تربیت عشق
#غزلی_از واقف لاهوری
سودای تو از سر رود اصلا شدنی نیست
این است بلایی که ز سر وا شدنی نیست
دلتنگِ توام نیست سرِ باغ و بهارم
چشمم به گل و سرو و سمن وا شدنی نیست
با ما دلِ بی رحم بتان صاف نگردید
فریاد ازین سنگ که مینا شدنی نیست
معمورۀ دلها ز غمت رو به خرابی ست
کو شهر که از جور تو صحرا شدنی نیست؟
شورِ عجبی از تو فتاده ست به سرها
کو قطره که از شوق تو دریا شدنی نیست؟
از نکهتِ پیراهنِ یوسف چه گشاید؟
چشمم بجز از بوی تو بینا شدنی نیست
روزی که به استاد سپردند مرا گفت:
کین والۀ عشق آمده ملّا شدنی نیست
ما را ز خرابات به مسجد نَتَوان برد
دامانِ می آلوده مصلّا شدنی نیست
یک مشت شرر نیست در آتشکدۀ دل
کز تربیت عشق، ثریّا شدنی نیست
صد رنگ غم آمیخته با خونِ دلِ من
جانا مخور این می که گوارا شدنی نیست
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#غزلی_از واقف لاهوری
سودای تو از سر رود اصلا شدنی نیست
این است بلایی که ز سر وا شدنی نیست
دلتنگِ توام نیست سرِ باغ و بهارم
چشمم به گل و سرو و سمن وا شدنی نیست
با ما دلِ بی رحم بتان صاف نگردید
فریاد ازین سنگ که مینا شدنی نیست
معمورۀ دلها ز غمت رو به خرابی ست
کو شهر که از جور تو صحرا شدنی نیست؟
شورِ عجبی از تو فتاده ست به سرها
کو قطره که از شوق تو دریا شدنی نیست؟
از نکهتِ پیراهنِ یوسف چه گشاید؟
چشمم بجز از بوی تو بینا شدنی نیست
روزی که به استاد سپردند مرا گفت:
کین والۀ عشق آمده ملّا شدنی نیست
ما را ز خرابات به مسجد نَتَوان برد
دامانِ می آلوده مصلّا شدنی نیست
یک مشت شرر نیست در آتشکدۀ دل
کز تربیت عشق، ثریّا شدنی نیست
صد رنگ غم آمیخته با خونِ دلِ من
جانا مخور این می که گوارا شدنی نیست
#س
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
ای گریه! هر کجا که دلت می کشد برو...
#غزلی_از واقف لاهوری
____
دردِ تو را عزیزتر از جان نگاه داشت
خوش باد دل که حرمتِ مهمان نگاه داشت
سودا مکن به زلف که این کج معامله
ما را تمام عمر پریشان نگاه داشت
ایمان اگر بَرَد به سلامت تعجب است
دلداده یی که از غمِ او جان نگاه داشت
شرمندۀ حمایتِ عشقم که آن جناب
دردِ مرا ز آفتِ درمان نگاه داشت
در اشکباری ابر طَرَف شد به من ولی
عشق آبروی دیدۀ گریان نگاه داشت
چشمی سیه نکرد به مرهم تمامِ عمر
داغم ز بسکه حقِ نمکدان نگاه داشت
ای گریه! هر کجا که دلت می کشد برو
زین بیشتر عنانِ تو نَتْوان نگاه داشت
قربانِ آن نگاه که با من به رغمِ غیر
سررشتۀ عنایت پنهان، نگاه داشت
برداشت یار این دلِ صد پاره را ز خاک
وز لطف همچو گل به گریبان نگاه داشت
واقف ز رشکِ درد، تو یارِ عزیز را
دزدید از دلِ خود و در جان نگاه داشت
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#غزلی_از واقف لاهوری
____
دردِ تو را عزیزتر از جان نگاه داشت
خوش باد دل که حرمتِ مهمان نگاه داشت
سودا مکن به زلف که این کج معامله
ما را تمام عمر پریشان نگاه داشت
ایمان اگر بَرَد به سلامت تعجب است
دلداده یی که از غمِ او جان نگاه داشت
شرمندۀ حمایتِ عشقم که آن جناب
دردِ مرا ز آفتِ درمان نگاه داشت
در اشکباری ابر طَرَف شد به من ولی
عشق آبروی دیدۀ گریان نگاه داشت
چشمی سیه نکرد به مرهم تمامِ عمر
داغم ز بسکه حقِ نمکدان نگاه داشت
ای گریه! هر کجا که دلت می کشد برو
زین بیشتر عنانِ تو نَتْوان نگاه داشت
قربانِ آن نگاه که با من به رغمِ غیر
سررشتۀ عنایت پنهان، نگاه داشت
برداشت یار این دلِ صد پاره را ز خاک
وز لطف همچو گل به گریبان نگاه داشت
واقف ز رشکِ درد، تو یارِ عزیز را
دزدید از دلِ خود و در جان نگاه داشت
#ا
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#شعر_افغانستان
#غزلی_از براتعلی فدایی
شب است و در دلِ ظلمت شراره می نگرم
شراره در دلِ هر سنگِ خاره می نگرم
روندگانِ سحر را پیاده می بینم
سپاهِ ظلمتِ شب را سواره می نگرم
چمن ز بادِ خزان ورشکست و گل افسرد
ز غصّه پیرهنِ غنچه پاره می نگرم
لباسِ درزیِ شب را که تار و پودِ خطاست
به راهیان سحر بدقواره می نگرم
مسافرانِ قضا را به کف به قصد سفر
هزار سُبحه پیِ استخاره می نگرم
ز خونِ غنچه و اشکِ شکوفه در بازار
به شیشه های تجارت عصاره می نگرم
چه باور است مرا صبحِ امن و آزادی
به ظلمتی که ز سرها مناره می نگرم
هر آنچه زآتش و خون دیده ام به مسلخِ عشق
به نام صلح «فدایی» دوباره می نگرم
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#غزلی_از براتعلی فدایی
شب است و در دلِ ظلمت شراره می نگرم
شراره در دلِ هر سنگِ خاره می نگرم
روندگانِ سحر را پیاده می بینم
سپاهِ ظلمتِ شب را سواره می نگرم
چمن ز بادِ خزان ورشکست و گل افسرد
ز غصّه پیرهنِ غنچه پاره می نگرم
لباسِ درزیِ شب را که تار و پودِ خطاست
به راهیان سحر بدقواره می نگرم
مسافرانِ قضا را به کف به قصد سفر
هزار سُبحه پیِ استخاره می نگرم
ز خونِ غنچه و اشکِ شکوفه در بازار
به شیشه های تجارت عصاره می نگرم
چه باور است مرا صبحِ امن و آزادی
به ظلمتی که ز سرها مناره می نگرم
هر آنچه زآتش و خون دیده ام به مسلخِ عشق
به نام صلح «فدایی» دوباره می نگرم
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
حکایت
#غزلی_از عماد خراسانی
ای آسمان! مگر دل دیوانۀ منی
کاینگونه شعله می کشی و نعره می زنی
نالان و اشکبار مگر عاشقیّ و مست
با خویشتن چو ما مگر ای دوست، دشمنی
طبع بُتانی ای که چُنین در تغیّری
یا خاطراتِ عمر، که تاریک و روشنی؟
چون من رَواست هر چه بسوزی که بی سبب
بدنام دهر گشته ای و پاکدامنی
ای سقفِ محبسِ بشر، این آه و ناله ها
نگشوده است ای عجب اندر تو روزنی
بد نامی تو بود و غم ما هر آنچه بود
شد وقت آنکه خیمه از این خاک برکنی
اینقدْر بارِ خاطرِ زندانيانِ خاک
نشکسته است پشت تو، سنگی تو آهنی؟
وقت است کز تحمّل این بار بگذری
خود را بر این گروهِ پریشان درافکنی
من مستم و تو نعره زن، امشب حکایتی است
میخانه ات کجاست؟ که سر خوش تر از منی
چون زیرِ خاکِ تیره شدم یاد من بکن
هر جا که حلقه دیدی، دستی به گردنی
دانی که آگه است ز حال دل عماد؟
آن برزگر که آتشش افتد به خرمنی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
#غزلی_از عماد خراسانی
ای آسمان! مگر دل دیوانۀ منی
کاینگونه شعله می کشی و نعره می زنی
نالان و اشکبار مگر عاشقیّ و مست
با خویشتن چو ما مگر ای دوست، دشمنی
طبع بُتانی ای که چُنین در تغیّری
یا خاطراتِ عمر، که تاریک و روشنی؟
چون من رَواست هر چه بسوزی که بی سبب
بدنام دهر گشته ای و پاکدامنی
ای سقفِ محبسِ بشر، این آه و ناله ها
نگشوده است ای عجب اندر تو روزنی
بد نامی تو بود و غم ما هر آنچه بود
شد وقت آنکه خیمه از این خاک برکنی
اینقدْر بارِ خاطرِ زندانيانِ خاک
نشکسته است پشت تو، سنگی تو آهنی؟
وقت است کز تحمّل این بار بگذری
خود را بر این گروهِ پریشان درافکنی
من مستم و تو نعره زن، امشب حکایتی است
میخانه ات کجاست؟ که سر خوش تر از منی
چون زیرِ خاکِ تیره شدم یاد من بکن
هر جا که حلقه دیدی، دستی به گردنی
دانی که آگه است ز حال دل عماد؟
آن برزگر که آتشش افتد به خرمنی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تمنّا
تلخ تلخم به من امروز شرابی بدهید
به منِ غمزده یک جرعۀ آبی بدهید
جگرم سوخت رفیقان، منِ بی حوصله را
خبری، حرف خوشی؛ وعدۀ نابی بدهید
من چه کردم که پریشانم و خونین جگرم؟
به سؤال منِ سرگشته جوابی بدهید
هیچکس با دلِ بیچارۀ من یار نشد
دلِ نفرین شده را برده عذابی بدهید
به خدا جان و تنم خسته و درمانده شده
به تن خستۀ من وعدۀ خوابی بدهید
منکه از وعدۀ عشّاق جهان با خبرم
وعده ای هم به دلم بهر ثوابی بدهید
#غزلی_از مهدی آهی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
تلخ تلخم به من امروز شرابی بدهید
به منِ غمزده یک جرعۀ آبی بدهید
جگرم سوخت رفیقان، منِ بی حوصله را
خبری، حرف خوشی؛ وعدۀ نابی بدهید
من چه کردم که پریشانم و خونین جگرم؟
به سؤال منِ سرگشته جوابی بدهید
هیچکس با دلِ بیچارۀ من یار نشد
دلِ نفرین شده را برده عذابی بدهید
به خدا جان و تنم خسته و درمانده شده
به تن خستۀ من وعدۀ خوابی بدهید
منکه از وعدۀ عشّاق جهان با خبرم
وعده ای هم به دلم بهر ثوابی بدهید
#غزلی_از مهدی آهی
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
باغِ حضور
بیا و در دلم آویز درد یک شب را
و قطره قطره به جانم بریز این تب را
مرا به باغِ حضورِ پُر از ستاره ببر!
بریز در دلِ من جرعه جرعۀ شب را
چه باده های غریبی به جامِ شب جاریست
که خنده خنده بنوشیم این لبالب را!
مرا به باده پرستیّ باغ دعوت کن
و تر کن از قدحِ آتشین خود لب را
به باد دادم و دیوانه وار می خندم
گذشته های دلم را، مرام و مذهب را
گره بزن دلِ من را به رسمِ جنگل و رود
بکار در دل من ریشه های مشرب را
شبیه خندۀ مرداب های منفورم
بیا و در دلم آویز درد یک شب را
#غزلی_از محمدرضا دیری
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀
بیا و در دلم آویز درد یک شب را
و قطره قطره به جانم بریز این تب را
مرا به باغِ حضورِ پُر از ستاره ببر!
بریز در دلِ من جرعه جرعۀ شب را
چه باده های غریبی به جامِ شب جاریست
که خنده خنده بنوشیم این لبالب را!
مرا به باده پرستیّ باغ دعوت کن
و تر کن از قدحِ آتشین خود لب را
به باد دادم و دیوانه وار می خندم
گذشته های دلم را، مرام و مذهب را
گره بزن دلِ من را به رسمِ جنگل و رود
بکار در دل من ریشه های مشرب را
شبیه خندۀ مرداب های منفورم
بیا و در دلم آویز درد یک شب را
#غزلی_از محمدرضا دیری
❀═༅࿇✤ ⃟❤ ⃟ ✤࿇༅═❀