوم نِیام تا تو بگویی : خاموش
غیرتم بانگ برآرَد که صدایی دارم
من ازین فِرقه نِیام تا تو خدایش باشی
آدمیزادهام ، از پیش خدایی دارم...
خوشدل از آنی ، ای شیخ ، که تختی داری...
غافل از اینی ایتخت ، که پایی دارم
گفت فرعون که : از هرچهجهان چیست تورا ؟
گفت موسی که : گریبان و عصایی دارم!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کفایتم نَدَهَد بوسـه؛ دَست اگر برسَد
چنان کُنم که بیارزد به ننگ ِ بُهتانش
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چنان کُنم که بیارزد به ننگ ِ بُهتانش
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چندین صدا شنیدهام اما دهان یکیست!
گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکیست!
یکسوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین،
خَلقی گریستند ولی روضهخوان یکیست!
افسرده از مطالعهی زهر و پادزهر،
دیدم دوشیشهاند ولیکن دکان یکیست!
در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکیست!
در گوشِ من مقایسهی خیر و شر مخوان،
چندین مُجلّد است ولی داستان یکیست!
دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه...
دردا که در گلویِ گذر پاسبان یکیست!
در جنگِ شیخ و شاه، فقط زخم سهمِ ماست،
تیر از دو سوی میرود اما نشان یکیست!
اینک نگاه کن که نگویی: ندیدهام!
در کارِ ظلم بستنِ چشم و زبان یکیست...
آنجا که پُشتِ گردنِ مظلوم میخورَد،
حدِّ گناهِ تیغ و تماشاگران یکیست!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکیست!
یکسوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین،
خَلقی گریستند ولی روضهخوان یکیست!
افسرده از مطالعهی زهر و پادزهر،
دیدم دوشیشهاند ولیکن دکان یکیست!
در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکیست!
در گوشِ من مقایسهی خیر و شر مخوان،
چندین مُجلّد است ولی داستان یکیست!
دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه...
دردا که در گلویِ گذر پاسبان یکیست!
در جنگِ شیخ و شاه، فقط زخم سهمِ ماست،
تیر از دو سوی میرود اما نشان یکیست!
اینک نگاه کن که نگویی: ندیدهام!
در کارِ ظلم بستنِ چشم و زبان یکیست...
آنجا که پُشتِ گردنِ مظلوم میخورَد،
حدِّ گناهِ تیغ و تماشاگران یکیست!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
باید که ز داغم خبری داشته باشد ،
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد !
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد !
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر مرد که با خود جگری داشته باشد
حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد !
حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد
سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد !
آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد
سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد!
#حسین_جنتی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀