"شب چو در بستم و مست از می نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
ديدی آن ترك ختا دشمن جان بود مرا؟
گرچه عمری به خطا دوست خطابش كردم
منزل مردم بيگانه چو شد خانه ی چشم
آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم
دل كه خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جورِ تو كبابش كردم
زندگی كردن من مردن تدريجی بود
آن چه جان كند تنم عمر حسابش كردم"
#فرخی_یزدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
ديدی آن ترك ختا دشمن جان بود مرا؟
گرچه عمری به خطا دوست خطابش كردم
منزل مردم بيگانه چو شد خانه ی چشم
آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم
دل كه خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جورِ تو كبابش كردم
زندگی كردن من مردن تدريجی بود
آن چه جان كند تنم عمر حسابش كردم"
#فرخی_یزدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
"شب چو در بستم و مست از می نابش كردم
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
ديدی آن ترك ختا دشمن جان بود مرا؟
گرچه عمری به خطا دوست خطابش كردم
منزل مردم بيگانه چو شد خانه ی چشم
آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم
دل كه خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جورِ تو كبابش كردم
زندگی كردن من مردن تدريجی بود
آن چه جان كند تنم عمر حسابش كردم"
#فرخی_یزدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ماه اگر حلقه به در كوفت جوابش كردم
ديدی آن ترك ختا دشمن جان بود مرا؟
گرچه عمری به خطا دوست خطابش كردم
منزل مردم بيگانه چو شد خانه ی چشم
آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افكندم و آبش كردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد
خواندم افسانه شيرين و به خوابش كردم
دل كه خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد
بر سر آتش جورِ تو كبابش كردم
زندگی كردن من مردن تدريجی بود
آن چه جان كند تنم عمر حسابش كردم"
#فرخی_یزدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک دیوانهتر از من دل شیدای من است
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است
جامهای را که به خون رنگ نمودم امروز
بر جفا کاری تو شاهد فردای من است
چیزهایی که نبایست ببیند بس دید
به خدا قاتل من دیده ی بینای من است
سر تسلیم به چرخ آن که نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای من است
دل تماشایی تو دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله یِ بادیه پیمای من است
#فرخی_یزدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
لیک دیوانهتر از من دل شیدای من است
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است
جامهای را که به خون رنگ نمودم امروز
بر جفا کاری تو شاهد فردای من است
چیزهایی که نبایست ببیند بس دید
به خدا قاتل من دیده ی بینای من است
سر تسلیم به چرخ آن که نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای من است
دل تماشایی تو دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله یِ بادیه پیمای من است
#فرخی_یزدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خوبرویان که جگر گوشه نازند همه
پی آزار دل اهل نیازند همه
سوخت پروانه گر از شمع به ما روشن کرد
که رخ افروختگان دوست گدازند همه
بر سر زهد فروشان جهان پای بکوب
که بر ابناء بشر دست درازند همه
نتوان گفت به هر شیشه گری اسکندر
گر چه از حیث عمل آینه سازند همه
خواجگانی که خدا را نشناسند ز عجب
عجبی نیست اگر بنده آزند همه
بسکه در جنس بشر گشته حقیقت نایاب
مردم از پیر و جوان اهل مجازند همه
فرخی آه از آن قوم که در کشور خویش
دوست با دشمن و بیگانهنوازند همه
#فرخی_یزدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پی آزار دل اهل نیازند همه
سوخت پروانه گر از شمع به ما روشن کرد
که رخ افروختگان دوست گدازند همه
بر سر زهد فروشان جهان پای بکوب
که بر ابناء بشر دست درازند همه
نتوان گفت به هر شیشه گری اسکندر
گر چه از حیث عمل آینه سازند همه
خواجگانی که خدا را نشناسند ز عجب
عجبی نیست اگر بنده آزند همه
بسکه در جنس بشر گشته حقیقت نایاب
مردم از پیر و جوان اهل مجازند همه
فرخی آه از آن قوم که در کشور خویش
دوست با دشمن و بیگانهنوازند همه
#فرخی_یزدی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀