💖کافه شعر💖
2.68K subscribers
4.42K photos
2.94K videos
12 files
1.06K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
در شبی ظلمانی و خاموش دریا خون گریست
ضجّه زد ساحل علیٌ وا علیٌ یا علی

عالم خاکی نشد مأوای آن روح سِتُرگ
گشت خالی این صدف زان دُرِّ بی همتا علی

آبرو رفت از زمین تا رفت شاه عدل و عشق
شد طنین افکن نوای لا فَتٰی اِلّا عَلی


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سماجت کرده دل تا دلبخواهش را نگه دارد
در این شطرنج بی سرباز، شاهش را نگه دارد

غم زخم از خودی خوردن به شعرم داد فرصت تا
برای یوسفِ احساس، چاهش را نگه دارد

قسم دادم خدای عشق را هر شب، مقدّر کن
میان کافران، دل، قبله گاهش را نگه دارد

من از این فاصله با عکس رویت دلخوشم امّا
موّفّق می شود این برکه ماهش را نگه دارد؟

بزن لبخند تا یک لحظه از یُمن نگاه عشق
قلم هم، بغض اشک و سوز آهش را نگه دارد

هزاران عشوه در لحن سکوتت باله می‌رقصد
چگونه می تواند دل نگاهش را نگه دارد ؟!

برای بردن دل چشمهای روشنت کافی ست
بگو فرمانده ی حُسنت سپاهش را نگه دارد


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
‍شعرهای الکنم سَر خورده از تکرارها
همچنان حلّاج مانده بی زبان بر دارها

بیوفایی کرد و رفت از شهر خاموش غزل
آری افتاده قیامت بعد از این، دیدارها

ای زلیخا عشق را با وزنه ی عقلت مسنج
یوسفت اُفتاده از رونق در این بازارها

بیوفا گر خواندمت مِهر از من عاشق مگیر
بنده معذورم از این کم گفتن بسیارها

شد مکدّر شعرم از خودخواهی تقدیرِ عشق
گشت مدفون از جفا در هجمه ی زنگارها

دل پی دیوان عشقش زار و سرگردان مشو
جای هر در شد بنا از سنگِ غم دیوارها


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گوهری یکدانه بودی گرم بازارت شدم
دل فدایت کردم و با جان خریدارت شدم

خیل مشتاقان فراوان بود و با یاری بخت
این من بی ادّعای ساده دل یارت شدم

کوله ای از غم به دوشت بود و من با همدلی
تکیه گاه خستگی ها در شب تارت شدم

تا که از زخم زبان و چشم باشی در امان
پیش چشم حاسدان ملزم به انکارت شدم

خود بیا حلّ معمّا کن چگونه از لبت !
بوسه ها دارم طلب امّا بدهکارت شدم؟


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
مثلِ گیسویت پریشان است، قلبِ بیقرار
آمده جان بر لب از، دلشوره های انتظار

می تراود از نگاهت، مستی و شعر و شراب
معنی آرامشی همچون صدای آبشار

ریخته بال و پرت مانند من از درد عشق
همنفس، ای بهترین رؤیای خوب ماندگار

گفته بودی یکشبی خو کن به زندان قفس
آسمان را بی پَر پرواز میخواهی چه کار؟

فرض کن حتّی شبی هم بشکند قفل قفس
فکر کردی کُلّ این دنیا چه باشد جز حصار؟

مرغ امید از هوای شهر ما کوچیده است
در چنین سرمای جانسوزی نمی آید بهار

حرف دل امّا فقط این مصرع کوتاه شد:
تا تو را دارم، ندارم بیم، از این روزگار

در کمال ناامیدی، ای تمام باورم
هستی ام تنها تویی و یک دل، امیدوار

چشمهایت را مگیر از من در این زندان غم
ای نگاهت مرهمی، بر زخمهای بیشمار



#حامد_بیدل   

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سهم دل شکسته ی ما بارش غم است
تن پوش آسمان دل از ابر ماتم است

پشت نگاه عاشقت ای با وفای من
بغضی نشسته است که با درد توأم است

می بینمت دچار شدی مثل من به عشق
بر گونه های برگ گلت ردّ شبنم است

اشک تو را چو دید قلم بیصدا شکست
پشت تمام قافیه ها از غمت خم است

بختت سیاه کرده به تن، روزگار ما
ماتم چنان گرفته که گویی محرّم است

باکَت نباشد ای گل خوشرنگ آرزو
دانی که عشق بر همه دردی مقدّم است؟

دل از تو دست کی کِشد این غیر ممکن است
حتّی بهشت بی تو برایم جهنم است

دردت به جان خسته ی من، صبر پیشه کن
دیگر نبینم ای غزلم، چشم تو نم است


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر دل، جان به لب از فاصله ها می آید
از غمش قافیه با خوف و رجا می آید

سبب تر شدن گونه ی احساساتم
اشک شعری ست که از چشم هجا می آید

تو نمی آیی و آشفته ردیفی انگار
با دل زخمی و با قد دوتا می آید

مبتلا نیست دلت، گر بشود می فهمی
درد عشق ست که بی چون و چرا می آید

ناله گر کرد قلم، شکوه مکن، باور کن
سنگ هم از غم هجران به صدا می آید

کاش می شد که حضوراً به تو گویم که چقدر
عشق بر قامت چشمان شما می آید

زیر باران وفا مست شوم روزی کاش
با شمیمی که از آن موی رها می آید

تو نمی آیی و افسوس که از راه شبی
مرگ با دست پُر و عقده گشا می آید


#حامد_بیدل💞

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای آنکه به شبهای من خسته چو ماهی
یادی ز دل سوخته کن گاه به گاهی

از ما مگذر ساده که این قلب شکسته
در دام تو افتاده چه خواهی چه نخواهی

حاجت به دو تا لشکر زلف تو نباشد
تا دل بتوان بُرد به افسون نگاهی

از عشق گذر کردی و انگار نه انگار
من ماندم و دریای غم لایتناهی

با رفتن تو قایق سرگشته ی احساس
آهسته مرا بُرد به گرداب تباهی

از گونه و چالت چو حذر کرد صد افسوس
افتاد دل در به در از چاله به چاهی

گر شاکی و هم متهمم لیک تو دانی
جز عشق ندارد دل من هیچ گناهی

آه ای قلم اشک فشان بس کن و او را
آتش مکشان با شرر خسته ی آهی


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
تو ای تنها چراغ و چشم خانه
بدونت غمکده شد آشیانه

مذاب غم ز دل تا دیده سر رفت
کشیده غصّه از هر سو زبانه

پریشان قلب من چون بید مجنون
نکرده زلف شب را بی تو شانه

نشسته طفل دل بیدار تا صبح
گرفته هی نبودت را بهانه

گلویش پر شد از اندوه و ماتم
که سر داده نوای عاشقانه

و دنیا هم برای مرد تنها
کشیده بارها خط و نشانه

صدای ناله ام در جستجویت
رود از این کران تا آن کرانه

نشستم منتظر شاید بیایی
نمی خواند دلم دیگر ترانه

میان خانه ی قلبم همیشه
فقط عشق تو مانَد جاودانه


#حامد_بیدل  

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
قلبی که پریشان شده ی زلف نگار است
زخم از غم هر زخمه ی ناکوک سه تار است

دیوانه شده شاعر و در چنته ندارد
یک واژه که زیبنده ی آن ماه عذار است

در بیشه ی ما، کنج وفا، غمزده شیری
عمریست به چشمان غزال تو شکار است

با خَلق چه کرده نگه و چشم خُمارت
صد میکده مستانه سر میز قمار است

جمعیّت عشّاق به صد ناله نوشتند
بی شمع رُخت محفلشان تیره و تار است

صد پیر و جوان عاشق مجنون شده داری
این قلب ترک خورده ی ما در چه شمار است ؟!


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
از من چه میماند اگر روزی نباشی؟
یک ماهی بیجان درون حوض کاشی

من بی تو هیچم، روح سرگردان من را
با حرف رفتن، از چه ای جان! میخراشی؟



#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تا که شد دریای دل درگیر طوفان بیشتر
دیده شد در دیده ی تو شوق عصیان بیشتر

دیدنت جانی دوباره می دمد بر پیکرم
می کنی آن روی مه را از چه پنهان بیشتر ؟!

این دل مجنون بی کس، قلب پاک و سر به زیر
سوخته از هر غمی، از درد هجران بیشتر

در امور عاشقی، دلدادگی و دلبری
واردی بر اصل فن، بر نقض پیمان بیشتر

در دل ایّوبی من رمز و راز عشق تو
آشکارا شد، مکن انکار و کتمان بیشتر

گشته ام مصداق شعر شاعر فرزانه ای:
"از خطای دیده ام، دل داده تاوان بیشتر"

در سکوت محض دل بستن میان عشق و مرگ
می رسد بر گوش جان، ناقوس پایان بیشتر

نیست ناممکن وصال، امّا در این دوران هجر
بی وفایی و جدایی دارد امکان بیشتر

فقر گفتی می برد از یاد درد عاشقی
شد غم عشق من از ناخوردن نان بیشتر

لشکر حاسد اگر جمعند با صدها سلاح
در مصاف عشق، هستم مرد میدان بیشتر

گرچه کوتاه است دستم، دست بردار از جفا
چون که گردون می کند یک روز جبران بیشتر


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
روزگاری پیشتر ما هم بهاری داشتیم
عاشقان سینه چاک و با وقاری داشتیم

در فراسوی تمام رنجهای ناگزیر
دلخوشیهای بزرگ و بیشماری داشتیم

هر کدام از ما میان کلبه ی احساسمان
دلبری جانانه، یار گلعذاری داشتیم

در مقام عاشقی ها، از نجابت از وفا
دور تا دور نگاه دل حصاری داشتیم

شب که می شد تا سحرگه در هوای وصل یار
نور شمع و قطعه شعری و سه تاری داشتیم

مالک کلّ جهان بودیم در هنگام عشق
گوهری یکدانه و چشم انتظاری داشتیم

دیر فهمیدیم در بازی تلخ روزگار
دوستان دشمن و آتش بیاری داشتیم

خنده با لبهایمان بیگانه شد، دانی چرا؟؟
چون رفیق نارفیق کهنه کاری داشتیم



#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
برگرد عزیز دلم آنجا خبری نیست
آفت زده آن باغ و امید ثمری نیست

یک عمر قفس مانع پرواز شد افسوس
اکنون که گشودند درش، بال و پری نیست

دنبال چه ای !؟ ای دل غافل، دل مغموم
از مهر و وفا در دل سنگش اثری نیست

گفتم که مجو گوهر عاشق شدن ای جان
ره توشه ی این راه به جز در به دری نیست

گفتی خبرت نیست مگر ؟! در چه خیالی ؟
از عشق، از این درد مداوم، حذری نیست

دیوار به دیوار بجویی و نیابی
در خانه ی غم، پنجره ای نیست، دری نیست


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
روزگاری پیشتر ما هم بهاری داشتیم
عاشقان سینه چاک و با وقاری داشتیم

در فراسوی تمام رنجهای ناگزیر
دلخوشیهای بزرگ و بیشماری داشتیم

هر کدام از ما میان کلبه ی احساسمان
دلبری جانانه، یار گلعذاری داشتیم

در مقام عاشقی ها، از نجابت از وفا
دور تا دور نگاه دل حصاری داشتیم

شب که می شد تا سحرگه در هوای وصل یار
نور شمع و قطعه شعری و سه تاری داشتیم

مالک کلّ جهان بودیم در هنگام عشق
گوهری یکدانه و چشم انتظاری داشتیم

دیر فهمیدیم در بازی تلخ روزگار
دوستان دشمن و آتش بیاری داشتیم

خنده با لبهایمان بیگانه شد، دانی چرا؟؟
چون رفیق نارفیق کهنه کاری داشتیم


#حامد_بیدل

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای دل مرا ببخش! امیدت بر آب شد
دریای عشق در نظرت چون سراب شد

نقشِ بر آب شد همه ی آرزوی تو
مانند حجمِ خالی و‌ پوچِ حباب شد

قصدم سرودن غزلی عاشقانه بود
شعرم چکیده ی غم و رنجی مذاب شد

تصویر باورم که شکست از هجوم درد
بر روی واژه های سکوتم خراب شد

عمری به انتظار، شب و‌ روز من گذشت
آغوش عاشقانه، خیالات و خواب شد

رازی که بر ملا شده بر دار آرزو
با خاطرات خط خطی ام بی حساب شد

از او چه ماند؟ از تب عشقش؟ برای من
جز عکس کهنه ای که به دیوار، قاب شد

تقصیر کیست؟! من ! تو ! و یا عشق؟ یاد او_
شأن نزول آیه ی درد و عذاب شد


#حامد_بیدل  

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀