گلبرگ را ز سنبل مشکين نقاب کن
يعني که رخ بپوش و جهاني خراب کن
بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
چون شيشه هاي ديده ما پرگلاب کن
ايام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقي به دور باده گلگون شتاب کن
بگشا به شيوه نرگس پرخواب مست را
و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن
بوي بنفشه بشنو و زلف نگار گير
بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن
زان جا که رسم و عادت عاشق کشي توست
با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن
همچون حباب ديده به روي قدح گشاي
وين خانه را قياس اساس از حباب کن
حافظ وصال مي طلبد از ره دعا
يا رب دعاي خسته دلان مستجاب کن
#حافظ
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
يعني که رخ بپوش و جهاني خراب کن
بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
چون شيشه هاي ديده ما پرگلاب کن
ايام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقي به دور باده گلگون شتاب کن
بگشا به شيوه نرگس پرخواب مست را
و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن
بوي بنفشه بشنو و زلف نگار گير
بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن
زان جا که رسم و عادت عاشق کشي توست
با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن
همچون حباب ديده به روي قدح گشاي
وين خانه را قياس اساس از حباب کن
حافظ وصال مي طلبد از ره دعا
يا رب دعاي خسته دلان مستجاب کن
#حافظ
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما بیغمانِ مستِ دل از دست دادهایم
همرازِ عشق و همنفسِ جامِ بادهایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ما بیغمانِ مستِ دل از دست دادهایم
همرازِ عشق و همنفسِ جامِ بادهایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند
تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه ای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه ای چند برآمیز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وقتی سکوت تو تأیید رفتن است
وقتی رمان عشق تو سرشار از من است
وقتی صدای پای تو بر پلهی قطار
فریاد و ضجّهی از هم بریدن است
سر در گمی- کلافهگیام کم نمیشود
وقتی دلیل بودن من، دل سپردن است
وقتی لب تو نیست نه جهنم نه با بهشت
برزخ تمام سهم من از زنده بودن است
ترمز ندارد این قفسِ تنگِ بیکسی
تا مرگ میبَرَدم این مبرهن است
خواب هم چشم ديدن ما را دگر نداشت
اینجا خیال هم دگر از جنسِ آهن است
دیگر همیشه عینکی از اشک میزنم
وقتی تو نیستی چه نیازی به دیدن است؟
زیباترین حکایتِ شعر معاصرم!
#حافظ برای وصفِ شکوه تو الکن است
ديشب به عطر تنت خدا را فروختم
با هر نسيم خواهش پرواز در من است
در شهر من نغمـهی باران بدون تو
رقاص حسرت یک چین دامن است
حوّای من میوهی قلبم برای تو
اشعار من ماحصل سیب خوردن است
#میلاد_افصح
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
وقتی رمان عشق تو سرشار از من است
وقتی صدای پای تو بر پلهی قطار
فریاد و ضجّهی از هم بریدن است
سر در گمی- کلافهگیام کم نمیشود
وقتی دلیل بودن من، دل سپردن است
وقتی لب تو نیست نه جهنم نه با بهشت
برزخ تمام سهم من از زنده بودن است
ترمز ندارد این قفسِ تنگِ بیکسی
تا مرگ میبَرَدم این مبرهن است
خواب هم چشم ديدن ما را دگر نداشت
اینجا خیال هم دگر از جنسِ آهن است
دیگر همیشه عینکی از اشک میزنم
وقتی تو نیستی چه نیازی به دیدن است؟
زیباترین حکایتِ شعر معاصرم!
#حافظ برای وصفِ شکوه تو الکن است
ديشب به عطر تنت خدا را فروختم
با هر نسيم خواهش پرواز در من است
در شهر من نغمـهی باران بدون تو
رقاص حسرت یک چین دامن است
حوّای من میوهی قلبم برای تو
اشعار من ماحصل سیب خوردن است
#میلاد_افصح
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
سینه از آتش ِ دل در غم ِ جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطهی دوریِ دلبر بگداخت
جانم از آتش ِ مِهر ِ رُخِ جانانه بسوخت
سوز ِ دل بین که ز بس آتش ِ اشکم، دلِ شمع
دوش بر من ز سَر ِ مِهر، چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز ِ من است
چون من از خویش برفتم دلِ بیگانه بسوخت
خرقهی زهد ِ مرا آب ِ خرابات ببُرد
خانهی عقلِ مرا آتش ِ میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی مِی و خُمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم ِ چشم
خرقه از سَر به درآورد و به شُکرانه بسوخت
تَرک ِ افسانه بگو حافظ و مِی نوش دَمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطهی دوریِ دلبر بگداخت
جانم از آتش ِ مِهر ِ رُخِ جانانه بسوخت
سوز ِ دل بین که ز بس آتش ِ اشکم، دلِ شمع
دوش بر من ز سَر ِ مِهر، چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز ِ من است
چون من از خویش برفتم دلِ بیگانه بسوخت
خرقهی زهد ِ مرا آب ِ خرابات ببُرد
خانهی عقلِ مرا آتش ِ میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی مِی و خُمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم ِ چشم
خرقه از سَر به درآورد و به شُکرانه بسوخت
تَرک ِ افسانه بگو حافظ و مِی نوش دَمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به مِنَّتِ دگران خو مَکُن که در دو جهان
رضایِ ایزد و اِنعامِ پادشاهت بس
به هیچ وِردِ دگر نیست حاجت ای حافظ
دعایِ نیمْ شب و درسِ صبحگاهت بس
#حافظ
#صـبح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
رضایِ ایزد و اِنعامِ پادشاهت بس
به هیچ وِردِ دگر نیست حاجت ای حافظ
دعایِ نیمْ شب و درسِ صبحگاهت بس
#حافظ
#صـبح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزهایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
#حافظ
#صبـحتون_بخیـر
حال دل تون مثل این دشت سرسبز👈 سبز سبز
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزهایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
#حافظ
#صبـحتون_بخیـر
حال دل تون مثل این دشت سرسبز👈 سبز سبز
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بنفشه طُرّه ی مفتولِ خود گره می زد
صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت
ز شرمِ آنکه به رویِ تو نِسبَتَش کردم
سَمَن به دستِ صبا خاک در دهان انداخت
#حافظ
#صـبح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
صبا حکایتِ زلفِ تو در میان انداخت
ز شرمِ آنکه به رویِ تو نِسبَتَش کردم
سَمَن به دستِ صبا خاک در دهان انداخت
#حافظ
#صـبح_بـخیـر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
بده کشتیِّ میْ تا خوش برانیم
از این دریایِ ناپیدا کرانه
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که عنقا را بلند است آشیانه
بده کشتیِّ میْ تا خوش برانیم
از این دریایِ ناپیدا کرانه
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقیقت، نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّهٔ لیلی
رخسارهٔ محمود و کفِ پایِ ایاز است
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیدهٔ من بر رُخِ زیبایِ تو باز است
در کعبهٔ کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبلهٔ ابروی تو در عینِ نماز است
ای مجلسیان، سوزِ دلِ حافظِ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خُمها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان می که در آن جاست حقیقت، نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
رازی که بَرِ غیر نگفتیم و نگوییم
با دوست بگوییم که او محرم راز است
شرحِ شِکَنِ زلفِ خَم اندر خَم جانان
کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
بارِ دلِ مجنون و خَمِ طُرِّهٔ لیلی
رخسارهٔ محمود و کفِ پایِ ایاز است
بردوختهام دیده چو باز از همه عالم
تا دیدهٔ من بر رُخِ زیبایِ تو باز است
در کعبهٔ کوی تو هر آن کس که بیاید
از قبلهٔ ابروی تو در عینِ نماز است
ای مجلسیان، سوزِ دلِ حافظِ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حجاب چهرهی جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوشالحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچهی ترکیب تختهبند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق میآید
عجب مدار که همدرد نافهی ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوشالحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس
که در سراچهی ترکیب تختهبند تنم
اگر ز خون دلم بوی شوق میآید
عجب مدار که همدرد نافهی ختنم
طراز پیرهن زرکشم مبین چون شمع
که سوزهاست نهانی درون پیرهنم
بیا و هستی حافظ ز پیش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چه مستی است ندانم که رو به ما آورد؟!
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟!
چه راه میزند این مُطربِ مقامشناس
که در میان غزل، قول آشنا آورد
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغِ نغمهسرا سازِ خوشنوا آورد
رسیدن گل و نسرین به خیرِ و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سمن صفا آورد
صبا به خوشخبری هدهدِ سلیمان است
که مژدۀ طرب از گلشنِ سبا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مکن
که بادِ صبحْ نسیمِ گرهگشا آورد
علاجِ ضعفِ دل ما کرشمۀ ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
مریدِ پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بهجا آورد!
به تنگچشمیِ آن ترکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یکقبا آورد
فلکْ غلامیِ حافظ کنون به طَوع کند
که التجا به درِ دولت شما آورد
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟!
چه راه میزند این مُطربِ مقامشناس
که در میان غزل، قول آشنا آورد
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغِ نغمهسرا سازِ خوشنوا آورد
رسیدن گل و نسرین به خیرِ و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سمن صفا آورد
صبا به خوشخبری هدهدِ سلیمان است
که مژدۀ طرب از گلشنِ سبا آورد
دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مکن
که بادِ صبحْ نسیمِ گرهگشا آورد
علاجِ ضعفِ دل ما کرشمۀ ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
مریدِ پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بهجا آورد!
به تنگچشمیِ آن ترکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یکقبا آورد
فلکْ غلامیِ حافظ کنون به طَوع کند
که التجا به درِ دولت شما آورد
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلی که غیبنمای است و جام ِ جَم دارد،
زِ خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد؟
به خطّ و خال ِ گدایان مَده خزینهیِ دل
به دست ِ شاهوَشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفا یِ خزان
غلام ِ همّت ِ سرو اَم که این قدم دارد
رسید موسم ِ آن کاز طرب چو نرگس ِ مست
نهد به پا یِ قدح هر که شش دِرَم دارد
زر از بها یِ می اکنون، چو گل، دریغ مدار!
که عقل ِ کُل به صد ت عیب متّهم دارد
زِ سرّ ِ غیب، کس آگاه نیست، قصه مخوان!
کدام مَحرم ِ دل رَه در این حرَم دارد؟
دلام که لاف ِ تجرّد زدی، کنون صد شغل
به بو یِ زلف ِ تو با باد ِ صبحدم دارد
مراد ِ دل زِ که پرسم؟ که نیست دلداری
که جلوهیِ نظر و شیوهیِ کَرَم دارد
زِ جیب ِ خرقهیِ حافظ چه طَرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد!
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زِ خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد؟
به خطّ و خال ِ گدایان مَده خزینهیِ دل
به دست ِ شاهوَشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفا یِ خزان
غلام ِ همّت ِ سرو اَم که این قدم دارد
رسید موسم ِ آن کاز طرب چو نرگس ِ مست
نهد به پا یِ قدح هر که شش دِرَم دارد
زر از بها یِ می اکنون، چو گل، دریغ مدار!
که عقل ِ کُل به صد ت عیب متّهم دارد
زِ سرّ ِ غیب، کس آگاه نیست، قصه مخوان!
کدام مَحرم ِ دل رَه در این حرَم دارد؟
دلام که لاف ِ تجرّد زدی، کنون صد شغل
به بو یِ زلف ِ تو با باد ِ صبحدم دارد
مراد ِ دل زِ که پرسم؟ که نیست دلداری
که جلوهیِ نظر و شیوهیِ کَرَم دارد
زِ جیب ِ خرقهیِ حافظ چه طَرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد!
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی؟
کجاست پیکِ صبا گر همیکند کرمی؟
قیاس کردم و تدبیرِ عقل در رهِ عشق
چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی
بیا که خرقهٔ من گرچه رهن میکدههاست
ز مالِ وقف نبینی به نام من دِرَمی
حدیثِ چون و چرا درد سر دهد ای دل!
پیاله گیر و بیاسا ز عمرِ خویش دمی
طبیبِ راهنشین درد عشق نشناسد
برو به دست کن ای مردهدل! مسیحدمی
دلم گرفت ز صومعه بگرفت و طبل زیر گلیم
بِهْ آن که بر درِ میخانه برکُنَم علمی
بیا که وقتشناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله میِ صاف و صحبت صنمی
دوام عیش و تنعّم نه شیوهٔ عشق است
اگر معاشرِ مایی بنوش نیش غمی
نمیکنم گله لیکن ز ابر رحمت دوست
به کِشتهزار جگرتشنگان نداد نمی
چرا به یک نی قندش نمیخرند آن کس
که کرد صد شکرافشانی از نیِ قلمی
سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست
جز از نیاز شبی و دعای صبحدمی
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کجاست پیکِ صبا گر همیکند کرمی؟
قیاس کردم و تدبیرِ عقل در رهِ عشق
چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی
بیا که خرقهٔ من گرچه رهن میکدههاست
ز مالِ وقف نبینی به نام من دِرَمی
حدیثِ چون و چرا درد سر دهد ای دل!
پیاله گیر و بیاسا ز عمرِ خویش دمی
طبیبِ راهنشین درد عشق نشناسد
برو به دست کن ای مردهدل! مسیحدمی
دلم گرفت ز صومعه بگرفت و طبل زیر گلیم
بِهْ آن که بر درِ میخانه برکُنَم علمی
بیا که وقتشناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله میِ صاف و صحبت صنمی
دوام عیش و تنعّم نه شیوهٔ عشق است
اگر معاشرِ مایی بنوش نیش غمی
نمیکنم گله لیکن ز ابر رحمت دوست
به کِشتهزار جگرتشنگان نداد نمی
چرا به یک نی قندش نمیخرند آن کس
که کرد صد شکرافشانی از نیِ قلمی
سزای قدر تو شاها به دست حافظ نیست
جز از نیاز شبی و دعای صبحدمی
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلا! بسوز که سوز ِ تو کارها بکند
نیاز ِ نیم شبی دفع ِ صد بلا بکند
عتاب ِ یار ِ پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی ِ صد جفا بکند
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت ِ جام ِ جهان نما بکند
طبیب ِ عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت ِ خفته ملولم بوَد که بیداری
به وقت ِ فاتحهی صبح یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلف ِ یار نبرد
مگر دلالت ِ این دولتش صبا بکند
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نیاز ِ نیم شبی دفع ِ صد بلا بکند
عتاب ِ یار ِ پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی ِ صد جفا بکند
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت ِ جام ِ جهان نما بکند
طبیب ِ عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو دَرد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت ِ خفته ملولم بوَد که بیداری
به وقت ِ فاتحهی صبح یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلف ِ یار نبرد
مگر دلالت ِ این دولتش صبا بکند
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
اگر نه باده غمِ دل ز یادِ ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطۀ بلا ببرد؟
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتشِ محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم از آن میکشد به طرْف چمن
که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد
طبیب عشق منم باده خور که این معجون
فراغت آرد و اندیشۀ خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطۀ بلا ببرد؟
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دغا ببرد
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کآتشِ محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم از آن میکشد به طرْف چمن
که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد
طبیب عشق منم باده خور که این معجون
فراغت آرد و اندیشۀ خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
#حافظ
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
✨#حافظ
🎙#رضا_ماد
@navayemastaneh
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند
موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما
حجله حسن بیارای که داماد آمد
دلفریبان نباتی همه زیور بستند
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد
✨#حافظ
🎙#رضا_ماد
@navayemastaneh
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
Telegram
attach 📎