💖کافه شعر💖
2.65K subscribers
4.41K photos
2.94K videos
12 files
1.05K links
نمیخواستم این عشق را فاش کنم

ناگاه بخود امدم

دیدم همه کلمات راز مرا میدانن ...

این است که هر چه مینویسم

عاشقانه ای برای تو میشود

#شهاب_مقربین

کافه شعر باافتخار میزبان حضور

شما دوستان ادیب میباشد

💚💛💜💜💛💚
Download Telegram
قد سکوت هم قد فریاد ما نبود
فریاد دادخواهی ما بی صدا نبود

دستی که در گرفتن حق از شما شکست
هرگز وبال گردن باریک ما نبود

از زخم کهنه با دهن گل گرفته مان
گفتیم اگر مخاطب درد آشنا نبود

بودید در نقاب عدالت نهان ولی
اجرای عدلِ گمشده کار شما نبود

از عدل اگر که ظلم شما رنگ می گرفت
فرقی میان خانه ی شاه و گدا نبود

بر صخره های فاجعه خوردیم دم به دم‌
چون ناخدای کشتی ما ناخدا نبود

می شد عیان به چشم جهان شرکتان اگر
بر چوب خشک مذهب زاهد، عبا نبود

در ما گلایه از بدتان شعله می کشد
آری سکوت، آخر این ماجرا نبود

خواهد گذشت دور جفا کاری شما
ای وای اگر که وعده ی روز جزا نبود

#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
بین جمع دوستدارانت مرا جایی بده
آبرویی تازه بر شیدای رسوایی بده

زمهریر یاءس را از قصه ا م بیرون ببر
از اجاق روشن امّید گرمایی بده

جای ماندن نیست اینجا؛ پای رفتن نیز نیست
اشتیاق رفتنم را ناگهان پایی بده

با اشارات نهان بیگانه بودن ننگ بود
ساحت اندیشه ام را فهم ایمایی بده

منکرم پیش تو بی  پروا وجود خویش را
روح انکار مرا دیوار حاشایی بده

مرگ مطلق بود ما را زیستن بی مهر تو
مرده ام را جان دیگر ازمسیحایی بده

تا بنوشم از لب دلدار خود آب حیات
بر سبیل مجتهد بنشین و فتوایی بده

ماهِ رویت  را من بی چشمِ اعما سالهاست:
سخت دلتنگم بیا اذنِ تماشایی بده...

#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
یارا چه سازم بی تو با چشمی که بر راه است
دامن مگیر اینگونه از دستی که کوتاه است

بر من بتاب ای ماه! امشب برکه ی چشمم:
دنبالِ رازِ گفتگوی برکه با ماه است

گفتی نداری از دلِ تنگم خبر؛ هر چند:
حافظ هم از رنجی که در دل دارم آگاه است

دل بردی از من با فریبِ زندگی اما:
من با دو چشمِ خویش دیدم؛ عشق جانکاه است

زهرِ عسل در کامِ احساسم چنین می گفت:
نوشِ جهان ای ساده دل! با نیش همراه است

ای عطر گندمزار پنهان در دلت، بی تو
رزقِ مدامم بغض با ترکیبی از آه است

تا با تو از غم شکوه کردم جای همدردی
گفتی که مردم را همین اندوه دلخواه است

جانا! قیاس دردِ من با دردِ بی دردان
مثل قیاسِ اشتباه کوه با کاه است

از رنگِ زرد کوچه ی دلتنگی ام پیداست:
این شهر وقتی بی تو باشد؛ شهر ارواح است

#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
حلقه ی دردم که از دست قضا افتاده ام
مانده ام حیران؛ کجا بودم؛ کجا افتاده ام

جسم بی جانم؛ که در سودای رنگی از بقا:
بی تو در چنگال خونریز فنا افتاده ام

شربت انگور عشقم در خم میخانه که
بسکه جوشیدم به یادت، تازه جا افتاده ام


خو گرفتم با خیال دردمندی؛ بارها
بسکه در سیلاب بی رحم بلا افتاده ام

سایه ی مرگم که روزی پیش چشم آفتاب
ناگهان از قالب سردم جدا افتاده ام

من همان شاداب دیروزم که بعد از قهر تو
آینه می گفت دیشب از جلا افتاده ام

گونه ی سرخم  گواه روح تبدار من است
مرده ای هستم که  درظرف حنا افتاده ام

گرچه بین واژه های شهدِ شورِ شعرهات
بسکه خالی بودی از  احساس جا افتاده ام؛

بعد مرگم هر کجا پا می گذاری زیر پات
  چشم وا کن تا ببینی بی صدا افتاده ام


#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
خورشید گون به روز سیاهم نگاه کن
آشفته کار و بار مرا رو براه کن

بستم اگر به روی تو با اشتباه چشم
نادیده گیر و خیره به چشمم‌ نگاه کن

آفت گرفته خرمن عمرم بدون تو
آتش ببار و خرمن ما را تباه کن

از کاه غم اگر دل دیوانه ساخت کوه
این کوه را به شادی یک بوسه کاه کن

یک شب حریم خلوت و پر نور عشق را
آغوش امن این دل بی جان پناه کن

این ناله را بگیر و در انظار منکران
بی وحشت از معامله سودا به آه کن

در کشتزار تیره ی شب مانده ام کمی
رحمت بیار و مزرعه را غرق ماه کن

یا دشت را محاصره کن با سپاه عشق
یا بر سرمترسک روحم کلاه کن

چشمت مرا کشیده به بیراهه؛ مدتی ست
فکری به حال زارِ منِ بی گناه کن

#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
به من که منتظر یک اشاره از سحرم:
شراب نور بنوشان؛ که سخت خون جگرم

مرا خبر بده از آنچه رفته بی تو به من:
که با خیالِ تو از حال خویش بی خبرم

نخواه پر بزنم در هوای ابری شوق؛
که سنگ خورده از این ابرها به بال و پرم

کدام گوشه ی ذهنم نشسته ای که مدام
به جستجویِ تو در جانِ خویش در سفرم؟!

کدام گوشه نهانی که رو به خانه ی تو
مصمم است بچرخد نگاهِ دربدرم؟!

آهای ابر مروت آهای زمزم عشق!
ببار قطره ی اشکی به روح شعله ورم

به شام تیره ام از صبح وصل وعده بده
که برده رشک به شب؛ روزهای تیره ترم

دو قطره مرگ‌ بنوشان مرا مگر برسد
به شهر عشق تو جانِ همیشه محتضرم


#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
سیلی ست پر تلاطم، تفسیر جنب و جوشم
سنگینی گناهم، افتاده روی دوشم

وا کن دری به رویم؛ ای مهربان که عمری ست:
دارم یقین به لطف دلدارِ عیب پوشم

محو است در نگاهِ آیینه چهره ی من
تا رو گرفت خورشید؛ از سایه ی چموشم

پر کرده گوش دل را؛ نی ناله های هستی
آهنگ خنده ی تو، کی می رسد بگوشم؟

این سو گرفته اخمت از من مجالِ مستی
سودایِ مهرت آن سو، از سر ربوده هوشم

ما را به تلخکامی دادند عادت انگار
از بسکه شد مکدر؛ بی عشق، عیش و نوشم

گوشم در انتظارِ آهنگ عشق کر شد
از آسمان بگو پس، کی می رسد سروشم؟!

شهد حیاتِ بی تو؛ طعم عسل ندارد
کو شوکران عشقی؛ تا یک نفس بنوشم

#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
ای عشق چه خواهد شد؛ دور از تو سرانجامم؟
بی تابش تو صبحی، تاریک‌تر از شامم

دستم نرسد هرگز؛ بر پرده ی پندارت
تو ماه بلندی من،‌ ناهید لبِ بامم

صیاد نگون بختم؛ در بیشه ی چشمانت
آهوی نگاه تو، هرگز نشود رامم

گه سایه ی اندوهی، بر شادی ایامم
گه لنگر تسکینی؛ بر کشتی آلامم

سرگرم خودم بودم؛ در لاک سکوت اینک
سودای تو افکنده؛ در ورطه ی اوهامم

شد دل به‌ غمت مومن؛ در کسوت گمراهی
از شرم خطای او؛ دوزخ شده فرجامم

در سینه نهان کردم؛ کفری که شد آیینم
پیداست ولی نقشت؛ در صورت اسلامم

تا زنده شدم با تو؛ از مرگ‌ نیندیشم
بی شهد غمت شیرین، هرگز نشود کامم

وحشی صفتی رامم؛ ناپخته ترین خامم
🔹️"آرام کجا گیرم؛ تا با تو نیارامم"

#زهرا_وهاب_ساقی

🔹️فروغی بسطامی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
با تولای تو از عالم، تبرا می کنم
با غمت عمری ست پنهانی مدارا می کنم

می‌شود دنیا سراپا گوش وقتی نیمه شب
از تو دارم با خودم آرام نجوا می کنم

دعوتم کردی به صرف جرعه ای ایمان ولی
جای تمرین شتاب این پا و آن پا می کنم

سیل عشقت برده با خود هستی ام را سالهاست
در خودم تاراج هستی را تماشا می کنم

در تکاپوی خلاص از سیلم  اما غرق تر
میشوم هر قدر افزون‌تر تقلا می کنم

تاجر عشقم که در بازار حسنت آه را
بسکه درویش است دل؛ با ناله سودا می کنم

بهره‌ام هیچ است از مهرت ولی دیوانه وار
بر سر این هیچ یک عمر است دعوا می‌کنم

روزگار آیینه ی دق بود گفتم با خودم
آخر این آیینه را یک روز رسوا می کنم

وعده ی دادی وصل را در خواب حالا تا سحر
کوچه های خواب را پایین و بالا می کنم

#زهرا_وهاب_ساقی

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀
آن جا که به داروی خیال تو نیاز است
تنها تویی آن کس که برازنده ی ناز است

غم گر چه زیاد است کمش؛غمزدگان را
تکرار غم اندر غم تو روح نواز است

بیگانه به کابوس دلآشوب جداییست:
چشمی که به ابریشم رویای تو باز است

دست طلبم تا که بگیرد نمی از عشق
با این که شکسته است؛ به سوی تو دراز است

هرگز نشوم لایق همصحبتی تو
گنجشک کجا لایق همراهی باز است

لبخند تو دنیای مرا زیر و زبر کرد
حقا که لبت عشوه گری شعبده باز است

تا گوشه ی ابروی تو شد قبله ی عشاق
رو بر تو جهان یکسره در حال نماز است

پیش از تو جهانم تهی از دغدغه ها بود
امروز ولی اخم توام مساله ساز است

خوردم به در بسته ی آغوش تو ای عشق
🔹️"المنه لله که در میکده باز است"

#زهرا_وهاب_ساقی
🔹️مصرعی زیبا از حافظ

❀═‎‌‌‌🌼 ⃟ ‌‌‌‌🌼═‎‌‌‌‌‌‌❀