گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
حقا کز این غمان برسد مژده امان
گر سالکی به عهد امانت وفا کند
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند
در کارخانهای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سراید خطا کند
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
#حافظ
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
حقا کز این غمان برسد مژده امان
گر سالکی به عهد امانت وفا کند
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند
در کارخانهای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه این ترانه سراید خطا کند
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
#حافظ
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
کمال دلبری و حسن در نظربازیست
به شیوه نظر از نادران دوران باش
خموش حافظ و از جور یار ناله مکن
تو را که گفت که در روی خوب حیران باش
#حافظ
#ت
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
کمال دلبری و حسن در نظربازیست
به شیوه نظر از نادران دوران باش
خموش حافظ و از جور یار ناله مکن
تو را که گفت که در روی خوب حیران باش
#حافظ
#ت
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
چون شعله در دستان دشت پنبه گیرم
دستی بده، تا قبل افتادن بگیرم
تصمیم هایی مانده از دوران کبری
تصمیم دارم کلّ شان را من بگیرم!
گیرم کسی عشقش کشید و عاشقم شد
دیگر نباید حسّ سوء ظن بگیرم
من یوسف قرنم، زلیخا خاطرت تخت
این بار میخواهم خودم گردن بگیرم
یک روز قبل جشن یاد من بینداز
با میوه، چسب زخم هم حتما بگیرم
از لحظهای که دست تو آلودهام شد
در شهر میگردم که پیراهن بگیرم!
ای عشق! دستم را بگیر و حائلم باش
می ترسم از دامان اهریمن بگیرم
#اميد_صباغ_نو
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
دستی بده، تا قبل افتادن بگیرم
تصمیم هایی مانده از دوران کبری
تصمیم دارم کلّ شان را من بگیرم!
گیرم کسی عشقش کشید و عاشقم شد
دیگر نباید حسّ سوء ظن بگیرم
من یوسف قرنم، زلیخا خاطرت تخت
این بار میخواهم خودم گردن بگیرم
یک روز قبل جشن یاد من بینداز
با میوه، چسب زخم هم حتما بگیرم
از لحظهای که دست تو آلودهام شد
در شهر میگردم که پیراهن بگیرم!
ای عشق! دستم را بگیر و حائلم باش
می ترسم از دامان اهریمن بگیرم
#اميد_صباغ_نو
#چ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
میشود قلب مرا هم تو نگاهی بکنی
میشود از سر عادت تو صدایم بکنی
میشود صحبت تلخ،ورد زبانت نشود
میشود باز مرا عشق صدایم بکنی...!
#نادیاتوان
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
میشود از سر عادت تو صدایم بکنی
میشود صحبت تلخ،ورد زبانت نشود
میشود باز مرا عشق صدایم بکنی...!
#نادیاتوان
#م
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#مجذوب_تبریزی
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سر گرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نیام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
#ی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون اشکی که بر جانی فتاد
شعله تا سر گرم کار خویش شد
هر نیی شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت کین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنیت را سوختم
زانکه می گفتی نیام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
#ی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#هلالی_جغتایی
نمیتوان به تو شرح بلای هجران کرد
فتادهام به بلایی که شرح نتوان کرد
جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست
که تیر غمزهی او هر چه کرد پنهان کرد
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نمیتوان به تو شرح بلای هجران کرد
فتادهام به بلایی که شرح نتوان کرد
جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست
که تیر غمزهی او هر چه کرد پنهان کرد
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
یک شب اگر من دور از آن گیسوی در هم اوفتم
بالین سودا زیر سر بر بستر غم اوفتم
چون در نگیرد سوز من با شمع رویش، دل ازان
رو سوی دیوار آورم، در شب به ماتم اوفتم
دامن چو صبح از مهر او زینسان که در خون می کشم
هر لحظه در صد موج خون زین چشم پر نم اوفتم
چون نقطه پیش خط نهد از خاک گندم گون رخش
زان دانه درد از بلا روزی چو آدم اوفتم
هر سو به جست و جوی او چون آب می گردم روان
در پای آن سرو سهی هر جا که یابم، اوفتم
با غمزه گو تا زان کمان تیری زند بر جان من
باشد به فتراک تو زان ابروی پر خم اوفتم
خواهم چو خسرو یک شبی افتم بدان مه در دچار
بسیار می خواهم، ولی از بخت بد کم اوفتم
امیرخسرو دهلوی
#ی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بالین سودا زیر سر بر بستر غم اوفتم
چون در نگیرد سوز من با شمع رویش، دل ازان
رو سوی دیوار آورم، در شب به ماتم اوفتم
دامن چو صبح از مهر او زینسان که در خون می کشم
هر لحظه در صد موج خون زین چشم پر نم اوفتم
چون نقطه پیش خط نهد از خاک گندم گون رخش
زان دانه درد از بلا روزی چو آدم اوفتم
هر سو به جست و جوی او چون آب می گردم روان
در پای آن سرو سهی هر جا که یابم، اوفتم
با غمزه گو تا زان کمان تیری زند بر جان من
باشد به فتراک تو زان ابروی پر خم اوفتم
خواهم چو خسرو یک شبی افتم بدان مه در دچار
بسیار می خواهم، ولی از بخت بد کم اوفتم
امیرخسرو دهلوی
#ی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ای شب منم [و] وصال جانان امشب
بگریخته از زمانه پنهان امشب
ما را به تو حاجت است می دان امشب
تعجیل مکن به صبح خندان امشب
#اوحدالدین_کرمانی
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بگریخته از زمانه پنهان امشب
ما را به تو حاجت است می دان امشب
تعجیل مکن به صبح خندان امشب
#اوحدالدین_کرمانی
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
هر سلامی میرسد انگار باور میکنم
بی طمع،از ماده گرگی هار باور میکنم
گرگم اما یک غریبه در میان دشت خود
آری آری بُزدلم ،ناچار باور میکنم
سگ خورش کرده تمام گله را چوپان،ولی
میکند انکار و من هربار باور میکنم
باورش سخت است اما مردنم را عاقبت
با هجوم گله ی کفتار باور میکنم
دم نزن از حق،که من حق را فقط ای شیخ شهر
بر بلندای وقارِ دار باور میکنم...
#ابوالفضل_یحیایی
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بی طمع،از ماده گرگی هار باور میکنم
گرگم اما یک غریبه در میان دشت خود
آری آری بُزدلم ،ناچار باور میکنم
سگ خورش کرده تمام گله را چوپان،ولی
میکند انکار و من هربار باور میکنم
باورش سخت است اما مردنم را عاقبت
با هجوم گله ی کفتار باور میکنم
دم نزن از حق،که من حق را فقط ای شیخ شهر
بر بلندای وقارِ دار باور میکنم...
#ابوالفضل_یحیایی
#ه
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
به استخاره سراغ از دلم مگیر که عمریست
کتابی ام که به غیر از عذاب، آیه ندارد
برای صحبت آیینهها به سنگ بیندیش
صریح باش، که دل طاقت کنایه ندارد
#فاضل_نظری
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
کتابی ام که به غیر از عذاب، آیه ندارد
برای صحبت آیینهها به سنگ بیندیش
صریح باش، که دل طاقت کنایه ندارد
#فاضل_نظری
#ب
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
گفتی که وقت سحر سویت کنم گذری
ترسم ز پی نرسد این شام را سحری
خواهم که با تو شبی در پرده باده خورم
گر خون من بخوری ور پردهام بدری
آغاز هر طربی انجام هر طلبی
هم ماه نوش لبی و هم سر و سیمبری
سرچشمهٔ نمکی خورشید نه فلکی
هم فتنهٔ ملکی هم آفت بشری
دل بند و دل گسلی، در دلبری مثلی
هم در حضور دلی هم غایت از نظری
بی پرده گر قدمی سوی چمن بچمی
هم جیب غنچه دری هم آب گل ببری
بگشا به بذله دهن نرخ شکر بشکن
زیرا که وقت سخن شیرینتر از شکری
در شاه راه طلب جانم رسید به لب
لیکن ز سر لبت هیچم نشد خبری
در عین خسرویم مملوک خویش بخوان
افزوده کن ز کرم بر قدر من قدری
یارب میان تو را هیچ آفتی نرسد
کز بهر کشتن من خوش بستهای کمری
هر دم ز شوق لبت در خون تپیده دلی
هر سو ز دست غمت در پا فتاده سری
تا کی خبر نشوی از حال خستهدلان
گویا ز عدل ملک یک باره بی خبری
#فروغی_بسطامی
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ترسم ز پی نرسد این شام را سحری
خواهم که با تو شبی در پرده باده خورم
گر خون من بخوری ور پردهام بدری
آغاز هر طربی انجام هر طلبی
هم ماه نوش لبی و هم سر و سیمبری
سرچشمهٔ نمکی خورشید نه فلکی
هم فتنهٔ ملکی هم آفت بشری
دل بند و دل گسلی، در دلبری مثلی
هم در حضور دلی هم غایت از نظری
بی پرده گر قدمی سوی چمن بچمی
هم جیب غنچه دری هم آب گل ببری
بگشا به بذله دهن نرخ شکر بشکن
زیرا که وقت سخن شیرینتر از شکری
در شاه راه طلب جانم رسید به لب
لیکن ز سر لبت هیچم نشد خبری
در عین خسرویم مملوک خویش بخوان
افزوده کن ز کرم بر قدر من قدری
یارب میان تو را هیچ آفتی نرسد
کز بهر کشتن من خوش بستهای کمری
هر دم ز شوق لبت در خون تپیده دلی
هر سو ز دست غمت در پا فتاده سری
تا کی خبر نشوی از حال خستهدلان
گویا ز عدل ملک یک باره بی خبری
#فروغی_بسطامی
#گ
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
انسان ها را باور کن
ابرها را،
باد ها را،
کتاب ها را دوست بدار
دردِ شاخه ی خشکیده را دریاب
و دردِ ستاره ای را که خاموش می شود.
و درد جانوری مجروح را
اما بیش از همه
درد انسان ها را دریاب
بگذار طبیعتِ غنی شادمانت کند
بگذار نور و تاریکی شادیت بخشند
بگذار چهار فصل به وجدت آورند
اما بیش از همه
بگذار انسان ها شادمانت کنند....
#ناظم_حکمت
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ابرها را،
باد ها را،
کتاب ها را دوست بدار
دردِ شاخه ی خشکیده را دریاب
و دردِ ستاره ای را که خاموش می شود.
و درد جانوری مجروح را
اما بیش از همه
درد انسان ها را دریاب
بگذار طبیعتِ غنی شادمانت کند
بگذار نور و تاریکی شادیت بخشند
بگذار چهار فصل به وجدت آورند
اما بیش از همه
بگذار انسان ها شادمانت کنند....
#ناظم_حکمت
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
نقد غمت خریدم با صد هزار شادی
روی مراد دیدم در عین نامرادی
مات خط تو بودم در نشهٔ نباتی
خاک در تو بودم در عالم جمادی
اول به من سپردی گنج نهان خود را
آخر ز من گرفتی سرمایهای که دادی
در چنگ من نیامد مرغی ز هیچ گلشن
در دام من نیفتاد صیدی ز هیچ وادی
چشمی نمیتوان داشت در راه هر مسافر
گوشی نمیتوان داد بر بانگ هر منادی
چون راستی محال است در طبع کج کلاهان
گیرم که باز گردد گردون ز کج نهادی
ترسم دلش برنجد از من و گر نه هر شب
صد ناله میفرستم با باد بامدادی
پیر مغان به قولم کی اعتماد میکرد
گر بر حدیث واعظ میکردم اعتمادی
گر تاجر وفایی دکان به هرزه مگشا
زیرا که من ندیدم جنسی بدین کسادی
تا جذبهای نگیرد دامان دل فروغی
حق را نمیتوان جست با صد هزار هادی
#فروغی_بسطامی
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
روی مراد دیدم در عین نامرادی
مات خط تو بودم در نشهٔ نباتی
خاک در تو بودم در عالم جمادی
اول به من سپردی گنج نهان خود را
آخر ز من گرفتی سرمایهای که دادی
در چنگ من نیامد مرغی ز هیچ گلشن
در دام من نیفتاد صیدی ز هیچ وادی
چشمی نمیتوان داشت در راه هر مسافر
گوشی نمیتوان داد بر بانگ هر منادی
چون راستی محال است در طبع کج کلاهان
گیرم که باز گردد گردون ز کج نهادی
ترسم دلش برنجد از من و گر نه هر شب
صد ناله میفرستم با باد بامدادی
پیر مغان به قولم کی اعتماد میکرد
گر بر حدیث واعظ میکردم اعتمادی
گر تاجر وفایی دکان به هرزه مگشا
زیرا که من ندیدم جنسی بدین کسادی
تا جذبهای نگیرد دامان دل فروغی
حق را نمیتوان جست با صد هزار هادی
#فروغی_بسطامی
#ن
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀