هر قَدَر او چهره میافروخت ما میسوختیم
در خور عرض بهار او خزانی داشتیم
در سر راه خیالش از تپیدنهای دل
تا غباری بود، ما بر خود گمانی داشتیم
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش
خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در خور عرض بهار او خزانی داشتیم
در سر راه خیالش از تپیدنهای دل
تا غباری بود، ما بر خود گمانی داشتیم
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش
خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از کواکب گل فشاند چرخ در دامان صبح
آفتاب آیینه کارد در ره جولان صبح
باطن پیران فروغ آباد چندین آگهیست
فیض دارد گوهری ازگنج بیپایان صبح
نور صاحبرونق ازگردکساد ظلمت است
کفر شب از کهنه گیها تازه کرد ایمان صبح
گاه خاموشی، نفس آیینهٔ دل میشود
سود خورشید است هرجا گل کند نقصان صبح
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آفتاب آیینه کارد در ره جولان صبح
باطن پیران فروغ آباد چندین آگهیست
فیض دارد گوهری ازگنج بیپایان صبح
نور صاحبرونق ازگردکساد ظلمت است
کفر شب از کهنه گیها تازه کرد ایمان صبح
گاه خاموشی، نفس آیینهٔ دل میشود
سود خورشید است هرجا گل کند نقصان صبح
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀