💖کافه شعر💖
2.59K subscribers
4.39K photos
2.93K videos
12 files
1.04K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram

مأوای ما گلبرگ کوچکی‌ست
بازمانده از باغی دور
با هزار زمستانِ دیوانه‌اش در پی
و سهم ستاره از آفتاب
تنها تبسم پنهانی‌ست
که در انعکاسِ تکلمِ شب جاری‌ست.

خدایا از آن پرنده‌ی کوچک سبز
اگر خبر داری،
بهار امسال را پر از سلام و ترانه کن.


#علی_صالحی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
اینجا دلِ بی عشق چون یک سینه پرآه است
یک بـرکه ی متروکه و بی جلـوه ی ماه است

صـد واژه در گنجـینه ی ذهـنش فــرو مـانده
شـاعر نگاهـش گیـر یک تعبـیر دلخـواه است

شــعـر از عبـــور  واژگان گـریان و نـالان شد
شاید که فهمیده نگاهش سرد وجانکاه است

از تــو ســرودم ، تا دلم راحت شود ،هر چند
در چشمهایم خیره گفتند، اینکه گمراه است

یک سـو ردیف و قـافـیه، یک ســو دلی تـنها
شـاید برایـم شـاعـری ،آسـان ترین راه است

شرط وفا داری مگر ماندن به پیـمان نیست
دردا که عمـر عـاشقـی ، کـوتاه کـوتاه اسـت

در زیــر بــاران غـمــش صــد جلـوه دارد دل
چون شبنمی که محو خورشیدسحرگاه ست

ناصح میان  واژگان غم را نهان کـرده اسـت
گـویـا ز مـضـمـون نــگاه ، دلبــر آگاه اســت

#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یارادیب تانری، عزیزیم، نه گؤزل یار سنی
گؤزله، بوحُسن ایله آلداتماسین اغیار سنی!

دیشلرین اینجی، لبین لعل، اوزون گول کیمی تر
خلق ائدیب منجه، طبیعت دورِِ شهوار سنی

عشق بیماری ساغالماز، بونو درد اهلی بیلیر
ساغالار گؤرسه بو ترکیب ایله بیمار سنی

یاندیریب کعبه و بتخانه نی، زُنّاری آتار
گؤرسه صنعان کیمی مین عاشقِ دیندار سنی

سن کی، حال اهلی ایدین، عاشیقی اینجیتمزدین!
ایندی جان آلماغا کیم ائیله‌دی وادار سنی؟

عاشیقین کؤنلونه رحم ائت، بو قدر اینجیتمه
گؤرمه‌میشدیم، گؤزلیم، بونجا ستمکار سنی

مست ایدین سن بو قارا گؤزلولرین عشقیله
ایندی واحد! سئوینیر، کیم گؤرور هوشیارسنی!

#علی_آقا_واحد

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
نو بهاران است و می افتد به یاد زندگی
هُرم رویش می دهد در انجماد زندگی

اول هر ساله همراه خودش می آورد
رونقی از نو به بازار کساد زندگی

هر نفس کِل میکشد در رگ رگ گلبوته ها
شعر باران می تراود بامداد زندگی

چشمه جاری میشود از شانه های کوهسار
شاخه پر گل می شود در امتداد زندگی

ژاله مرهم می شود بر زخم ناسور خزان
نفش شادی می کشد رقص مداد زندگی

غنچه روی مسند سبز چمن کِل می کشد
مثل ماهی می درخشد بر چکاد زندگی..

#علی_معصومی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خسته را زلف خم یار بـه این روز انـداخت
تشنه ی وعده ی دیدار به این روز انداخت

کشته ی درد فراقت چه کند با غم خویش
زنـدگی را غـم دلدار ، بـه این روز انـداخت

هــمـدم آه جگر سـوز  سـرا پـرده ی عـشـق
مانده در حسرت دیدار به این روز انداخت

در بیابان جنون شکوه کنان در پی کـیست
غمزه و جـلوه ی بسیار به این روز انداخت

گـرد پیـری بـه سـرم ریخـت ز انـدوه فراق
غـم آن بـاده ی خمـار بـه این روز انـداخت

غنـچه ی سرخ بهاران به خزان رفت خزان
هـمدمی در کنـف خار به ایـن روز انداخت

شمـع جانسوز مـرا برد بـه شـب های سیاه
طعنه ی دشمـن غـدار به این روز انداخت

من که در حلقه ی افکار تو در پیچ و خمم
عاقبت ذهـن گرفـتار به این روز انـداخـت

#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
عـامل چشمـان گـریانـم تـویی
خـانه ی از پایه ویرانـم تویی

دل پــریـشـانـم  میـان واژگان
واژه ی پــیدا و پـنـهـانم تویی

در مســیر باد ســـرد بی کسی
آتــش افتـــاده بـر جانم تـویی

می روم امـا نـمی دانــم کجــا
رهنمون سـوی  بـهـارانـم تویی

این منـم افـتاده از پا ، بی وفا
بـاعـث این قـلب نـالانم تــویی

کهنه زخمی مانده بر دل،نازنین
حـامل دردم ،کـه درمـانم تویی

مثل رودی درکویر خشک وگرم
بی بـهـارم ، شـوق بارانـم تویی

برکه ی متـروکه ام در پیـش تو
در خـیالـم ، مـاه تـابـانـم تـویی

قصه ها دارم زمویت روز وشب
قبله ی دل ، دین و ایمانـم تویی

ناصحـم در کلبه ی تاریک وسرد
در شبـم ، شـمـع فـروزانـم تویی


#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شــاعــر  عـاشق  دیـوانه تو را می خواهــد
بی نوایی است که شاهانه تو را میخـواهد

واژه را مـست نـگاهت کــنـد او  در غـزلش
بی می و ساقی و پیمـانه تو را می خواهد

گرچه باقلب شکسته زجهان خسته شده ست
کنـج این کلبه ی ویـرانـه تـو را می خـواهد

او که از جـور فـلک دست و دلـش می لـرزد
باز هم بی چک و بی چانه تو را می خواهد

ای کـه لیـلا صفـتی را تــو بـه غــایت  داری
بی هــوا این دل دردانـه تـو را می خـواهـد

شب بی هم نفسی با دل پرخـون چـه کـند
تا سـحـر بر در میخـانه  تو را می خـواهـد

او کـه گـم گشته مـیان هـمـه آفــاق وجـود
تـا بسـازد ز تـو افـسانــه تو را می خـواهـد

گــرد شـمـع رخ تــو" ناصح" شـیدای پریش
جان نثارست و چو پروانه تورا می خواهـد

گـر چـه طعنـم زده صـد کـفر نـثارم کـردند
بــاز ایـن عـاقـل دیوانـه تو را می خـواهــد


#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یار ما جلـوه کند چـونکه بهـار امده است
گلبن و سبـزه بـه سودای هزار آمده است

شیرم وعشـوه ی مستانه زمین گیرم کرد
از در مـیکـده باچشـم خـمـار آمــده است

بـی قـرارم ز نـگاهی که شـرر زد بـه دلـم
موسم صید دل و مه به قرار آمـده است

او که با ناوک مـژگان و خم زلـف پـریـش
از سـرا پـرده ی دل بـهر شکار آمده است

بـه نــوازیـد بـــر ایـن پـیکـر آزرده ز غـم
نغمه ی درد که بی او به گذار آمده است

واژه امشب چه شکوفا شده در دفتـر دل
باغ دشت غـزلم تـازه بـه بـار آمـده است

دل که از لعـل لبـت جرعه ی مستانه زده
زیـر باران غمــت در شب تار آمـده است

ناصحم داغ گـرانی بـه دلـم مانـده هـنوز
این دل غم زده ام بی تو کنار آمده است

دلبرا می بده امشب که شدم مست غزل
خـاطری تازه کنم فـصل بهار آمـده است


#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بیـا با مـن  دمی بنشـین، برایـت ارمـغـان دارم
هــزاران راز ناگفــته در این سیـنـه نهـان دارم

بیا با من دراین وادی، که ازحسرت پر از دردم
مـن از نا مهـربانی ها، به دل داغی گــران دارم

نـمیدانم چه می خـواهی، ازین حال پـریشانـم
ببـین آکـنـده از دردم ، شــکایت از جهـان دارم

نگـویـم  درد  دل بـا کـس، نـدارم مـحـرم رازی
مـیان سـیـنـه ی ســردم ، دلی آتـشفـشان دارم

به چشم خویشتن دیدم ،جفایی زان جفاپیشه
نه قدرت در نهان کردن،نه جرآت در بیان دارم

در این دوران بی مهری ، که دلها از جفـا پیـرند
منم گر پـیر و فـرتوتـم ، ولی قـلبی جوان دارم

نمی دانم چه ها سازم ،کـه دل ازکوی او گیرم
کزان چشم سیه هر دم،غمی درعمق جان دارم

غـزل هـایـم سـراسـر غـم، تمـام واژگان مبهـم 
درون قـلـب نــالانـم ، بــهـاری پـر خــزان دارم

مگـو ناصح سخـن از غـم، منـم اکنده از دردم
اگر چه خنده در چهـره، ولی داغی نـهان دارم


#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دلباختن به هر که به جز خود، سبکسری‌ست
پرداختن به هر که به جز خود، سبکسری‌ست

دل -این متاع کهنه‌ی در خون تپیده- را
انداختن به هر که به جز خود، سبکسری‌ست

دشمن‌تر از تو نیست برای تو در جهان
پس تاختن به هر که به جز خود، سبکسری‌ست

از خود به خود سفر کن و با خود به خود برس
پل ساختن به هر که به جز خود، سبکسری‌ست

آری! کسی به جز تو سزاوار عشق نیست
دلباختن به هر که به جز خود، سبکسری‌ست...

#علی_سلیمیان

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
دل ز هـجـرانت بـهم زد ، محفـل شـاهـانـه  را
تا گــزیند بـهـر وصـلت، گوشـه ی میخـانـه را

از نـگاه سردت ای جان غصه ها دارم بـه دل
درد بی مهــری شـکـسـته هیـبت مــردانـه را

من به نازچشم مستت دلخوشم اماچه سود
وقـتی از لعلت ننـوشم ســاغــری جانـانـه را

در گـسـل هـای خیـالم لـرزه هــا افـکنـده ای
تا کنی حیـران و شـیدا ایـن دل دیــوانــه را

کاش میدیدی چه میسازی بر این دیوانه دل
می کشی وقـتی مـیان زلـفـکانـت  شــانـه را

شـمـع رخسـارت فـکنـده بر دل و جانم شرر
تا کجـا بـاید بـه ســوزی این پــر  پـروانـه را

واژه هـا را تک به تک چـیـدم غزل آیـد پدید
بـا ردیـف و قـافـیه پـایان دهـم افــسانــه را

نرگس مستت چنان بر قلب ناصح شـعله زد
بی نـوا گم کـرده یک سر خانه و میـخانه را


#علی‌_فعله_گری (ناصح)

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
گاه بـا نــاز و ادایـت دلـربـایـی می کـنـی
دل به سویت میکشـانی، بی وفایی میکنی

دور از آن زلـف پریشت بی قـرارم  نـازنین
دل ز دستـم برده ای، بی اعـتنـایی میکنی

غـمـزه ی مستـانه ای کـردی نثـارم مرحبـا
مــرغ بی بال و پر خـود را هـوایی میکنی

ان چنـان محـو قـد و بالای رعنایت شـدم
بر دل دیـوانـه ام زین رو خـدایی می کنی

بی وفـایی می کنی با عــاشـق دلـداده ات
می رسد روزی که عشقم را گدایی میکنی

موج گیسوی سیاهت وه چه طوفان میکند
زورق بشـکسته را ،کی  ناخدایی می کنی؟

گلشـنی ، انـدر کـویر بی کسی هـایـم ، ولی
در خـزان فصل سردم خـود نـمایی میکنی

بی بهـانه ،عاشقـانه ،همدم دل می شـوی ؟
با نــواهـای شـبانـه، همـــسرایی می کنی ؟

" ناصـح " ار نالد ز هجر دلبر  دُرّ دانـه اش 
گاه با سـوز و گدازش  هـم نوایی میکنی ؟


#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شرمنده‌ام، ببخش جوانی، مرا ببخش
این غم نخواست تا تو بمانی، مرا ببخش

آه ای درخت عمر، اگر چار فصل سال
درگیر برگ ریز خزانی، مرا ببخش

ای من، ای آن‌که حرف دلت را به گوش او
با شعر هم نشد برسانی، مرا ببخش

ای چشم اگر به پای دلم سال‌های سال
خوابت نبرده از نگرانی، مرا ببخش

با شعرهای ساده و غمگین من رفیق
قلبت اگر شکست زمانی، مرا ببخش

چیزی به جز عذاب ندیدی کنار من
شرمنده " سال‌های جوانی" مرا ببخش


#علی_قائدی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
شـور بپـا کـن دلا ، عاقل و هشیار بـاش
بــر در هـر میکـده ،  منـتـظـر یـار بـاش

در پی او کن سـفــر، گـر چـه ندارد ثـمر
در نظـرش جلـوه گـر ، یار وفـا دار باش

گر بـه دلش دل دهی ،سر به بـیابان نهی
در ره دلداده ات ، صابر و غمخـوار باش

عیب مکن دیگران ، سخت نگیر بر زمان
یارزخویشت مران،چون گل بی خارباش

راز مگو بر کسان ، گویمت ای جان جان
قـفل بزن بـر دهان ، محـرم اســرار باش

عـمـر بــده بر هـدر ،،، تا که بیـابی ظفـر
تا بـه وصالش رسی، طالب دیـدار بـاش

ای ز جهان بی خبر ،عاشق خونین جگر
چشـم به ره تـا سحر، در پی دلدار باش

ای دل شیدای مـن ، باز شـنو این سخـن
گــرد رخ دلبـــرت ، گـردش پـرگار بـاش

ناصـح زیبـا سـخـن ، در بـر هـر انجـمـن 
هیـچ مگو جـان من ، در پی انــکار باش

#علی‌_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
غصـه ام قصه ی دلدار شد امشب که نگو
زخمـه ای بر تن تبـدار شـد امشـب که نگو

گفــته هـا بـود میـان من و او در دل شب
سینه ام محـرم اسـرار شـد امشب که نگو

زاهد از ناز نگاهـش ، که به وجد آمده بـود
صومعه خانه ی خمـار شده امشب که نگو

کاسه ی صبر شکست و خــبر از یار نــشد
چشم دل بر در ودیوار شد امشب که نگو

عاشق از برق نگاهش، دو صد گفته شنید
جلوه‌گر سرخی رخسار شد امشب که نگو

برفکن زلف پریشـان که شـود جلـوه عیان
دل بـدامش گـرفــتار شـد امـشب که نـگو

آنــچه از راز نهـــانش به دلم مـانده به جا
در دل شـب پـدیـدار شــد امشـب کـه نگو

#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آرام در رثای خودم گریه می‌کنم
در مجلس عزای خودم گریه می‌کنم


زانو بغل گرفته و مانند کودکان
لج می‌کنم برای خودم، گریه می‌کنم

چونان مسافری که کسی نیست خویشِ او
چون چشمه پشت پای خودم گریه می‌کنم

پیش چراغ‌های جهان سرخ می‌شوم
از شرم چشم‌های خودم گریه می‌‌کنم

بسیار ساده‌ام من آواره، مدتی است
با یاد روستای خودم گریه می‌کنم

ای دل عجیب خسته‌ام از دردِ مردمان
امشب فقط به ‌جای خودم گریه می‌کنم



#علی_محمد_مودب

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
در سینه‌ی متروکه‌ام اسرار کسی نیست
چشمش پیِ خویش است، طلبکار کسی نیست

خود سنگ بینداز به آیینه‌ی نفست
خود سنگ بینداز که این کار کسی نیست

گر در طلب خویش نبودی، پس از این باش
جانِ تهی از خویش، سزاوار کسی نیست

لب را تر اگر کردی از آن جام، رها شو
در مذهب ما باده نگهدار کسی نیست!

ارزانی‌تان باد می و مستی و معشوق
ما "گوشه" گزیدیم اگر یار کسی نیست!

گفتم که عتابی به رقیبان کنم اما
این گوشه‌نشین در پیِ آزار کسی نیست

این جسم که بر دوش جهان، بار گران بود
شادیم که امروز دگر بار کسی نیست


#علی_دودانگه

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آن مرغ غزلخوان که شبی وقت سحر رفت
انـگار که از کلبـه ی ما شـمس و قـمر رفـت

عـمـری  کـه بــه گـرد رخ او شـمـع وجــودم
می سوخت و میدید بـه میدان خطـر رفت

دل دیـد کـه این ره بـه وصــالـش نـگـرایــد
آن عـمر گـرانمـایـه چـه آسان به هـدر رفت

عمـرم هـمـه طی شـد بـه هـوای سر کـویش
هـر دم کـه بدیدم ز بـصـر خـون جگـر رفت

سوزی به دل افتاد که دودش به هـوا رفـت
آهی بـه سـر افـتاد که از سینه بـه در رفـت

او  قــدر نــدانسـت و،،،،،، رهــا کـرد دلــم را
از درد فـراقـش ز سـرم حـوصـله سـر رفـت

زانــوی غــم و حـال بـد و گـوشـه ی ایـوان
شب های جـدایی همـه با اشـک بـصر رفت

بی مـهـری او بـــر مـن دلـدار چنـــان  کــرد
چـون تیر که بر دیده ی یک اهل نظر رفـت

"ناصـح " غـزلی خـوان و بـه دلدار نظـر کن
هـر چنـد بـه مـا یار نـشد سـوی دگـر رفـت 

#علی_فعله_گری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
درست آمده بودم، زمان زمانِ بدی بود
برای هر دوی ما عشق امتحان بدی بود

نگفته‌های زیادی به دست بغض سپردیم
سکوت اگر چه در این بین گفتمانِ بدی بود

قبول کن که من و تو به داد هم نرسیدیم
برای قصه‌ی ما صبر، قهرمان بدی بود

به فصل کوچ رسیدی، ببخش چلچله جانم!
اگر برای تو این باغ میزبان بدی بود

صلاح عشق در این بود از تو دور بمانم
گذشت و عشق به هر شکل چیدمان بدی بود

من و تو مقصدمان را به اتفاق سپردیم
برای قایق ما عشق، بادبان بدی بود

زمانه تجربه‌ها را به ما دریغ نمی‌کرد
هر آن‌چه یاد به ما داد با تکان بدی بود

به روزگار بگویید من گلایه ندارم
گذشت هر چه شد اما، جهان جهان بدی بود

#علی_صفری

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
«دل دیوانه»

بی تو  تنها  شدم  و  دل  ره میخانه گرفت‌
به  هوای   رخ   تو  شیوه ی  پروانه گرفت

آتشی  در سرم  افتاد  و  به  قلب م  شرری
همچو نی ناله بدین سینه ی مستانه گرفت

شعله  زد  سوز جگر سخت  سراپای وجود
دل ز کف رفت و فسونم ره افسانه گرفت

عاشق ی کار دل و عاطفه و مهر و وفاست
نتوان  راند  ز دل  تا  که  در آن لانه گرفت

ساقی آ جام   می م   ده   که  خمارم  برود
گرچه گردون زمن آن کاسه و پیمانه گرفت

بنشینم   به   ره   دوست   جواب م  بدهد
چو  گدایی  که   هدایا  ز  در  خانه  گرفت

ماه  من  رخ  بنما  از  پس این پرده ی ابر
تاری و سردی و غم  خانه و کاشانه گرفت

«پوریا»سخت و ثقیل ست ره عشق حذر
سوزعشق ست که عقل ازسردیوانه گرفت‌.

#علی_مراد_پوررضایی«پوری»

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀