امروز هم روز دیگری
برای دوست داشتن تو آغاز شد
تا شعری دیگر
بسرایم پر از واژه هایِ عشق
برای آن چشمان رویایی
که تا بر من می تابند آرام می گیرد
قلب بیقرارم،
سبز می شوم و گرم
در این زمهریر زمستانی ،
بتاب با گرمای بودنت
بر منی که
از خزان تنهایی گذشته ام
با زرد و نارنجی های احساسم
عبور کرده ام از کوچه های
باران خورده ی تنهایی
و سرمایی بر جان دارم
از دلتنگی ؛
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برای دوست داشتن تو آغاز شد
تا شعری دیگر
بسرایم پر از واژه هایِ عشق
برای آن چشمان رویایی
که تا بر من می تابند آرام می گیرد
قلب بیقرارم،
سبز می شوم و گرم
در این زمهریر زمستانی ،
بتاب با گرمای بودنت
بر منی که
از خزان تنهایی گذشته ام
با زرد و نارنجی های احساسم
عبور کرده ام از کوچه های
باران خورده ی تنهایی
و سرمایی بر جان دارم
از دلتنگی ؛
#باران_مقدم
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مردان همه عمر پاره بردوختهاند
قوتی به هزار حیله اندوختهاند
فردای قیامت به گناه ایشان را
شاید که نسوزند که خود سوختهاند
#سعدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قوتی به هزار حیله اندوختهاند
فردای قیامت به گناه ایشان را
شاید که نسوزند که خود سوختهاند
#سعدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مثل سابق غزلم ساده و بارانی نیست
هفت قرن است درین مصر فراوانی نیست
به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست
حال این ماهی افتاده به این برکهی خشک
حال حبسیهنویسیست که زندانی نیست
چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بیچشم که کرمانی نیست
با لبی تشنه و بیبسمل و چاقویی کُند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست
عشق رازیست به اندازهی آغوش خدا
عشق آن گونه که میدانم و میدانی نیست
#حامد_عسکری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هفت قرن است درین مصر فراوانی نیست
به زلیخا بنویسید نیاید بازار
این سفر یوسف این قافله کنعانی نیست
حال این ماهی افتاده به این برکهی خشک
حال حبسیهنویسیست که زندانی نیست
چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش
بشنوید از من بیچشم که کرمانی نیست
با لبی تشنه و بیبسمل و چاقویی کُند
ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست
عشق رازیست به اندازهی آغوش خدا
عشق آن گونه که میدانم و میدانی نیست
#حامد_عسکری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شیرین سخنم گر چه لطیف و نیکوست
هم می نرهد ز طعنه دشمن و دوست
گویند که بادست همه گفته او
با دست که هم قوت و هم لطف دروست
#جمال_الدین_عبدالرزاق
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هم می نرهد ز طعنه دشمن و دوست
گویند که بادست همه گفته او
با دست که هم قوت و هم لطف دروست
#جمال_الدین_عبدالرزاق
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
هر قَدَر او چهره میافروخت ما میسوختیم
در خور عرض بهار او خزانی داشتیم
در سر راه خیالش از تپیدنهای دل
تا غباری بود، ما بر خود گمانی داشتیم
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش
خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در خور عرض بهار او خزانی داشتیم
در سر راه خیالش از تپیدنهای دل
تا غباری بود، ما بر خود گمانی داشتیم
دست ما محروم ماند آخر ز طوف دامنش
خاک نم بودیم گرد ناتوانی داشتیم
روز وصلش باید از شرم آب گردیدن که ما
در فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیم
#بیدل_دهلوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم پر میکشد برای دیدنت
همانجایی که فقط من هستم و تو
آنسوی دریاها ، آنسوی مرزهای دوست داشتن
چقدر مشتاقم برای دیدنت
نزدیکتر بیا میخواهم ببوسمت
تا عاشق شود واژه واژه های اشعارم
عاشق شود روز
عاشق شود شب
دوباره درد را باید بزدایم از کلمات
از اشعارم
میخواهم
از تو بگویم
از تو بنویسم ...
میخواهم تورا هرشب سرمه ی چشمانم
کنم تا دنیا را عاشقانه ببینم ...
#مینو_پناهپور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
همانجایی که فقط من هستم و تو
آنسوی دریاها ، آنسوی مرزهای دوست داشتن
چقدر مشتاقم برای دیدنت
نزدیکتر بیا میخواهم ببوسمت
تا عاشق شود واژه واژه های اشعارم
عاشق شود روز
عاشق شود شب
دوباره درد را باید بزدایم از کلمات
از اشعارم
میخواهم
از تو بگویم
از تو بنویسم ...
میخواهم تورا هرشب سرمه ی چشمانم
کنم تا دنیا را عاشقانه ببینم ...
#مینو_پناهپور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اندر احوالات واعظان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بارِ این دیوانه دل را جان عاقل می کشد
با شکیبایی مرا منزل به منزل می کشد
از همان روزی که باحیرت به یغما رفت دل
سایه ی غم را به دوشش چون حمایل می کشد
دعوی بالانشینی عقل دارد؛ زین سبب
جور دل را هر قَدَر هم بود مشکل می کشد
بر حذر میداردم از عشق گاهی؛ بعد از آن
کارِ زارم تا نزاعِ حق و باطل می کشد
من به سر تا مقصدم گم می شود؛ با میل خویش
می روم بی دست و پا هر جا مرا دل می کشد
از میان حمله ی امواج نفرت، دست عشق
ناخدا گون زورق دل را به ساحل می کشد
در سرم برپاست جشن عشق ورزی مدتی است
در سرم دف می زند دلدار؛ دل، کل می کشد
از فرازِ صخره، سوی دره هایی مرگبار
هر پلنگِ عاشقی را ماهِ کامل می کشد
عقل حرمت می برد از خویش و ما را با خودش
پادشاه عشق هر جا بود مایل می کشد
۱۶خرداد۱۴۰۲
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با شکیبایی مرا منزل به منزل می کشد
از همان روزی که باحیرت به یغما رفت دل
سایه ی غم را به دوشش چون حمایل می کشد
دعوی بالانشینی عقل دارد؛ زین سبب
جور دل را هر قَدَر هم بود مشکل می کشد
بر حذر میداردم از عشق گاهی؛ بعد از آن
کارِ زارم تا نزاعِ حق و باطل می کشد
من به سر تا مقصدم گم می شود؛ با میل خویش
می روم بی دست و پا هر جا مرا دل می کشد
از میان حمله ی امواج نفرت، دست عشق
ناخدا گون زورق دل را به ساحل می کشد
در سرم برپاست جشن عشق ورزی مدتی است
در سرم دف می زند دلدار؛ دل، کل می کشد
از فرازِ صخره، سوی دره هایی مرگبار
هر پلنگِ عاشقی را ماهِ کامل می کشد
عقل حرمت می برد از خویش و ما را با خودش
پادشاه عشق هر جا بود مایل می کشد
۱۶خرداد۱۴۰۲
#زهرا_وهاب_ساقی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رُخت را ماه میگفتم اگر مه داشت پیرایه
قدت را سرو میگفتم نبود ار سرو را سایه
به فالِ وصل بگشودم نقاب از مُصحفِ رویت
ز بسمالله ابرویت درآمد اولِ آیه
نهادم دل به ابرویت که از کشتن شوم ایمن
ندانستم که با ترکانِ چشمت گشته همسایه
دهد بر باد، آب دیده خاکِ هستی ما را
بلی ویران شود آن خانه کآبش هست در پایه
طمع از وصل ببْریدم چو روی خوب تو دیدم
ندارد نقد جان قدری و حسن تو گرانمایه
#صامت_بروجردی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
قدت را سرو میگفتم نبود ار سرو را سایه
به فالِ وصل بگشودم نقاب از مُصحفِ رویت
ز بسمالله ابرویت درآمد اولِ آیه
نهادم دل به ابرویت که از کشتن شوم ایمن
ندانستم که با ترکانِ چشمت گشته همسایه
دهد بر باد، آب دیده خاکِ هستی ما را
بلی ویران شود آن خانه کآبش هست در پایه
طمع از وصل ببْریدم چو روی خوب تو دیدم
ندارد نقد جان قدری و حسن تو گرانمایه
#صامت_بروجردی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دوست دارم
در این #عصر دل انگیز
مهمانم باشی
تا با هم به جای
یک فنجان قهوه
یک فنجان عشق بنوشیم...
#ابراهیم_رمضانپور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در این #عصر دل انگیز
مهمانم باشی
تا با هم به جای
یک فنجان قهوه
یک فنجان عشق بنوشیم...
#ابراهیم_رمضانپور
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خستهٔ عشق تو بیچاره شفا را چه کند
مبتلای غم تو غیر بلا را چه کند
کشتهٔ عشق تو چون از تو بلا می بیند
همچو منصور فنا دار بقا را چه کند
دردمندی که چو ما دُردی دردت نوشد
با چنین درد خوشی صاف دوا را چه کند
آنکه در میکدهٔ عشق تو یابد جائی
نزهت باغچهٔ هر دو سرا را چه کند
بندهٔ عشق تو چون سید هر سلطانست
منصب دینی و عقبای گدا را چه کند
#شاه_نعمت_الله_ولی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
مبتلای غم تو غیر بلا را چه کند
کشتهٔ عشق تو چون از تو بلا می بیند
همچو منصور فنا دار بقا را چه کند
دردمندی که چو ما دُردی دردت نوشد
با چنین درد خوشی صاف دوا را چه کند
آنکه در میکدهٔ عشق تو یابد جائی
نزهت باغچهٔ هر دو سرا را چه کند
بندهٔ عشق تو چون سید هر سلطانست
منصب دینی و عقبای گدا را چه کند
#شاه_نعمت_الله_ولی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خدایگانا ، تیغ تو صورت ظفرست
دل کریم تو گنج بدایع هنرست
فضایل تو بجسم خرد درون جانست
شمایل تو بچشم کرم درون بصرست
#رشیدالدین_وطواط
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دل کریم تو گنج بدایع هنرست
فضایل تو بجسم خرد درون جانست
شمایل تو بچشم کرم درون بصرست
#رشیدالدین_وطواط
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از در برانی هم، ز راهی باز میآیم
من موجم ای ساحل، نخواهی باز میآیم
صیادِ من، میبینمت از دور و در دستت
حتی اگر باشد سلاحی، باز میآیم
صد لشکر آوردی مرا از پا بیندازی
اما بدان در اشتباهی ، باز میآیم
دیدم پلنگی نیمهجان با ماه خود میگفت
افتادهام از پرتگاهی، باز میآیم
روزی عزیزت میشوم ای دوست باور کن
هرگز نگو در قعر چاهی، باز میآیم...
#فردین_اروانه
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
من موجم ای ساحل، نخواهی باز میآیم
صیادِ من، میبینمت از دور و در دستت
حتی اگر باشد سلاحی، باز میآیم
صد لشکر آوردی مرا از پا بیندازی
اما بدان در اشتباهی ، باز میآیم
دیدم پلنگی نیمهجان با ماه خود میگفت
افتادهام از پرتگاهی، باز میآیم
روزی عزیزت میشوم ای دوست باور کن
هرگز نگو در قعر چاهی، باز میآیم...
#فردین_اروانه
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با لب خشخاشی و خورشیدِ داغِ گونه ات
روح و احساسِ مرا داری هوایی می کنی
آنقدر دیوانه و مستم کنارت که مدام
دائما با عشوه در من کدخدایی می کنی
من چه کم دارم عزیزِ دل که در نا باوری
عشق را از دیگران داری گدایی می کنی
یک بغل شعر و غزل اورده بودم پیش کش
شاعر بیچاره را آخر فدایی می کنی
لابه لایِ شبنم مویت تنفس میکنم
باهمین موهایِ خیس ات آشنایی میکنی
من اسیرِ عشقِ تو هستم و می مانم هنوز
پس چرا دیوانه عمدا بی وفایی میکنی
چون بهایِ عشقِ تو زیبا،، دل و جان من است
از سرِ لج می روی قصدِ جدایی می کنی ؟
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روح و احساسِ مرا داری هوایی می کنی
آنقدر دیوانه و مستم کنارت که مدام
دائما با عشوه در من کدخدایی می کنی
من چه کم دارم عزیزِ دل که در نا باوری
عشق را از دیگران داری گدایی می کنی
یک بغل شعر و غزل اورده بودم پیش کش
شاعر بیچاره را آخر فدایی می کنی
لابه لایِ شبنم مویت تنفس میکنم
باهمین موهایِ خیس ات آشنایی میکنی
من اسیرِ عشقِ تو هستم و می مانم هنوز
پس چرا دیوانه عمدا بی وفایی میکنی
چون بهایِ عشقِ تو زیبا،، دل و جان من است
از سرِ لج می روی قصدِ جدایی می کنی ؟
#فیروز_احمد_سعیدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلتنگ تو هستم که دلم کرده هوایت
شک نیست، مرا میکشد این درد نهایت
تا چند لب پنجره ها کز کنم از غم
با پنجره ها از تو کنم حرف و حکایت
هی باخود وبا این دل تنگم بزنم حرف
خالی شود از غصه به دل یکسره جایت
ای کاش که این حنجره خاموش بماند
فریاد سکوتم برسد تا به صدایت
با خنده بریدی دل و با گریه دویدم
گفتی به من خسته همین است سزایت
دیوار به دیوار فقط کوچه ی بن بست
از دست من مست ببین کرده جدایت
امشب به تو از درد دلم گفتمت ای عشق
لب با تو ولی باز نکردم به شکایت
تا زنده ام امروز بیا باش ، که فردا
یک مشت فقط خاطره مانده است برایت
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
شک نیست، مرا میکشد این درد نهایت
تا چند لب پنجره ها کز کنم از غم
با پنجره ها از تو کنم حرف و حکایت
هی باخود وبا این دل تنگم بزنم حرف
خالی شود از غصه به دل یکسره جایت
ای کاش که این حنجره خاموش بماند
فریاد سکوتم برسد تا به صدایت
با خنده بریدی دل و با گریه دویدم
گفتی به من خسته همین است سزایت
دیوار به دیوار فقط کوچه ی بن بست
از دست من مست ببین کرده جدایت
امشب به تو از درد دلم گفتمت ای عشق
لب با تو ولی باز نکردم به شکایت
تا زنده ام امروز بیا باش ، که فردا
یک مشت فقط خاطره مانده است برایت
#نسرین_حسینی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زلف و رخسارِ تو ره بر دلِ بیتاب زنند
رهزنان قافله را در شبِ مهتاب زنند
شکوهای نیست زِ طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند!
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رهزنان قافله را در شبِ مهتاب زنند
شکوهای نیست زِ طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند!
#رهی_معیری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دیرگاهیست
که زمین از چرخش ایستاده
نه عاشقانه ایی
نه چشمان منتظری
و نه حتی توهمی برای عشق
براستی چه بر سر این کره ی خاکی آمده؟
کجاست آن پرتوهای خورشید ؟
که تا عمق پیرامون وجودمان را از تاریکی برهاند
و یا شاید آب کند
یخ زدگی های لبهای بی روح
و سردِ وجودمان را
کجاست آن مهتابِ سخاوتمند؟
آنگاه که در حوض حیات خانه موج میزند
و سمفونی لبخند را می نوازد
و گویا تاریکی و ظلمت شب را به سُخره گرفته
چه پایانِ شومی در انتظار است
خداوندا دردهایمان را التیام ببخش
#محمدرضا_رحیمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که زمین از چرخش ایستاده
نه عاشقانه ایی
نه چشمان منتظری
و نه حتی توهمی برای عشق
براستی چه بر سر این کره ی خاکی آمده؟
کجاست آن پرتوهای خورشید ؟
که تا عمق پیرامون وجودمان را از تاریکی برهاند
و یا شاید آب کند
یخ زدگی های لبهای بی روح
و سردِ وجودمان را
کجاست آن مهتابِ سخاوتمند؟
آنگاه که در حوض حیات خانه موج میزند
و سمفونی لبخند را می نوازد
و گویا تاریکی و ظلمت شب را به سُخره گرفته
چه پایانِ شومی در انتظار است
خداوندا دردهایمان را التیام ببخش
#محمدرضا_رحیمی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀